هم‌قافیه با باران

۸ مطلب با موضوع «شاعران :: حسین عباسپور ـ مفتون همدانی» ثبت شده است

می‌شود بر شانه‌ی لطفت پریشان گریه کرد
پابرهنه سویت آمد مثل باران گریه کرد

هردم ای آیینه با آهت دل عالم گرفت
چشم دنیا تار شد سر در گریبان گریه کرد

خون به جای اشک از زنجیر دستانت چکید
پا به پای تو در و دیوار زندان گریه کرد

 از شکوه تو زن آوازه‌خوان لکنت گرفت
با نوای ربنای تو نگهبان گریه کرد

تازیانه خط به خط بر پیکرت مقتل نوشت
تازیانه زخم‌هایت را فراوان گریه کرد

بیت آخر خواند دعبل از غریب کاظمین
بی‌صدا زیر عبا، شاه خراسان گریه کرد

حسین عباس پور
۰ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۲۲
هم قافیه با باران
نرسد اگر به على کسى، به کجا رود؟ به کجا رسد؟
به خدا قسم که اگر کسى، به على رسد، به خدا رسد

سوى انبیا، سوى اولیا، ز طریق حب و ولا بیا
که به جایى ار برسد کسى، ز طریق حب و ولا رسد...

ز ره طلب به ولى برس، ز ره ولى به على برس
که به خضر تا نرسد کسى، نتوان به آب بقا رسد

ز در على به در دگر، منه پا، که می‌ندهد ثمر
نرسد کسى به على اگر، به هدر رود، به هبا رسد

در کس به غیر على مزن، ره کس به جز ره او مجو
که ازین در و ره اگر کسى، برسد به نور هدى رسد...

نه به کعبه رو نه به دیر رو، نه به فکر رو نه به سیر رو
ز منیّت ار گذرد کسى، ز ره على به منا رسد

به مروت ار بنهى قدم، تو به مروه‌اى، به خدا قسم!
به ره على ز صفا قدم، نهد ار کسى، به صفا رسد

به على اگر تو یکى شوى، ز دنس رهى و زکى شوى
به جز این اگر ملکى شوی، ملکیتت به خطا رسد...

چو کسى مزکىّ و متقى، شود از طریق على شود
ز طریق بندگى على، کسى ار رسد، به تقى رسد

نه همى ز «ناد علىِ» او، شود آبگینه «سینجلى»
ملکوت هم پى صیقلى ز غبار او به جلا رسد

نرسد اگر که ز لافتى، به ثبوت نفى تو زاهدا
نه ز «لم» رسد، نه ز «لو» رسد، نه ز «ما» رسد، نه ز «لا» رسد

به مریض دل نرسد شفا، ز دواى بوعلى از خدا
مگر از محبت مرتضى، مرض دلى به شفا رسد

من «کبریایى» خسته را، بده ساقیا ز مى‏ ولا
ز شراب حب على مگر همه درد من به دوا رسد

مفتون همدانی
۰ نظر ۲۴ فروردين ۹۶ ، ۱۶:۱۲
هم قافیه با باران
تو که جریان گرفته چشمه ى کوثر از آغوشت
گمانم رفته تا معراج، پیغمبر از آغوشت

فقیرى آمده بر خاک پایت بوسه بگذارد
و از لطفت درآورده ست حالا سر از آغوشت

چه کردى در جواب بد زبانى هاى آن شامى
که با چشمانِ تر دل مى کند آخر از آغوشت

دلت را یا کریم فاطمه! یک عمر مى سوزاند
شبى که پر شکسته بال زد مادر از آغوشت

تو که راز دلت را برملا کردى براى طشت
براى گریه ى خواهر کجا بهتر از آغوشت؟

حسین عباسپور
۰ نظر ۲۳ آذر ۹۵ ، ۱۱:۱۱
هم قافیه با باران
در جمع دنیا غریبم تنها تویی آشنا مرگ
در من نفس میکشی تو هر لحظه و هر کجا مرگ

شانه به شانه کنارم همواره چشم انتظارم 
از تو بعید است دوری نزدیک مثل خدا مرگ

این روح در خاک محصور  تا بلکه برخیزد از گور
چون صید افتاده در تور،هی میزند دست و پا مرگ

سنگین شده بار غربت تنها به رسم رفاقت
در خواب اگر میتوانی گاهی سراغم بیا مرگ

 دردیست بی انتها عشق انداخت از  پا مرا عشق
آغاز این ماجرا عشق پایان این ماجرا مرگ

حسین عباسپور
۰ نظر ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۱۴
هم قافیه با باران
داغت چه به روز دلم آورد مهم نیست
خوش باش که شب گریه این مرد مهم نیست

رفتی تو که در راحتی ات تخت بخوابی
ماندم من و بیداری و سردرد مهم نیست

بعد از تو مرا تنگ در آغوش گرفته است
پیراهن خیس از عرق سرد، مهم نیست؟

گیرم که مرا قصه تکراری  یک عشق
دیوانه انگشت نما کرد مهم نیست

سرزنده اگر غنچه لبهای تو باشد
پژمردگی باغچه ای زرد مهم نیست

لبخند بزن باز مرا تلخی این بغض
روزی اگر از پای درآورد مهم نیست

حسین عباسپور
۰ نظر ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۱۴
هم قافیه با باران
اﮔﺮ ﭼﻪ ﺩﯾﺮ ﺍﻣﺎ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﻢ ﺭﺍ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻢ
ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﺗﻠﺦ ﺗﻘﺪﯾﺮ ﺳﯿﺎﻫﻢ ﺭﺍ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻢ

ﭘﺲ ﺍﺯ ﻋﻤﺮﯼ ﻟﺠﺎﺟﺖ ﺳﺮﮐﺸﯽ ﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽ ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ
ﻧﺼﯿﺤﺖ ﻫﺎﯼ ﻋﻘﻞ ﺧﯿﺮ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺭﺍ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻢ

ﭘﺲ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻣﺜﻞ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﺮﺩﻩ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﻡ ﮐﺰ ﮐﺮﺩ
ﺑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﯼ ﺩﻝ ﺑﯽ ﺳﺮﭘﻨﺎﻫﻢ ﺭﺍ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻢ

ﭼﻪ ﻣﺸﮑﻞ ﺳﯿﺐ ﺗﻠﺦ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﺎﺧﻪ ﺩﺯﺩﯾﺪﻡ
ﭼﻘﺪﺭ ﺁﺳﺎﻥ ﻣﮑﺎﻓﺎﺕ ﮔﻨﺎﻫﻢ ﺭﺍ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻢ

ﻏﺰﻝ ﺟﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﺗﺎﺯﻩ ﻧﮑﻦ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﻍ را ﻫﺮ ﺑﺎﺭ
ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﺮﮒ ﺭﻓﯿﻖ ﻧﯿﻤﻪ ﺭﺍﻫﻢ ﺭﺍ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻢ

حسین عباسپور
۰ نظر ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۱۶
هم قافیه با باران
و گه گدار سرک آنسوی حصار کشیدم
سبکسرانه سر آسمان هوار کشیدم

اگرچه ریشه در این خاک کرم خورده دواندم
ولی پرنده شدن را هم انتظار کشیدم

به شوق بوسه گرم از لبان اره گرفتن
 من از بهشت خیالی خود کنار کشیدم

و روی شاخه خشکیده ام به ناخن حسرت
به جای یک دل زخمی طناب دار کشیدم

بیا  جنازه سرد مرا به خاک بینداز 
بس است هر چه از این عمر بی بهار کشیدم

حسین عباسپور
۰ نظر ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۱۳
هم قافیه با باران
دیدی نرسیدیم نگفتم شدنی نیست
برگرد که این فاصله ها کم شدنی نیست

در سینه من زخم عمیقی است که بر آن
لبخند تو لبخند تو مرهم شدنی نیست

تو دانه برفی و من از نسل  کویرم
پیداست که این رابطه محکم شدنی نیست

دست ازمن ویران شده  بردار که دیگر
آئینه پاشیده سر هم شدنی نیست

آشفته ام، این شعر گواه است از این پس
شعر من و موی تو منظم شدنی نیست

حسین عباسپور
۰ نظر ۲۵ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۴۵
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران