هم‌قافیه با باران

۶۲ مطلب با موضوع «شاعران :: محمد صادق زمانی» ثبت شده است

با وفا ناآشنا بودى نمیدانم چرا؟!
عاشق قهر و جفا بودى نمیدانم چرا؟!

حرص میخوردم که نامحرم، که حتى یک نگاه
ضدّ غیرت! خودنما بودى نمیدانم چرا؟!

بارها گفتم حیایت را رعایت کن ولى
دشمن حُجب وُ حیا بودى نمیدانم چرا؟!

ساده بودم سادگى را جهل میپنداشتى
جاهلى پرمدّعا بودى نمیدانم چرا؟!

من برایت از خدا دَم میزدم، از آیه ها
بیخبر من! بى خدا بودى نمیدانم چرا؟!

محمدصادق زمانی

۱ نظر ۱۶ فروردين ۹۷ ، ۱۴:۱۰
هم قافیه با باران

تو اهل آسمان هستی وَ من دربندِ تهرانم
بیا آزاد کن ما را،بس ست این حبس وُ زندانم

پُر از خاک است تقدیرم، هواىِ مرگِ اهوازم
در این اوضاع بد در بد، غبارى گیج وُ حیرانم

تو بیروتى در آرامش ولى بد بیقرارم من
اسیر دست صهیونم، بلندى هاى جولانم

تو جنگل هاى گیلانى، بهشتى، قلب بارانى
وَ من صحراى سینایم، لبى خشکم، بیابانم

من آن نیزار هامونم، تو امّا آتشى، آتش!
لبت را بر لبم بگذار، لطفى کن بسوزانم!

محمدصادق زمانی

۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۷ ، ۰۸:۵۶
هم قافیه با باران

هوا آلوده شد، عیبی ندارد!
روان فرسوده شد، عیبی ندارد!

مدیران فکر و تدبیری نکردند
خیال آسوده شد، عیبی ندارد!

نفس ها، سینه ها کانون سُرب است
دهان پر دوده شد، عیبی ندارد!

هزاران هموطن را این هوا کشت
فقط فرموده شد، عیبی ندارد!

همه الگوی اظهار کمالیم
کلم، فالوده شد! عیبی ندارد!

برای رفع این خسران به زوج وُ
فقط، محدوده شد، عیبی ندارد!

مدیران، وعده ها، آلودگی، مرگ!
دراز این روده شد، عیبی ندارد!

محمدصادق زمانی

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۴:۵۲
هم قافیه با باران

گاه "شادى"، گاه "غمگینی" چرا؟
گاه "خوشبین"، گاه "بدبینى" چرا؟

روز "امّا"، شب "اگر" طى میکنى
گاه "عارف"، گاه "بى دینى" چرا؟

مینویسی "عشق"، میخوانى "هوس"!
آخر اى خودخواه! کج بینى چرا؟

صِرفِ "گفتن ها" قضاوت میکنی
مردِ ناداور! دهن بینى چرا؟

بى ثباتى آفت آرامش است
حرف بشنو! گوشْ سنگینى چرا؟

مانْد حسرت بر دلم آدم شوى
حرف حق تلخست، غمگینى چرا؟

محمدصادق زمانى

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۳:۵۴
هم قافیه با باران

ناز بیش از حد مکن!اسرافکاری یک خطاست
نازِ مطلق، نازنین، مختصِّ ذاتِ کبریاست

ناز حتماً کن، ولی در چارچوبِ اعتدال
قهر هم گاهی، و اِلّا قهرِ ممتد، ناسزاست!

محمدصادق زمانی

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۰:۲۸
هم قافیه با باران

بى پرسه هاى عاشقانه، پاییز
رنگى ترین دروغِ روزگار است

با بوسه هاى دلبرانه، این فصل
زیباترین نشانِ کردگار است

پاییز، بى حضورِ چشم مستت
یک مردِ دردمندِ بس خمار است!

شعریست نرمتر ز زلفِ مهتاب
پاییز، اگر تو باشى اش بهار است

بى گریه هاى عاشقانه، پاییز
رسواىِ عاشقانِ سر به دار است

محمدصادق زمانى

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۰۷:۲۸
هم قافیه با باران

مرد اقداماتِ دشوارى، خدا حفظت کند
مثل باران، مِهر میبارى، خدا حفظت کند

تشنگان تخت قدرت، گرمِ تخریب توأند
گرمِ خدمت کردن وُ کارى،خدا حفظت کند

خوابِ کرسى هاىِ قدرت،این جماعت را ربود
همچنان دکتر تو بیدارى، خدا حفظت کند

چنته هاشان جز ریاکارى ندارد هیچ چیز
با صداقت، اهلِ ایثارى، خدا حفظت کند

این حسودان چون توئى را کى تحمل میکنند؟!
اى امان از "مرد آزارى"،خدا حفظت کند

اهلِ بینش قدر مى دانند قالیباف را
مرد با غیرت، جَنَم دارى،خدا حفظت کند

از اهانت یا دروغِ این سبُک مغزان نرنج
استقامت کن تو سردارى، خدا حفظت کند

داورِ اعمال ما یزدان بینا هست و بس!
او که میبیند چه غم دارى؟ خداحفظت کند

محمدصادق زمانى

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۰۶:۲۸
هم قافیه با باران

جان من، مال منی یا که فقط رؤیایی؟!
این چه سرّیست که بی حصر، تو بد زیبایی!

در ریاضی عددی نیست که قادر باشد
بر زبان آوَرَد اندازه یِ این گیرایی

بد غلط می کند آنکس که شبیه ات باشد
نازِ شستت بُتِ من، سَمبُلِ خوش سیمایی

ای تو آرامشِ بعد از غمِ بی معشوقی
در به راه آوَریَم ناجیِ بی همتایی

در خیالات خوشم مال منی، می بینی؟
عشقِ این شاعر خوشباورِ دل تنهایی

محمدصادق زمانی

۰ نظر ۳۰ مهر ۹۵ ، ۲۱:۴۱
هم قافیه با باران

آب؛
مملو از عطش،
تشنه است وُ تشنه است وُ تشنه است
او برایِ نوش، از لبت
در انتظار، قامتش شکسته است...

آب؛
بی‌قرارِ لمسِ دست‌هایِ کهکشانی‌ات
از اَلَست تا کنون
با وضو نشسته است...

آفتاب؛
قرن‌هاست
در هوایِ ذوب، در وجودِ آسمانی‌ات
بی‌امان، دلش مُدام ضعف می‌رود
وَ جُز به تو، دلی نبسته است...

نسلِ شمشیر
منقرض اگر که شد
کمترین سزایِ شورش‌اش
بر گلویِ حامیِ عدالتِ تو بود

ای تو پاسخِ خدا
به اعتراض و شِکوه‌یِ فرشتگان
در زمانِ آفرینشِ‌ بشر،
راز باشُکوهِ حضرتِ خدا،‌ تویی...
بغضِ آفریدگار
در گلوی‌ِ تو، شکسته است!

محمد صادق زمانی

۰ نظر ۱۳ مهر ۹۵ ، ۰۱:۵۱
هم قافیه با باران

بی عشق، منم کفرِ به ایمان نرسیده
سرشارِ عطش، قحطِ به باران نرسیده

بی یار، منم مرگ و "عذابی لَشَدیدٌ "
بی عشق، منم دیوِ به انسان نرسیده!

محمدصادق زمانی

۰ نظر ۱۷ شهریور ۹۵ ، ۰۲:۳۱
هم قافیه با باران

وقتى که پشت پنجره لبخند مى زنى
با هر نگاه، طعنه تو بر قند مى زنى

من یک پرنده میشوم اندر خیال خود
بر من کنار پنجره، پابند مى زنى!

محمدصادق زمانى

۰ نظر ۱۱ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۱۴
هم قافیه با باران

این منِ محدود در قانونِ اى کاش وُ اگر
با نبودِ دستهایت، خاک مى ریزد به سر!

کاش میشد بشکند این چند قانون را خدا
تا نیفتد عشق در گردابِ تهدید وُ خطر

محمدصادق زمانى

۱ نظر ۰۷ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۲۶
هم قافیه با باران

از فیش حقوقىِ شما رانت جهیده
برق از سر هر عاقل و دیوانه پریده!

از شدّت پررویىِ تان، سنگ بیابان
هر ناخن خود را به خدا سخت جویده!

در حسرت این فیشِ پر از زرق و شگفتى
اقشار تهیدست، بسی آه کشیده

این حق یتیم است که بردید، که خوردید
وجدان شما دوره ىِ لیسانس ندیده؟!

انگار نه انگار که توفان شده، گویا
باد خنک از جانب خوارزم وزیده!

ای کاش فراموش نمى شد وَ نمى شد
کز خون جوانان وطن لاله دمیده

محمدصادق زمانی

۰ نظر ۱۷ تیر ۹۵ ، ۰۶:۲۹
هم قافیه با باران

مصلحت نیست که این عشق به پایان برسد
قحطِ عشق است دعا کن تو که باران برسد!

بودنت واجب عینی ست، ثواب است بمان!
بد گناهیست که روزی "تو" پشیمان برسد!

محمدصادق زمانی

۰ نظر ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۱۵
هم قافیه با باران

محرمم بودی و بودم محرمت اما چه زود
حُکمِ نامحرم گرفتم! جانِ من، علت چه بود؟!

پیش بینی میکنم روزی پشیمان میشوی
آن زمان مهمان قبرم! پس پشیمانی چه سود؟!

محمدصادق زمانی

۱ نظر ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۰۳:۴۵
هم قافیه با باران
ای صبحِ بهاری تو در آغوشم گیر
از عطرِ نفسهات بکن ما را سیر

لبخند به لب آمده ای با خورشید
تا عشق شود در دلِ دنیا تکثیر

محمدصادق زمانی
۰ نظر ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۰۳:۳۰
هم قافیه با باران

گاهى بخند تا که جهانم عوض شود
تا طَعمِ آب، مزّه ى نانم عوض شود

گاهى بخند تا به نمازت بایستم
با خنده ات، زمانِ اذانم عوض شود!

محمدصادق زمانی

۰ نظر ۲۰ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۰۰
هم قافیه با باران

دارى آتش میزنى این خرمن احساس را
سمتِ کفرش میبرى ایمانِ بى وسواس را

ذرّه اى انصاف اگر دارى به گُلها فکر کن
زیرِ پایت له نکن این باغ پر از یاس را

کاش اعدامم کنى اما نگویى عشق، بس!
عشق را ضایع نکن؛ این نبضِ حقُّ الناس را

عاشقِ بى دین به دینْ بى عشق، می ارزد، بشر!
درک کن این نکته را، این اصلِ بس حساس را

گندم از آدم وَ حوّا انتقامش را گرفت
بخشش اما از حکیمان است بشکن داس را!

محمدصادق زمانى

۰ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۴۸
هم قافیه با باران

آمدى تا که اسیرم بُکنى با غمزه

من از آن روز که عاشق شده ام، آزادم!

محمدصادق زمانی

۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۴۸
هم قافیه با باران

من دلم خواست که نازت بِخرَم، حرفی هست؟!
تا شوی رونقِ شام وُ سَحرَم، حرفی هست؟!

نذرِ دل بود غرورم کفِ پایت اُفتد
پرده‌یِ صبر به پیشت بِدَرَم، حرفی هست؟!

از بخارایِ دلم سینه ‌کِشان می‌آیم
بر سمرقندِ لبت، جان سِپُرَم، حرفی هست؟!

من دلم‌خواست تو را لیلی وُ شیرین سازم
خود که مجنون‌تر وُ فرهادترم، حرفی هست؟!

آنچنان در بغلت محو شَوم، گُم گردم
تا نیابد کسی از من اثرم، حرفی هست؟!

من دلم‌خواست که عاشق بِشوم، دَندَم نرم!
آبرو از دلِ شیدا بِبرَم، حرفی هست؟!

محمدصادق زمانی

۰ نظر ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۵۰
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران