هم‌قافیه با باران

۴ مطلب با موضوع «شاعران :: فاطمه شمس» ثبت شده است

اینجا کسی برای شما مدّتیست که ...
هی بیت های گمشده را مدّتیست که...

پیدا نمی کند و دلش شور می زند
شاید برای اینکه شما مدّتیست که...

روی نوار مغز کسی راه می روید
این روح سر به راه مرا مدّتیست که...

حال بدیست اینکه فقط چهره شما
هی حک شود و مثل دعا مدّتیست که...

گاهی امید و گاه کمی ترس خنده دار
گرمای دستهای خدا مدّتیست که...

آنقدر بی تفاوت و سردی که عاشقی
از یاد و خاطر و دل ما مدّتیست که...

بگذار جمله های بدِ نا تمام را ...
رک ! زیرخاک پای شما مدّتیست که...

له می شود تمام غزلها و شعرهام
آنتن نمی دهید و صدا مدّتیست که...

صد بار روبروی شما...حرفهای پرت
آقا! میان گمشده ها مدّتیست که...

دنبالتان ... همیشه همین دور مضحک و
من آزمون ، شما و خطا مدّتیست که ...

می خواستم خلاصه بگویم ولی نشد...
اینجا کسی برای شما مدّتیست که...

فاطمه شمس

۰ نظر ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۰۷
هم قافیه با باران

سه نقطه های تو گاهی هزار واژه ومن

هنوز در تب یک نقطه از لبت بی تاب

 

همیشه معنی صد اضطراب... من، بی تو

همیشه دیدن بی پرده شما در خواب

 

چه عاشقانه پوچی! تو خوب می دانی

میان این همه رویا فقط تویی کمیاب

 

و من چه خسته تو را چون سراب می جویم

چه فصل خالی و تلخیست سهم من زین خواب!

 

کجاست آنکه ز من آتشی بگیراند

بسازد از تن من قطعه قطعه های مذاب

 

و یا حضور تو را قصّه قصّه...فصل به فصل...

بخواند از تو غزل های نابِ بی پایاب

 

خدا کند که غزلهای آخرم باشد

خدا کند که شوم در غمت خراب،خراب

 

چه روزگار غریبیست نازنین، آری

نه حرف مانده برایم... نه عشق های مجاب

 

بیا... تمام کن این انتظار را در من

بدون شرح و سه نقطه ... پر از حکایت ناب

 

یکی نبود و یکی بود و او نبود ...و من

هنوز در تب یک نقطه از لبت بی تاب ...

 

فاطمه شمس

۰ نظر ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۰۵
هم قافیه با باران

پر کرده‌ام دوباره و می‌نوشم، فنجان وصله‌خورده‌ی چایت را

تا در تن‌ام دوباره بپیچانم، یک ذره باز حال و هوایت را


می‌آورم به سمت لب‌ام بالا، داغی هنوز و وسوسه‌انگیزی

می‌بوسد این دهان پر از شعرم، آن چشم‌های بی‌سر و پایت را


می‌ریزمت به کامم و شیرینی، می‌بینمت به خوابم و رنگینی

گنج نهفته‌ای که نمی‌دانند، این کاشفان خسته، بهایت را


نامت درون سینه‌ی من رازی ست، وقت عبور از لب تاریکی

حرفی بزن عزیز دلم بگذار تا بشنوم دوباره صدایت را


خالی‌ شدم شبیه همین فنجان، مثل همین دوشنبه‌ی بی‌حاصل

باری، بهار معجزه‌ات طی شد، طوفان شکسته است عصایت را


مرداد می‌رسد که نباشی تو، مرداد فرش فاصله را رج زد

می‌خواست تا محک بزند انگار با قلدری عیار وفایت را


فاطمه شمس

۰ نظر ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۴۶
هم قافیه با باران
کاش خطی بنویسی و دلم باز شود
کاش اصلا برسی از در و آغاز شود

عشق دیوانه کند باز مرا تا هر شب
از شراب تن تو، شهر چو شیراز شود

مثل باغ ارمی، بوی بهار نارنج
از لبت سر زده، ای کاش لبت باز شود

چند روزیست که خاموش‌تر از خاموشم
هی به امید صدای تو که آواز شود

کاش می‌شد بنویسم که چه حالی... اما
عشق بهتر که زمین‌خورده‌ی ایجاز شود

پشت این بیت زنی عاشق مردی شده است
تا به فرمان غزل پرده بر این راز شود

کاشکی شعر نیاید به زبانم دیگر
یا فقط عشق شما قافیه پرداز شود.

فاطمه شمس
۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۵۶
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران