هم‌قافیه با باران

۱۱ مطلب با موضوع «اشعار آئینی :: ماه مبارک رمضان» ثبت شده است

رمضان هم  دل ما تنگ محرم باشد
اینکه در روضه بمیریم مسلم باشد

هرشب ماه محرم شب قدری است خودش
ای خوش آن مست که در میکده محرم باشد

ماه صوم است و صلاة است ولی بی روضه
به خدا ماه خدا هم نمکش کم باشد

هر چه باشد همه در اشک به ثارالله است
روضه بر هر چه مناجات مقدم باشد
 
دم افطار دم واعطشا میگیریم...
تا سحر چایی روضه همه شب دم باشد

روضه های عطش این ماه کمی ملموس است
روزه داریم عطش قسمت ما هم باشد

در غم تشنگی شاه... اباعبدالله...
چشم ما کاسه ی خون چشمه ی زمزم باشد

روزه و تشنگی و روضه و گریه یکجاست
مجلس سینه زنی باز فراهم باشد

"به فدای لب عطشان حسین بن علی"
دم ما سینه زنان تا سحر این دم باشد

رمضان ماه عزیزی است ولی بی تردید
ماه ما زینبیون ماه محرم باشد...

سید محمد تولیت

۰ نظر ۱۲ آذر ۹۵ ، ۰۲:۳۶
هم قافیه با باران
یه آسمون بود که دلش سیا بود
یه پاش زمین بود و یه پاش هوا بود

خودش بود و یه ابر تیکه پاره
یه خورشید و چن تا دونه ستاره

یه بادبادک می اومد و در می رفت
عصرا  همش حوصله شون سر می رفت

فقط کلاغه خونه شو بلد بود
دلش پر از خاطره های بد بود

یه غم سورمه ای توی نگاش بود
شب که می شد اول غصه هاش بود

دلش به هیچ ستاره ای راه نداشت
غصه ش همین بود، که شبش ، ماه نداشت!

یه ماه  می خواست یه کم دلش وا بشه
یه ماهی که تو بغلش جا بشه
::
یه روزی از روزا تو راه شیری
یه  ماه  خوشگلِ شکر پنیری

با هاله های نقره ی غبارش
مسافرت می کرد توی مدارش!

کوله شو از ستاره آویزون کرد
گوشه ی چشمی هم به آسمون کرد

آسمونه ،سفید و مرمری شد
قلبش از این وری ، از اون وری شد!

خیلی مؤدب شد و ابر و هو کرد
گذاشت و برداشت و به ماهه رو کرد:

"شما که هاله دارین و جوونین!
می شه بیاین تو شب من بمونین؟

با هم که باشیم همه چی آبیه
اون وخ می گن این شبه مهتابیه!

اون آدما که خیلی عاشق ترن
قدم زنون از نورمون می گذرن!"
 
ماه سفید که خوب خودش رو جا کرد
یه کم به آسمون نیگا نیگا کرد

گفت:" آسمون گرم مهربونم
عیب نداره! شبا پیشت می مونم

یه ماه داری ! یه آسمون ستاره
فقط بدون یه شرط کوچیک داره!

آخر اون سی شب آسمونی
یه شب ..می رم..یه جا..که تو ندونی!"

حدیث لزر غلامی
۰ نظر ۲۲ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۵۱
هم قافیه با باران
چند وقت است چراغ شب من کم سوست
رمضانی بوزان در دل من، یا دوست

یا چراغ رمضان! در من روشن باش
من کی ام غیر چراغی که شرارش اوست

دیگران در طلب دیدن ابرویش
بر سر بام شدند و روی من این سوست

دیگران در طلب ابروی ماه او
حجّت شرعی من رؤیت آن گیسوست

هر کجا می گذرم حلقه ی آن زلف است
هر کجا می نگرم گوشه ی آن ابروست

ماه من  زمزمه در زمزمه پیش چشم
ماه من آینه در آینه رو در روست

ماه را دیدم و گفتم که صباح الخیر
ماه را دیدم و گفتم چه خبر از دوست؟

گفت من نیز به تنگ آمده ام از خویش
گفت من نیز برون آمده ام از پوست

تشنگانیم ولی تشنه ی دریاییم
در پی تشنگی ما همه جا این جوست

رمضان فلسفه ی گم شده ی بودا
رمضان زمزمه صبح و شب هندوست

رمضان هر رمضان بر لب ما حق حق
رمضان هر رمضان در دل ما هوهوست

گفت و آیینه ای از صبح و سلام آورد
گفتمش هر چه که از دوست رسد نیکوست

غنچه ی روزه ما در شب عید فطر
باز خواهد شد اگر این همه تو در توست

رودی از آینه کن جان مرا، یا عشق
رمضانی بوزان در دل من، یا دوست

علیرضا قزوه
۰ نظر ۲۲ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۱۶
هم قافیه با باران

 در رگم انگار جاری کرده باشی باده را
دوست دارم این چنین بانگ «موذن زاده» را

قلب من از کودکی ها با اذانش آشناست
کودک آخر می شناسد لحن صاف و ساده را

می وزد «حی علی خیر العمل» در گوش خاک
آسمان بر دست خود می آورد سجاده را

پهن شد سجاده و از چشم من انداختند
فرش های دست باف پیش پا افتاده را

دل سپردم تا به او، بی سر سپردن زیستم
بندگی وا کرده است از گردنم قلاده را

ذکر یعنی شور دل، اما نمک گیرش نشد
در دهان هرکس نبرد این لقمه ی آماده را

تا دم مرگ انتظار دیدنش را می کشم
نیست شیرین تر از این دم آدم دلداده را

علی فردوسی

۰ نظر ۲۲ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۱۸
هم قافیه با باران

لبخند تو آورد هلالِ رمضان را
آسوده نمود این همه چشمِ نگران را
 
آموخت به چشمِ تو خدا پلک زدن را
تا قلبم از او یاد بگیرد ضربان را
 
از چشم تو آن آتش و از چشم من این آب
کردند یکی نقطۀ جوش و میعان را
 
هرچشمِ تو یادآورِ یک نصفِ جهان است
در چشم تو دیدم همۀ نقشِ جهان را
 
کاکل زری! از موی پریشانِ تو در باد
بازارِ طلا یاد گرفته نوسان را
 
در شعر نگنجی چه نیازی است به شاعر
دریا چه کند حافظۀ قطره چکان را
 
سر را به فدای قدمت می کنم ای دوست
بردارم از این شانه مگر بارِ گران را
 
در مسجد از او گفتم و دیدم که مؤذّن
ناگاه از او گفت و رها کرد اذان را
 
غلامعباس سعیدی

۰ نظر ۲۹ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۱۹
هم قافیه با باران

روزه را باز می کنم هرگاه از لبِ خود رطب به من بدهی
از دلِ آسمان اذان جوشد اگر ای فتنه لب به من بدهی

تشنۀ روزه هستم و از تو بوسۀ آبدار می خواهم
خنده را روی لب بیار که باز کمی آبِ طرب به من بدهی

رمضان است این درست امّا نکند بوسه روزه را باطل
پس بخند و بیا که بوسۀ تر مثلِ ماه رجب به من بدهی

بوسه مثلِ سلام مستحب است پاسخِ بوسه واجب است ولی
می دهم مستحبّ و واجب اگر بوسۀ مستحب به من بدهی

زندگی خانه ای... نه... بیتی پُر خنده و بوسه است پس باید
خنده در هر قدم به من بزنی بوسه در هر وجب به من بدهی

به تو نزدیک می شوم در صف آشِ نذری به کاسه می ریزی
دارچین می زنی که بنویسی یا امیرِ عرب به من بدهی

می شوی مثلِ لیلی و ناگاه می زنی کاسۀ مرا به زمین
می کنم خنده چون که می خواهی مثلِ مجنون لقب به من بدهی

غلامعباس سعیدی

۰ نظر ۲۹ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۰۷
هم قافیه با باران

دو سه شب مانده که با گریه مباهات کنم

به حسینیه بیایم و مناجات کنم 


دو سه شب مانده ابوحمزه بخوانم یارب

از سر خوف و رجا با تو ملاقات کنم


کاش آدم بشوم... محض رضای دل تو

پی عصیان نروم ، بلکه مراعات کنم


رمضان آمد و گشت و من بیچاره فقط

باید اظهار پشیمانی از عادات کنم


مطمئنم وسط روضه مرا می بخشی

یادی از زخم سر مادر سادات کنم 


 

بی نوایم به علی نان و نوایم بدهید

رو سیاهم نظری کرده بهایم بدهید


آرزویم همه این است مقرب باشم

میشود که دو سه تا جام بلایم بدهید


سگ اصحاب علی هستم و در خانه ی او

میشود با کرم فاطمه جایم بدهید؟؟


به هوای سفری سوی نجف میمیرم

پر پرواز به ایوان طلایم بدهید 


باب رفتن به نجف از گذر کرببلاست

به حسین بن علی حال بکایم بدهید


نذر کردم پدر و مادر خود را ببرم

دو سه تا تذکره ی کرببلایم بدهید


عرفه....لطمه زنان...شارع بین الحرمین

رخصت هروله در سعی و صفایم بدهید

۱ نظر ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۲۹
هم قافیه با باران
شکر خدا یک ماهِ دیگر روزه دارم
یک ماهِ دیگر روزه داری بی قرارم

تا که بیاید ماهِ رحمت ماهِ توبه
یک سال دارم روزها را میشمارم

من غرقِ در موج بدی اما تو یا رب
گفتی بیا یک ماهِ دیگر در کنارم

مهمان نمودی از کرم من را و لیکن
جز معصیت بر درگهت چیزی ندارم

هر جا که من رو میکنم مولا تو هستی
من سوی تو دائم در حرکت در فرارم

کاری کن از غفلت رهایی یابم ای دوست
چون سالها بر دردِ این غفلت دچارم

آری نمیبینم تو را در وقتِ عصیان
وقتی که من یک آینه پر از غبارم

حالم از این دنیا از این عالم گرفته
رحمی کن امشب ای خدا بر حالِ زارم

رحمی نما من را رها کن از بدی ها
اشکی بِده تا بر  بدی هایم   ببارم

آری  بَــدم اما به قرآنِ  تو سوگند
من شاهِ بی غسل و کفن را دوست دارم

یعنی شود من یک سحر یا رب در این ماه
ســـر  رویِ  دامانِ  گلِ  نرگس  گذارم؟

گوید «بداغی»این سخن تا روزِ محشر
شادم که از جان بر کفانِ هشت و چارم

سیروس بداغی
۱ نظر ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۴۶
هم قافیه با باران

نقره کوب است رکاب تن مهتابی ماه
چشم شهلای تو فیروزه ی دلها شده است

از "الف" گفتی و "یا" هم به شما وابسته است
چون که چشمان تو آموزه ی دل ها شده است

به سفر رفته ای و شوق رسیدن به لبت؛
باعث نیت سی روزه ی دل ها شده است

تشنه ی بوسه ولی لب به لب ایم از عشقت
پر ز اشک غم تو، کوزه ی دل ها شده است

خوردن حسرت آن سیب نگاهت ای جان!
عاقبت مبطل این روزه ی دل ها شده است


حنیف منتظر قائم

۱ نظر ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۳۴
هم قافیه با باران
کم  کم  هلالِ  ماهِ  خدا می رسد ز  راه

اوقاتِ نابِ  اهلِ بکاء می رسد ز راه

مهمان کند خدا همگان را به سفره اش

وقتی که ماهِ  جود و سخا  میرسد ز راه

گُل میکند  به لب همه  دم  ذکر  یا علی

زیرا بهارِ  اهلِ دعا می رسد ز  راه

ماهِ  مجیر و جوشن و شب های عاشقی

ماهِ  جنون  و ماهِ  صفا  میرسد  زِ  راه

دستت دراز کن چو گدا سمتِ سفره اش

وقتی گدا به پشتِ  گدا  میرسد  ز راه

امضا کند خدا گذر از  نار  دم  به دم

چون ماهِ توبه ، ماهِ عطا میرسد ز راه

وقتی که ماهِ خوبِ خدا رو کند به ما 

فرصت برای ترکِ  گناه  میرسد ز  راه

معلوم میشود که عزیزی به نزدِ حق

وقتی بلا به پشت بلا می رسد ز راه

هر لحظه اش عبادت و هر ساعتش نکو

اوقاتِ سر به سر چو طلا  میرسد ز راه

پُر  میشود فضای دل از عطر عاشقی

 لَا  تَقْنَطو بر  اهلِ خطا میرسد  ز راه

بس کن دگر گناه که گناه سد عاشقی است

الطافِ عاشقانه  جدا میرسد ز راه

میترسم از گناه و امیدم به رحمتش

وقتی که ماهِ خوف و رجا میرسد ز راه

ماهِ غمِ  علی شهِ لولاک میرسد

یعنی که ماهِ اشک و عزا می رسد ز راه

افطار گر کنی همه دم یادِ لعلِ او

الطافِ  سیّدالشهدا می رسد ز راه

گر خوب بندگی کنی ای دل به هر صباح

توفیقِ طوفِ کرب و بلا  میرسد  ز راه

وقتی به یادِ کرب و بلا بغض میکنی

صدها ملک ز ارض  و سما میرسد ز راه

دنیا شود بهشتِ  برین شک نکن دمی

وقتی قدومِ  شاهِ وفا می رسد ز راه

«عَجِلْ عَلی ظُهُور وَلِیّک » خدای من

پس کی ز کعبه صاحبِ ما میرسد ز راه؟

از آتشت هماره " بداغی " شود رها

چون شاهِ  دین به روز جزا می رسد ز راه

سیروس بداغی
۰ نظر ۲۲ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۳۶
هم قافیه با باران

افسوس که ایام شریف رمضان رفت

افسوس که ایام شریف رمضان رفت

سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت

افسوس که سی پاره این ماه مبارک

از دست به یکبار چو اوراق خزان رفت

ماه رمضان حافظ این گله بد از گرگ

فریاد که زود از سر این گله شبان رفت

شد زیر و زبر چون صف مژگان، صف طاعت

شیرازه جمعیت بیداردلان رفت

بیقدری ما چون نشود فاش به عالم؟

ماهی که شب قدر در او بود نهان، رفت

برخاست تمیز از بشر و سایر حیوان

آن روز که این ماه مبارک ز میان رفت

تا آتش جوع رمضان چهره برافروخت

از نامه اعمال، سیاهی چو دخان رفت

با قامت چون تیر درین معرکه آمد

از بار گنه با قد مانند کمان رفت

برداشت ز دوش همه کس بار گنه را

چون باد، سبک آمد و چون کوه، گران رفت

چون اشک غیوران به سراپرده مژگان

دیر آمد و زود از نظر آن جان جهان رفت

از رفتن یوسف نرود بر دل یعقوب

آنها که به صائب ز وداع رمضان رفت


صائب تبریزی

۰ نظر ۰۳ مهر ۹۳ ، ۱۳:۴۹
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران