هم‌قافیه با باران

۱۱ مطلب با موضوع «اشعار آئینی :: حضرت قاسم (ع)» ثبت شده است

می آمد و عمامه ی بابا به سرش بود
آماده ی جنگیدنِ با صد نفرش بود

می آمد و رخساره برافروخته از عشق
یک خیمه دل غم زده در دور و برش بود

پروانه ای از شوق پریده است به میدان
آن چیز که می سوخت در او بال و پرش بود

می خواست بگوید به ابی انت و امی
لب بست در آنجا که عمویش پدرش بود

این شیر، علی اکبر او نه ولی انگار
باید بنویسیم که قاسم پسرش بود

سنجیدن شیرینی قاسم به عسل نیست
اصلا عسل از ساخته های شکرش بود

گیرم زره اندازه ی او نیست ، نباشد
حرزی که عمو داده به شال کمرش بود

بغض جمل از حد تصور زده بیرون
یک دشت پر از تیغ به دنبال سرش بود

در روضه ی بابای غریبش جگری سوخت
چیزی که از او ریخت به میدان جگرش بود

در زیر سم اسب چه می مانَد از این جسم
چیزی که به جا ماند ز قاسم اثرش بود

در خیمه نشستند پریشان که بیاید
چیزی که از او زودتر آمد خبرش بود.

محسن ناصحی

۰ نظر ۰۶ مهر ۹۶ ، ۱۸:۰۶
هم قافیه با باران

چشمی که بسته‌ای به رخم وا نمی‌شود
یعنی عمو برای تو بابا نمی‌شود

ای مهربان خیمه، حرم را نگاه کن
عمه حریف گریه‌ی زن‌ها نمی‌شود

تا جان نداده مادرت از جا بلند شو
زخم جگر به گریه مداوا نمی‌شود

باید مرا به سمت حرم با خودت بری
من خواستم که پا شوم اما نمی‌شود

باور نمی‌کنم چه به روزت رسیده است
اینقدر تکه‌سنگ که یک‌جا نمی‌شود...

حسن لطفی

۱ نظر ۲۱ مهر ۹۵ ، ۲۳:۲۸
هم قافیه با باران

تا لاله گون شود کفنم بیشتر زدند
از قصد، روی زخم تنم بیشتر زدند

قبل از شروع ذکر رجَز مشکلی نبود
گفتم که زادۀ حسَنم بیشتر زدند

این ضربه ها تلافی بدر و حنین بود
گفتم علی(ع) و بر دهنم بیشتر زدند

از جنس شیشه بود مگر استخوان من
دیدند خوب می شکنم، بیشتر زدند

می خواستند از نظرِ عمقِ زخم ها
پهلو به فاطمه بزنم،  بیشتر زدند

تا از گلم گلاب غلیظی در آورند
بانعل تازه بر بدنم بیشتر زدند

دیدند پا ز درد روی خاک می کشم
در حال دست و پا زدنم بیشتر زدند

عباس احمدی

۰ نظر ۲۱ مهر ۹۵ ، ۰۶:۲۹
هم قافیه با باران

قد کشیدی چه‌قَدَر مرد شدی در سختی
مرد آن است که غالب بشود بر سختی...

تیر... شمشیر... سم اسب... تو می‌خندی باز!
تلخ کامت نکُند دغدغه‌ی هر سختی

زد نمک داغ تو بر داغ غریبی حَسن
می‌کِشم از غمِ داغت دو برابر سختی

نسل در نسل همین قسمت موروثی ماست
سهم دنیا شده بر آل پیمبر سختی

امیر اکبرزاده

۰ نظر ۲۱ مهر ۹۵ ، ۰۴:۲۸
هم قافیه با باران

از جان گذشته بی زره پیکر آمده
سردار کربلاست اگر با سر آمده
ان تنکرون رسد اجل لشگر آمده
بابای هرکه رفته به جنگش درآمده

احمد شده به لات و هبل حمله میکند
دارد به باقیات جمل حمله حمله میکند

باطل کجاست؟ معجزه حق رسیده است
عقل سلیم و حکمت مطلق رسیده است
انگار علی دوباره به خندق رسیده است
دیکر زمان کشتن ازرق رسیده است

چکمه بهانه بود قیامت به پا کند
با یک اشاره فرق سرش را دوتا کند

کم کم به سررسید همه انتظارها
گم شد حسن میان هجوم غبارها
وقتی که آمدند به دورش سوارها
یکدفعه ریختند سرش نیزه دارها

جوری زدند پهلوی او بی هوا شکست
هی سنگ خورد و صورتش از چندجا شکست

دیگر هوای کرببلا را بلا گرفت
در ازدحام ها بدنش رد پا گرفت
از بس که سم اسب بر این جسم جا گرفت
با دیدنش عمو کمر خویش را گرفت.....

سید پوریا هاشمی

۰ نظر ۲۱ مهر ۹۵ ، ۰۳:۳۰
هم قافیه با باران

در سرخی غروب نشسته سپیده ات
جان بر لبم زعمر به پایان رسیده ات

آخر دل عموی تو را پاره پاره کرد
آوای ناله‏ های بریده‏ بریده ‏ات

در بین این غبار به سوی تو آمدم
از روی ردّ خونِ به صحرا چکیده ‏ات

پا می‏کشی به خاک… تنت درد می‏ کند
آتش گرفتم آه از آه کشیده ات

خون گریه می‏ کنند چرا نعل اسب‏ها؟
سخت است روضه ‏ی تن در خون تپیده ‏ات

بر بیت بیت پیکر تو خیره مانده ‏ام
آه ای غزل! چگونه ببینم قصیده ‏ات؟

باید که می‏ شکفت گل زخم بر تنت
از بس خدا شبیه حسن آفریده‏ ات

سید محمدجواد شرافت

۰ نظر ۱۸ مهر ۹۵ ، ۱۸:۲۸
هم قافیه با باران

قد تو چون الف شد و با مد کشیده شد
اما دریغ بیشتر از حد کشیده شد

نجمه، اگر به گوش تو آمد یقین بدان
روی لبان قاسم ات اشهد،کشیده شد

دستش مناره پیکر پاکش ضریح شد
وقتی که تیغ بر سر گنبد کشیده شد

قاسم به قول نیزه ز هم ریخت عاقبت
قاسم به قول تیغ دو دم بد کشیده شد

دریا ز ماه علقمه شد دور بی گمان
در رفت جزر داشت در آمد کشیده شد

تشدید تیر و نیزه به حرف بدن رسید
ناچار پیکر تو مشدد کشیده شد

هر وقت خواست پا بشود زیر پای اسب
انگار پیکرش دو سه درصد کشیده شد

یک نکته مانده است که در سینه ی حسین
اعضای پیکر تو مجدّد کشیده شد

شش گوشه شد برای علی اکبرت حرم
چون قد قاسم این سوی مرقد کشیده شد

مهدی رحیمی

۰ نظر ۱۸ مهر ۹۵ ، ۱۳:۳۳
هم قافیه با باران

باز یل آمده است
معنی حیّ علی خیر العمل آمده است
او غزال حرم است
تا قصیده بشود مثل غزل آمده است
نوجوان است ولی
ادبش گفت که از روز ازل آمده است
تازه داماد حسین
در حقیقت سفر ماه عسل آمده است
شتر سرخ کجاست
پسر صف شکن جنگ جمل آمده است
هدفش ازرق بود
در پی کشتن این حداقل آمده است
به خدا با رزمش
طرز جنگیدن سقا به مَثل آمده است
یک نفر جنگیده
نعره ی حیدری از چند محل آمده است
لشکر از خواب پرید
بی مهابا همه گفتند اجل آمده است
 
همه در حیرت او
عمه زینب چه نقابی زده بر صورت او
 
سپرش را برداشت
آمد عمامه ی سبز پدرش را برداشت
حرز یا فاطمه داشت
یا علی گفت و تمام هنرش را برداشت
از عمو بوسه گرفت
خاطرش جمع که بار سفرش را برداشت
گریه می کرد ولی
دیگر از دوش عمو نیز سرش را برداشت
از همه دل می کَند
تا که از مادر خود هم نظرش را برداشت
چون نهال است تنش
از چه رو مرد حرامی تبرش را برداشت
 
وای از این رفتن او
زرهی نیست که اندازه شود بر تن او
 
خیمه غوغا شده است
نامه ی رفتنش انگار که امضا شده است
ای عمو زود بیا
نوجوانی وسط معرکه تنها شده است
نجمه چشمش روشن
چقدر قاسم او خوش قد و بالا شده است
چه حنابندانی
صورت غرقه به خون تو چه زیبا شده است
زیر و رو شد بدنت
چقدر نیزه که از روی تنت پا شده است
تو که قاسم بودی
از چه تقسیم شدی، جسم تو منها شده است
بد کشیدن تو را
قدت انگار که اندازه سقا شده است
چکمه ها جای خودش
نعل ها نیز برای تو مهیا شده است
وای از این هلهله ها
سر عمامه ات انگار که دعوا شده است
نوه ی فاطمه ای
چند تا کوچه برای زدنت وا شده است
چه گریزی زده ای
سینه ات مقتلی از روضه ی زهرا شده است
میخ در نیست ولی
تیر هر قدر که می شد به تنت جا شده است

مجید تال

۰ نظر ۱۸ مهر ۹۵ ، ۰۴:۴۵
هم قافیه با باران

برای اولین دفعه میان خیمه عاقد گفت: خانم جان وکیلم؟
فضای خیمه ساکت بود بر عکسِ تمام دشت
برای دفعه ی دوم سر ارباب سویِ دخترش برگشت

برای دفعه دوم.......وکیلم؟....بار سوم شد
لب قاسم لبالب از تبسم شد

برای بار سوم من وکیلم؟

پدر جان با اجازه از عمو عباس و مشک پاره اش آری
پدر جان با اجازه از علیِ اصغر و گهواره اش آری

پدر جان با اجازه از علیِ اکبری که اربأ اربا شد
به تدبیر جوانان بنی هاشم به زحمت در عبا جا شد

پدر جان با اجازه از سکینه از رقیه
از دوتا دریای جان بر لب
پدر جان با اجازه از رباب و عمه جان زینب

...بله...

بدین ترتیب قاسم گشت داماد و
دل نجمه شده شاد و

به شادی تیرها و نیزه ها گشتند آماده
برای پای کوبی نیز نوشیدند از ظرف عسل باده

زمان می ایستد این جا و درس خانواده یاد می گیرد،
اگر برده است ابراهیم در مسلخ،فقط فرزند را یک بار
حسین بن علی در کربلا آورده
فرزند و برادر زاده و داماد و خواهر زاده و شش ماهه و یک کاروان مثل رباب و زینب و عباس و مانند سکینه یا رقیه بازهم بسیار تا بسیار

نشسته در میان خیمه داماد و عروسش در کنار و بی خبر،
ناگاه می آید صدا از دور
صدا از دور می آید که من مأمورم و معذور

قاسم جان عمو تنهاست
ببین تنهایی اش از دور هم پیداست
بدین ترتیب قاسم تازه داماد عمو
از جای خود برخاست

که ای تازه عروس من خداحافظ
شده طبق قرار قبل،دیگر موقع رفتن خداحافظ

نمی فهمم ز کُلِّ داستان تنها همینش را
عروس از او نشانی خواست و
جای نشانی داد قاسم تکّه ای از آستینش را

گمانم معنی اش این است
مثل آستین و دست؛

از سوی حسن،قاسم شده در آستین،پنهان
که در کرب و بلا بهر حسین امروز عیان گردد
که حتی سنگ در مرثیه اش آب روان گردد

زره.... نه..... بر تنش جوشن کفن باشد

اگر عباس شد ذُخرٌ الحسین
این نوجوان ذُخرٌ الحسن باشد

در این شادی
کفن پوشیده این داماد جای رخت دامادی

صدای یا حسین و یاحسن بانگ خروشش شد
در این سو نیزه و... شمشیر، آن سو، ساق دوشش شد

زمان برجا زمین برپا
شده جشنش چنین برپا

که نُقل سنگ می ریزند و
می ریزند بر سر تیر چون شاباش
تنش مانند بوم و نیزه چون نقاش
نمی دید از حرم این صحنه ها را نو عروسش کاش

میان دشت،دامادیت را ضرب المثل کردی
نشستی نیزه را با نیت زهرا، تو از پهلو بغل کردی
فقط ماه محرم را تو با دامادی ات، ماه عسل کردی

عمو بادا مبارک باد
و یک دفعه عمو شد چون حسن گفتا به تو:
بابا مبارک باد
عجب قدّی کشیدی توی این صحرا،مبارک باد
شدی مثل علیِ اکبر لیلا،مبارک باد

مهدی رحیمی

۰ نظر ۱۷ مهر ۹۵ ، ۲۳:۵۸
هم قافیه با باران

آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشه می در بغل شکست
یک بیت ناب خواند که نرخ عسل شکست
فرزند آن بزرگ که پشت جمل شکست

پروانهء رها شده از پیرهن شده است
او بی قرار لحظهء فردا شدن شده است

بر لب گلایه داشت که افتادم از نفس
بی تاب و بی قرار، سراسیمه چون جرس
سهم من از بهار فقط دیدن است و بس؟
بگذار تا رها شوم از بند این قفس

جز دست خط یار به دستم بهانه نیست
خطی که کوفی است ولی کوفیانه نیست

گویی سپرده اند به یعقوب، جامه را
پر کرد از آن معطر یکریز، شامه را
می خواند از نگاه ترش آن چکامه را
هفت آسمان قریب به مضمون نامه را

این چند سطر را ننوشتم، گریستم
باشد برای آن لحظاتی که نیستم

آورده است نامه برایت، کبوترم
اینک کبوترم به فدایت، برادرم
دلواپسم برای تو ای نیم دیگرم
جز پاره های دل چه دلیلی بیاورم

آهنگ واژه ها دل از او برد ناگهان
برگشت چند صفحه به ماقبل داستان

یادش به خیر، دست کریمانه ای که داشت
سر می گذاشتیم به آن شانه ای که داشت
یک شهر بود در صف پیمانه ای که داشت
همواره باز بود درِ خانه ای که داشت

هرچند خانه بود برایش صف مصاف
جز او کدام امام زره بسته در طواف

اینک دلم به یاد برادر گرفته است
شاعر از او بخوان که دلم پر گرفته است
آن شعر را که قیمتِ دیگر گرفته است
شعری که چشم حضرت مادر گرفته است

"از تاب رفت و تشت طلب کرد و ناله کرد
وآن تشت را ز خون جگر باغ لاله کرد"

اینک برو که در دل تنگت قرار نیست
خورشید هم چنان که تویی آشکار نیست
راهی برای لشکر شب جز فرار نیست
پس چیست ابروانت اگر ذوالفقار نیست؟

مبهوت گام هاش، مقدس ترین ذوات
می رفت و رفتنش متشابه به محکمات

بغض عمو درون گلو بی صدا شکست
باران سنگ بود و سبو بی صدا شکست
او سنگ خورد سنگ، عمو بی صدا شکست
در ازدحام هلهله او... بی صدا شکست

این شعر ادامه داشت اگر گریه می گذاشت...

سید حمید رضا برقعی

۰ نظر ۱۷ مهر ۹۵ ، ۱۹:۴۷
هم قافیه با باران

ای گدایان رو کنید امشب که آقا قاسم است

تا سحر  پیمانه ریز کاسه ی ما قاسم است

مست مست مستم امشب چون حسن باباشده

که پس از او در دوعالم صاحب ما قاسم است

با وجودی که خدای دلبران است این پدر

دیگر از امشب حسن مجنون و لیلا قاسم است

یادمان باشد اگر روزی بقیع را ساختیم

ذکر کاشی های باب المجتبی یا قاسم است

از همان روزیکه رزق نوکران تقسیم شد

کربلای سینه زنهای حسن با قاسم است

این کریمان به نگاه خود گره وامیکنند

آنکه عمری درد ما کرده مداوا قاسم است

گوسفندی نذر او کردیم و مرده زنده شد

آنکه نامش میکند کار مسیحا قاسم است

روی ابرویش اگر تحت الهنک بسته حسین

در حرم زیباترین فرزند زهرا قاسم است

نعره زد : ان تنکرونی ریخت لشکر را بهم

وارث شیر جمل شاگرد سقا قاسم است

مرد نجمه بود و صاحب خیمه شد در کربلا

سایه ی روی سر مادر به هر جا قاسم است

با اشاره هر کجا میگفت : یا زینب ببین

آن سر عمامه بسته روی نی ها قاسم است

زیر سم اسبها با هر نفس قد میکشید

گفت با گریه حسین ، این تن خدایا قاسم است

نعل های خاک خورده دنده هایش را شکست

مثل مادر این تنی که میخورد پا قاسم است

چونکه قاسم بود بین گرگها تقسیم شد

یوسف پاشیده از هم بین صحرا قاسم است


قاسم نعمتی

۰ نظر ۰۳ مهر ۹۳ ، ۱۲:۰۹
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران