هم‌قافیه با باران

۱۱۷ مطلب با موضوع «شاعران :: مهدی رحیمی ـ حمید مصدق» ثبت شده است

خیال کن سر نی آفتاب هم باشد
نگاه زینب تو بی نقاب هم باشد

خیال کن که رقیه چه می کشد بی تو
سوال هاش اگر بی جواب هم باشد

به قول تشت طلا باز هم چو خورشیدست
سر حسین اگر در حباب هم باشد

جنون آتش و آب است در دل زینب
کباب هیچ اگر که شراب هم باشد

کباب هیچ شراب به جام ها هم هیچ
خیال کن که به مجلس رباب هم باشد

کباب پشت سرش هم شراب غمناک است
به دست های ربابت طناب هم باشد

شراب پشت کباب و طناب دست رباب
و آخر همه توزیع آب هم باشد

مهدی رحیمی

۱ نظر ۲۹ آبان ۹۵ ، ۱۹:۱۴
هم قافیه با باران

در مرز خویش ماندن و از مرز رد شدن
با مُهر و مِهر فاطمه اصل سند شدن

این آرزوی سرخ گذرنامه ی من است
در زیر پای مُهر سفارت لگد شدن

راه ورود را مگر آموختن از عشق
راه خروج را ز کبوتر بلد شدن

پیمودن مسیر به فریاد یا علی
یعنی که با حسین، علی را مدد شدن

موکب شدن،مسیر شدن،مبتلا شدن
زائر شدن،گزارش یک مستند شدن

تیر هزار و چارصد و شصت و عشق را
بعد سه روز دیدن و از بیست صد شدن

بد چونکه بخش دوم "گنبد" شده نگو
مارا تمایلی ست جدیداً به بد شدن

تغییر می دهی همه را بعد کربلا
یعنی حسین با تو فقط میشود شدن

مهدی رحیمی

۰ نظر ۲۹ آبان ۹۵ ، ۱۸:۱۴
هم قافیه با باران

داشتم انتظار از نیزه
انتظارِ شکار از نیزه

تا که زینب برای پیکر تو
ساخت سنگ مزار از نیزه

تا سرت را به نیزه می کوبند
می رود اختیار از نیزه

از تو پیکر، بریدنش با تیغ
از تو گردن، فشار از نیزه

زخم شد سر گشوده از شمشیر
بعد هم بیشمار از نیزه

در تمام مسیر می ریزد
دانه های انار از نیزه

تا نیفتد به خاک، می ترسم؛
از سر،از نیزه دار،از نیزه

آه سبقت گرفته در این دشت
نیزه از خار، خار از نیزه

گفتنی نیست این که افتاده
سر تو چند بار از نیزه

مهدی رحیمی

۰ نظر ۲۹ آبان ۹۵ ، ۱۶:۱۴
هم قافیه با باران

از اینکه او دوبار برایت شهید شد
بین صحابه ی تو به شدت حَبیبی ام

بعد از غروب فرشچیان سالهای سال
من بی قرار روضه ی اسب نجیبی ام

مهدی رحیمی

۰ نظر ۲۹ آبان ۹۵ ، ۱۵:۱۳
هم قافیه با باران

این آرزوی سرخ گذرنامه ی من است
در زیر پای مُهر سفارت لگد شدن

موکب شدن،مسیر شدن،مبتلا شدن
زائر شدن گزارش یک مستند شدن

تیر هزار و چارصد و شصت و عشق را
بعد سه روز دیدن و از بیست صد شدن

مهدی رحیمی

۰ نظر ۲۹ آبان ۹۵ ، ۱۴:۵۶
هم قافیه با باران

مثل نماز، مثل دعا، صبح و ظهر و شام
ارباب را زدیم صدا صبح و ظهر و شام

ما لطف کرده ایم به خود بین روضه ها
ارباب لطف کرده به ما صبح و ظهر و شام

روضه به روضه گریۀ ما فرق میکند
چون فرق بین نافله ها صبح و ظهر و شام

روزی سه بار از غم تو گریه میکنیم
با رخصت از امام رضا صبح و ظهر و شام

این روزهاست غصۀ ما شام شام شام
همراه درد کرب و بلا صبح و ظهر و شام

دختر نشست پیش پدر گریه کرد و گفت
شلاق می زدند به ما صبح و ظهر و شام

یکبار ظهر کُشت تو را شمر و با سَرَت
هر روز می کُشند مرا صبح و ظهر و شام

مهدی رحیمی

۰ نظر ۲۹ آبان ۹۵ ، ۱۳:۱۳
هم قافیه با باران

بر عرش سوارش بکنی روز قیامت
هرکس طرفت آمده یک گام پیاده

ای خاص ترین عام، می آیند دوباره
خاصان طرفت در ملاء عام پیاده

مهدی رحیمی

۰ نظر ۲۹ آبان ۹۵ ، ۱۳:۰۹
هم قافیه با باران

چون باد در مجاورت شمعی چون شمع در محاصره بادی
با احتساب کرببلا ای کوه پنجاه و هشت سال نیافتادی

لبخند گشته است فراموشت با چشم های روشن و خاموشت
نزدیک به دو سوم عمرت را در چهره ات ندیده است کسی شادی

زینب که کوه صبر مجسم بود یک سال و نیم ماند و دوام آورد
اما تو در حدود چهل سال است مثل سکوت عامل فریادی

تعریف کرده ای تو به جای چشم یک جفت ابر حامل باران را
شاگرد چشم های تو زینب بود بر گریه بر حسین تو استادی

هر شب ادامه داد غم خود را با اشک های خویش به نحوی که
او را به یاد شام می اندازد هر گیسوی رها شده در بادی

دورم ز خاک پای تو با این حال حس می کنم که بعد هزاران سال
در گوشه بقیع به آرامی در سجده است حضرت سجادی

مهدی رحیمی

۰ نظر ۰۶ آبان ۹۵ ، ۰۹:۱۴
هم قافیه با باران

منم قاهر، منم والی، منم غالب
منم لحظه به لحظه درد را طالب
حسین بن علی را اولین نائب
علی بن حسین بن علی بن ابیطالب

منم دریای بی ساحل
منم پیغمبری که کربلا بر او شده نازل
نه یک بخشش،تمام بخش هایش کاملاً کامل
تمام کربلا با سوره های قاسم و عون و علیِ اکبر و آیات کوتاه علیِ اصغر و آیات مکی ابوفاضل
منم آنکه سنان و ازرق و خولی و شمر و حرمله
با هم مرا گشتند هی قاتل

همین که چشم وا کردم خودم دیدم علیِ اکبر ارباب پیش چشم بابایم قدم میزد
قدم میزد، دل بابا و نظم شانه های محکم عباس و سقف آسمان را با قدم هایش به هم میزد
برای قدِّ بابایم خمیدن را رقم میزد

همین که چشم بستم در میان دشت غوغا شد
همین که چشم وا کردم بمیرم قاتلش از پیکرش پا شد
نفهمیدم چه شد از حال رفتم
تا صدایی آمد از دشمن چرا ساکت نشستید آی
فرزند رشیدش در میان خاک صحرا ارباً اربا شد

دوباره چشم وا کردم
هراسان نجمه را دیدم که بالای سرِ نعشی کشیده
گوییا داغ امام مجتبی دیده
که قاسم هست اگر چونان جگر گوشه برایش
مثل آن روزی که می آمد جگرهای حسن در طشت
و حالا پیکر قاسم میان دشت روی خاک پاشیده

دوباره چشم بستم
ناگهان تسبیح خاک کربلا افتاد از دستم
صدای داغ هل من ناصرً در گوش من پیچید
پدر بر روی دستش برد اصغر را
دل خانم رباب آشوب شد ترسید
گمانم قاتلش را که کمان برداشت بین آن جماعت دید
نمیگویم چه شد
اما پدر خون علیِ اصغرش را در هوا پاشید
نمیگویم چه شد
اما پدر در موقع برگشت میلرزید
نمیگویم چه شد
اما پدر گم کرد دست و پای خود را و عبایش را به سرعت دور او پیچید

همین که رفت پشت خیمه من هم رفتم از حال و
همین که حال من آمد سر جایش خودم دیدم که دارد می رود با چکمه هایش شمر آنجا توی گودال و

دوباره رفتم از هوش و صدای شیحه ی اسبی که خون میریخت از زین و تن و سم و سر و یال و دهانش
باعث این شد بفهمم که پدر هم بی گمان رفته
و با علم امامت
خود ببینم که پس از شمر لعین در گودی گودال با نیزه سنان رفته
و از بس لطمه دیده
سر به نوک نیزه با زحمت که نه با یک تکان رفته
و زینب بعد از آن
که نیزه و شمشیرها را پس زده سمت حرم لطمه زنان رفته

منم من حضرت سجاد راوی هزاران روضه ی مکشوف
آنجا که خودم دیدم سر بابا ز روی نیزه اش افتاد
منم اصلا خود روضه
که هی مجلس به مجلس می رود از کربلا تا شام
منم آن مجلسی
که سوخت زیر آتشی که ریختند از بام
منم آن مجلسی
که آخرش از اول لبریز اشکش می شود پیدا
منم آن مجلس
کنج خرابه آه وقتی روضه خوانی میکند طفل سه ساله با سر بابا

منم آن مجلسی که روضه اش پایان نمی گیرد
در این مجلس رقیه تشنه است اما چرا باران نمی گیرد

منم آن مجلسی که دعوتی هایم برای خواندن روضه، سر بر روی نی مانده ست
منم آن مجلسی که عمه جانم هم به روی منبر زانوی من
هی روضه ی گوش خودش را تا سحر خوانده ست

منم بی تاب و دلخسته
منم غمگین منم والی منم غالب
علی بن حسین بن علی بن ابیطالب

مهدی رحیمی

۰ نظر ۰۶ آبان ۹۵ ، ۰۸:۱۴
هم قافیه با باران

شروع می شود این شعر کم کم از چشمش
کسی که نیست دو ابروی او کم از چشمش

کسی که در وسط پلک گل به وقت سحر
گرفته الگوی تذهیب شبنم از چشمش

به جنگ اوست که دشمن دوبار می ترسد
هم از دلیری ابروی او هم از چشمش

گذاشت بر بدن رود زخم از دستش
گذاشت بر جگر آب مرهم از چشمش

سپیدتر شده شعبان به خاطر رویش
سیاه تر شده ماه محرم از چشمش

چکیده گریه کاتب به صفحه هرجا که
نوشته مقتل ابن مقرم از چشمش

مهدی رحیمی

۰ نظر ۲۱ مهر ۹۵ ، ۱۷:۳۰
هم قافیه با باران

غصه تنها رفته با اندوه و غم برگشته است
تا که از عباس، دستان قلم برگشته است

دم به نام نامی عباس پایین رفته و
در حقیقت بازدم نه، باز ،دَم برگشته است

از حرم برگشتگان را کار چندان سخت نیست
سخت کار ما بود کز ما حرم برگشته است

سر به هم آورده دیدم بچه ها را در حرم
زود فهمیدم که چیزی چون عَلَم برگشته است

زود فهمیدم که از عباس و از مشک و عَلَم
لااقل از این سه تا یک چیز کم برگشته است

تیر باران می شود در دادگاه آب، چون
جای شب در روز ماهِ متهم برگشته است

آمده یک راست بر قلب رقیه خورده است
از تنش تیری که با زور قسم برگشته است

ارباً اربا یعنی این که در تمام طول راه
یک نفر انگار که هم رفته هم بر گشته است

مهدی رحیمی

۰ نظر ۲۱ مهر ۹۵ ، ۱۴:۲۹
هم قافیه با باران

بگو که مست نشوید شراب را با آب
نشوید آه بنای خراب را با آب

ز چشم،حاجت خود را گرفت در روضه
اگر که شُست کسی این دو باب را با آب

به جز دو دست اباالفضل در فرات، کسی؛
هنوز جلد نکرده کتاب را با آب

گرفت مشتی از آب و نخورده برگرداند
نمود یک تنه شرمنده آب را با آب

فرات هیچ،تمام زمین هم آب شود
نمیشود بُکُشی آفتاب را با آب

حساب کرده به رویت عمو ،رقیه ولی
نشد که پاک کنی این حساب را با آب

سوال کرد لب کوچکش که ساقی کیست
نشد ولی برسانی جواب را با آب

مرا ببخش به حلقوم پاره ی اصغر
اگر که قافیه کردم رباب را با آب

چه خوب شد که یزید از قضا در آن مجلس
نخورد پیش رقیه کباب را با آب

مهدی رحیمی

۰ نظر ۲۰ مهر ۹۵ ، ۰۳:۵۰
هم قافیه با باران

اگر طوفان یاتار یاتماز حسینین پرچمی گفتی
بگو بعدش که پرچمدار این سامان اباالفضل است

برای مادر پیرم به وقت روضه‌خوانی ها
بالام جان شد علی اکبر، سنه قربان اباالفضل است

مهدی رحیمی

۰ نظر ۱۹ مهر ۹۵ ، ۲۱:۵۰
هم قافیه با باران

اگر در خاک آذربایجان جانان اباالفضل است
دلیل جان به اسم شهر زنجان، جان ابالفضل است

ستون خیمه‌ی کرب و بلا در باد و در طوفان
نمی‌افتد یقین تا تکیه‌گاه آن اباالفضل است

اذا الشمس است چشمانش، لبش در اصل والصبح است
مراد از سوره تکویر در قرآن اباالفضل است

نماز و روزه و اسلام خیلی‌هاست یعنی که؛
امام کربلا بالقوه در ایران اباالفضل است

اگر طوفان یاتار یاتماز حسینین پرچمی گفتی
بگو بعدش که پرچمدار این سامان اباالفضل است

برای آن کسی که جان خود را می‌دهد با عشق
نگو عباس، وقتی بهترین عنوان اباالفضل است

برای مادر پیرم به وقت روضه‌خوانی ها
بالام جان شد علی اکبر، سنه قربان اباالفضل است

دلیل نم نم باران علی‌اصغر اگر باشد
یقین دارم دلیل شدت باران اباالفضل است

مهدی رحیمی

۰ نظر ۱۹ مهر ۹۵ ، ۲۰:۵۰
هم قافیه با باران

هرکس که با تو بوده اگر با تو هست ماند
دنیا تو را نداشت که این گونه پست ماند

چون روز روشن است که پیروز جنگ کیست
بر قلب دشمنان تو داغ شکست ماند

در زیر رقص تیغ تو در اوج کار زار
هرکس که ایستاد،نه، هرکس نشست ماند

سر را به صخره ها زده هر روز علقمه
یک عمر در هوای تو این گونه مست ماند

حق داشته است آب اگر جزر و مد کند
بعد از تو کم کسی ست که یکتا پرست ماند

هر آدمی ز رفتن خود ردّ پا گذاشت
اما چرا ز رفتن تو ردّ دست ماند؟

مهدی رحیمی

۰ نظر ۱۹ مهر ۹۵ ، ۱۹:۴۹
هم قافیه با باران

گلایه کرد به کرات آفتاب از آب
شکستگی سر آب شد جواب از آب

مُسَلَّم است گل آلود می شود ذهنش
چرا که آمده ابن ابوتراب از آب

گشود برقع خود را و بعد با دستش
گرفت در وسط علقمه نقاب از آب

برای آنکه ببوسد لبان خشکش را
فرات بسته به دست عمو طناب از آب

بدون آنکه بنوشیم مست علقمه ایم
درست کرده اباالفضل ما شراب از آب

پس از تو آه تعجب نمی کنم هرگز
در این دیار بگیرند گلاب از آب

به جای آنکه فرات از لبت ثواب برد
تو با نخوردن خود برده ای ثواب از آب

نداد لب چو به عباس بعد از آن خورشید
هنوز ظهر که شد می کشد حساب از آب

کتاب دست اباالفضل باز شد در رود
چه شد که بسته درآمد همان کتاب از آب

پس از پسر همه عمر وقت نوشیدن
گرفت حضرت ام البنین حجاب از آب

چه قدر زود به زانو درآمدی با مشک
درست مثل بنایی که شد خراب از آب

و اوج فاجعه این است چون سه شعبه پرید
تکان نخورد ز پرتاب تیر آب از آب

حسین گریه کنان می کند خضاب از خون
به خنده حرمله هم می کند خضاب از آب

پس از گلوی علی که شد سه شعبه به تیر
کسی ندید بگیرد وضو رباب از آب

مهدی رحیمی

۱ نظر ۱۹ مهر ۹۵ ، ۱۸:۴۹
هم قافیه با باران

که گفته بال کبوتر اضافه آمده است
فقط زجسم تو یک سر اضافه آمده است

برای کشتن تو چون که چون پیامبری
کمان به دست دو لشگر اضافه آمده است

کجای دشت به خون سر گذاشتی برگرد
زمان بازی خواهر اضافه آمده است

یکی خمیده چو زهرا و دیگری لیلا
چرا کنار تو مادر اضافه آمده است

فقط به روی عبا وقت جمع کردن تو
چه قدر پاره ی پیکر اضافه آمده است

بگو به حرمله از پیکر علی اکبر
هزارتا علی اصغر اضافه آمده است

مهدی رحیمی

۰ نظر ۱۹ مهر ۹۵ ، ۱۴:۴۹
هم قافیه با باران
مثل عکسی که میان قاب لذت می برد
چشم تو دارد از این محراب لذت می برد

این که گاهی چهره ات را ماه می خوانیم ما
بیشتر از هرکسی مهتاب لذت می برد

تا تو هستی توی خیمه بچه ها از بازی و
توی گهواره علی از خواب لذت می برد

هی تو دستت را به هم دادی و شکل تاب شد
هی رقیه دارد از این تاب لذت می برد

آمدی تا اذن میدان را بگیری از پدر
عمه را دیدم از این آداب لذت می برد

یک قدم برداشتی کُشتی پدر را قبل رزم
پس قدم بردار که ارباب لذت می برد

از لب خشک پدر آن جور لذت برده ای
که لب خشکیده ای از آب لذت می برد

آه ماهیگیر وقتی طعمه اش را صید کرد
دیگر از بازی با قلاب لذت می برد

ارباً اربا گشته ای این آخر کار تو نیست
از صدای استخوان قصاب لذت می برد

مهدی رحیمی
۰ نظر ۱۹ مهر ۹۵ ، ۱۲:۴۹
هم قافیه با باران

هرچه بالا ببرد هرچه سری را پسری
خم کند گاه به آنی کمری را پسری

دیده ای پشت در خانه به خود می بالی
روی تو باز کند چون که دری را پسری

دوست دارد به پسر اول سر عرضه کند
هرچه آموخته از هر هنری را پسری

لحظه ی جنگ،پدر دست گرفته ست به چشم
چونکه برداشته باشد سپری را پسری

از عمو یاد گرفته ست به ابرو و به تیغ
شیوه ی کشتن عباس تری را پسری

دو قدم پیش پدر رفته و با میل خودش
دور انداخته بر نیزه سری را پسری

کربلا صحنه ی جنگی ست که یک بار نشد
از شهیدی برساند خبری را پسری

علی اکبر بعد از علی اصغر اینسان
سخت تر کرده نبود پسری را پسری

پسری را پدری برده به کرات ولی
نشده تا که بیارد پدری را پسری

مهدی رحیمی

۰ نظر ۱۹ مهر ۹۵ ، ۱۱:۴۶
هم قافیه با باران
چه فکری می کنی ای تیر،آیا قدِّ اصغر را نمی بینی؟
مگر بر آستان خیمه مادر را نمی بینی؟
که خود را می کشی این طور با شدّت
که دقّت کرده ای این گونه با دقّت
که از زِه می پری این قدر با سرعت

همیشه نقطه ی قلبِ هدف مشکی ست
 امّا خوب دقّت کن که این دفعه سپیدی گلوگاهی هدف گشته
به روی دست خورشید جهان ماهی هدف گشته

اگر یک شعبه هم بودی،نمی ماند از گلو چیزی
چه تصویر غم انگیزی؛
که تیری با سه تا شعبه به سمت حنجری رفته
به قصد آفتابی بر وَرایِ منبری رفته

پریشانم از این برخورد
اگر آبش نمی دادند، این کودک خودش می مُرد

چرا تیر سه شعبه؟ که برای کودک شش ماهه ی تشنه،
نبود آب کافی بود
برای این که بابا بشکند از پا،میان علقمه
بانگ 《برادر جان مرا دریاب》 کافی بود
فقط درد علی اکبر،برای کشتن ارباب کافی بود

چرا دیگر علی اصغر؟
چرا شش ماهه ی پرپر؟

چه فکری می کنی ای تیر هر قَدرَم که مجبوری
هدف کوچکتر است از تو، نمی بینی؟مگر کوری؟

خودت بنشین قضاوت کن،یقینأ با چنین فرضی
چنین طولی،چنین عرضی

اگر حتّی به بالا نه،به زیر گردنش خوردی
به غیر از حنجره از صورتش هم قسمتی بُردی

مگر حجم گلوی آدم بالغ چه اندازه ست؟
 علیِ اصغر شش ماهه دیگر جای خود دارد
هزاران نکته در این جاست که فرضِ نشد دارد

یکی این که به این سرعت اگر تیری رها گشته
زبانم لال،حتمأ سر از این پیکر جدا گشته
و گر هم مانده جای تیر و حنجر جا به جا گشته

و دیگر این که از این سو،گلوی خشک شش ماهه
ز جنس نرم غضروف است
و از آن سو نشانه گیری زیر گلوی حرمله
بسیار معروف است
نتیجه گیری اش از تو،
شب هفتم همیشه روضه مکشوف است

مهدی رحیمی
۰ نظر ۱۹ مهر ۹۵ ، ۰۰:۴۳
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران