هم‌قافیه با باران

۲ مطلب با موضوع «شاعران :: حسن رستگار ـ طبیب اصفهانی» ثبت شده است

غمش در نهان‌خانهٔ دل نشیند
به نازی که لیلی به محمل نشیند

به دنبال محمل چنان زار گریم
که از گریه‌ام ناقه در گل نشیند

خلد گر به پا خاری، آسان برآرم 
چه سازم به خاری که در دل نشیند؟

پی ناقه‌اش رفتم آهسته، ترسم
غباری به دامان محمل نشیند

مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نشیند

عجب نیست خندد اگر گل به سروی
که در این چمن پای در گل نشیند

به‌نازم به بزم محبّت که آنجا
گدایی به شاهی مقابل نشیند

طبیب، از طلب در دو گیتی میاسا
کسی چون میان دو منزل، نشیند؟

طبیب اصفهانی

۰ نظر ۳۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۰۹
هم قافیه با باران

لب خندان و چشم بارانی جلوه ی توامان احساس است
آنچه آن لحظه میچکد از چشم ، دانه ی اشک نیست الماس است

کوچه پس کوچه های شهرم را بوی عطر بهار پر کرده
در و دیوارها مزین به شاخه های پر از گل یاس است

بعد یک عمر چشم به راهی ، بعد یک انتظار طولانی
گوش هر مادر شهیدی به تق تق درب خانه حساس است

آی مادر برای تو امروز خبر از درد کهنه آوردم
خبری خاک خورده در اروند خبری که برای تو خاص است

بیست و شش هفت سال قبل از این کربلای چهار بود انگار
-کربلا واژه ای گره خورده به لب آب و دست و عباس است-

دستهای تو را اگر بستند سرشان را به تیغها دادیم
که علف هرزه را علاج آخر تیزی ی تلخ تیغه ی داس است

مادری با دلی که دریایی است میرود در مسیر استقبال
کاروانی رسیده که در آن صد و هفتاد و پنج غواص است


حسن رستگار

۱ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۰۶
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران