هم‌قافیه با باران

۵ مطلب با موضوع «شاعران :: سید ضیاءالدین شفیعی» ثبت شده است

نوشید خاک تشنه، اندوه صدایت را
پیمود چشم آسمان، سمت دعایت را
 
گم کرد دستاس زمین در گردشی غافل
دستانِ با تقدیرِ گردش آشنایت را
 
می چرخد این دستاس خالی، بعد از آن، بی خود
می جوید از انسان گندم گون، خدایت را
 
می پرسد از خود، در سکوت نیمه شب هایش
راز بقیع و راز ظهر کربلایت را
 
یک صبح بعد از آن شب سنگین زمان گم شد
بر شانه می بردند مرد خطبه هایت را
                
دنیا به تنها مرد باقی مانده محتاج است
مردی که در خود دارد اندوه صدایت را


سید ضیاءالدین شفیعی

۱ نظر ۰۴ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۴۷
هم قافیه با باران

برای بار چندم ، خویش را در نام ها گم می کنم امشب
در انبوه چه من های فراموشی ، تلاطم می کنم امشب

منِ خندان ، منِ گریان ، منِ در این میان یک عمر سرگردان
چه بسیارند من هایی که با آنها تفاهم می کنم امشب

مرا از شش جهت آیینه هایی کوژ می بلعند پی در پی
و من از ازدحام چهره ی خود تبسم می کنم امشب

مگر دوزخ بسوزاند گناه این همه در خویش ماندن را
که در این واپسین دیدار هم با خود تکلم می کنم امشب

خودم را می شناسم ، هر کجا باشد به دیدارش نمی آید
کسی جز من ، که او را هم به چشمان خودم گم می کنم امشب

چه پیدا و پنهانی ، چه آغاز و چه پایانی ، نمی دانی
که با این حجم حیرانی ، چه با اذهان مردم می کنم امشب

سید ضیاءالدین شفیعی


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۱۷ دی ۹۴ ، ۰۱:۱۹
هم قافیه با باران

زمین گهواره کابوسهای تلخ انسان بود
زمان چون کودکی در کوچه های خواب حیران بود

خدا در ازدحام ناخدایان جهالت گم
جهان در اضطراب و ترس در آغوش هذیان بود

صدا در کوچه های گیج می پیچید بی حاصل
سکوتی هرزه سرگردان صحرا و بیابان بود

نمی رویید در چشمی به جز تردید و وهم و شک
یقین تنها سرابی در شکارستان شیطان بود

شبی رؤیای دور آسمان در هیأت مردی
به رغم فتنه های پیش رو در خاک مهمان بود

جهان با نامش از رنگ و صدا سیراب شد آخر
«محمد» واپسین پیغمبر خورشید و باران بود

سید ضیاء الدین شفیعی

کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۱۷:۰۹
هم قافیه با باران

مشک تشنه، ماه تشنه، خیمه‌گاه تشنه‌تر

ماه از میان نخل‌های شرمگین گذشت

چشم‌های مست مرگ، مشک و ماه را به خواب دید

مشک سیر، ماه تشنه، خیمه‌گاه منتظر

ماه دست‌های خویش را به آب داد

چشم‌های خویش را به آفتاب

مرگ همچنان به ماه خیره مانده بود

تیری از کمان پرید

مشک مُرد و ماه تشنه جان سپرد

خیمه‌گاه، بغض کودکان خویش را به آسمان سپرد

مرگ مانده بود و ماه می‌گذشت

شط هنوز تا همیشه روسیاه می‌گذشت


سید ضیاءالدین شفیعی

۰ نظر ۱۳ آبان ۹۳ ، ۱۷:۱۲
هم قافیه با باران

مرگ و مشک و ماه

مشک تشنه

ماه تشنه

خیمه‌گاه تشنه‌تر

ماه از میان نخل‌های شرمگین گذشت. 

چشم‌های مستِ مرگ

مشک و ماه را به آب داد

چشم‌های خویش را به آفتاب

مرگ

همچنان به مشک خیره مانده بود

تیری از کمان پرید

مشک مُرد و 

ماه تشنه جان سپرد

خیمه‌گاه، بغض کودکان خویش را

به آسمان سپرد. 


مرگ مانده بود و 

ماه می‌گذشت

شط 

ـ هنوز تا همیشه ـ 

رو سیاه می‌گذشت


سید ضیاءالدین شفیعی

۰ نظر ۱۱ آبان ۹۳ ، ۲۲:۳۶
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران