هم‌قافیه با باران

۴ مطلب با موضوع «شاعران :: وصال شیرازی» ثبت شده است

گیرم حسین سبط رسول خدا نبود
گیرم که نور دیده ی خیرالنساء نبود

گیرم یکی ز زمره ی اسلام بود و بس
از مسلم این ستم به مسلمان روا نبود!

گیرم نبود سینه ی او مخزن علوم
آخر ز مِهر، بوسه گهِ مصطفی نبود؟! 

گیرم که خونِ حلق شریفش مباح بود
شرط بریدن سر کس از قفا نبود

گیرم نبود عترت او عترت رسول
گیرم حریم او حرم کبریا نبود 

آتش به آشیانه ی مرغی نمیزنند
گیرم که خیمه؛ خیمه ی آل عبا نبود!

وصال شیرازی

۰ نظر ۰۹ آذر ۹۵ ، ۲۰:۵۸
هم قافیه با باران

خسروا در حالتی کین سینه غم بسیار داشت
یادم آمد داستــانی کانجنـاب اظهــار داشت

در خصوص شعر حافـظ آنکه پرسیدی ز من
بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقـــار داشت

نیــمه شب غواص گشتم من به بحر ابجـدی
تا ببینم این صدف چندین گهر در بار داشت

بلبلی برگ گلی شـد سیصـد و پنجاه و شش
با علی و با حسین و با حسن معیـــار داشت

برگ گل سبـز است دارد او نشــانی از حسن
چونکه در وقت شهادت سبزی رخسـار داشت

رنگ گل سرخ است دارد او نشـانی از حسین
چونکه هنگـام شهـادت عارضی گلنـار داشت

روز عــاشـورا حسیــن ابـن علی در کــربلا
اصغـر زار و ضعیـف خـویش در منقار داشت

بلبلی باشـد علی کـز حسرت این هـر دو گل
وندر آن برگ و نوا خوش ناله هـای زار داشت

شعر حافظ را تو آخر خوش بسنجیـدی وصال
تا ببینند کی توان در این سخن انکــار داشت

وصال

۰ نظر ۱۷ مهر ۹۵ ، ۲۰:۴۱
هم قافیه با باران

اول اندر کوی او جز نقش پای ما نبود

 آخر آنجا از هجوم خلق ، جای ما نبود

وصال شیرازی

۱ نظر ۰۳ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۰۴
هم قافیه با باران

داد چشمان تو در کشتن من دست به هم

فتنه برخاست چو بنشست دو بد مست به هم


هر یک ابروی تو کافیست پی کشتن من

چه کنم با دو کماندار که پیوست به هم؟


شیخ پیمانه شکن توبه به ما تلقین کرد

آه از این توبه و پیمانه که بشکست به هم!


عقلم از کار جهان رو به پریشانی داشت

زلف او باز شد و کار مرا بست به هم


مرغ دل زیرک و آزادی از این دام محال

که خم گیسوی او بافته چون شست به هم


دست بردم که کشم تیر غمش را از دل

تیر دیگر زد و بردوخت دل و دست به هم!


هر دو ضد را به فسون جمع توان کرد وصال!

غیر آسودگی و عشق که ننشست به هم


 وصال شیرازى

۰ نظر ۲۶ فروردين ۹۴ ، ۰۳:۱۲
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران