هم‌قافیه با باران

۸ مطلب با موضوع «شاعران :: فرهاد شریفی ـ ابراهیم زمانی» ثبت شده است

چشمان قشنگ تو مجسّم شدنی نیست
آهنگ دلم بی تو منظّم شدنی نیست

قسمت نشد آخر که تو را سیر ببینم
حتّی شده در خواب، که آن هم شدنی نیست

در کار من افتاده هزاران گره کور
تنها گره عشق است که محکم شدنی نیست

تو ماه جهانی، من ِآواره زمینم
این فاصله بین من و تو کم شدنی نیست

کمتر گله کن از من و دیوانگی من
این عاشق دیوانه که آدم شدنی نیست

فرهاد شریفی

۲ نظر ۲۵ آذر ۹۵ ، ۱۳:۱۱
هم قافیه با باران
خداحافظ ای خونه ی سوت و کور
خداحافظ ای عشق پر خاطره
می رم تا فراموش کنم اسمتو
می رم تا هوات از سرم بپره

می دونستم عشقت دروغه ولی
من ساده دنیامو ریختم به پات
یه بارم محبت ندیدم ازت
منی که می گفتم می میرم برات

یادت رفته حتّی شبا وقت خواب
سرت رو میذاشتی روو بازوی من
دو تا دست من لای موهای تو
چه راحت می خوابیدی پهلوی من

یادت رفته وقتی که بارون می زد
با هم زیر بارون قدم می زدیم
اگه حتّی سنگم می بارید بازم
مگه ما قرارو بهم می زدیم؟

دیگه چیزی از مهربونی نگو
از این حرفا حالم بهم می خوره
ببین عشق و نفرت چیکار می کنه
ببین آدمو تا کجا می بره

تو خوشبخت باشی برام کافیه
که شادی تو آرزوم بود و هست
مگه از خدا چیزی خواستم جز این؟
با اینکه دل بی زبونم شکست

زمستونه، دل شوره دارم برات
شبا کی پتو روو سرت می کِشه؟
می دونم شبا خیلی بدخوابی و
همین چیزا داره منو می کُشه

فرهاد شریفی
۰ نظر ۲۵ آذر ۹۵ ، ۱۲:۱۱
هم قافیه با باران

کنارم بشین و یه چیزی بگو
که حرفات پر از حس آرامشه
نگام کن که توو عمق چشمای من
پر از التماس و پر از خواهشه

بیا توو شب ابری قلب من
یه مهتاب و چند تا ستاره بکش
دلم خیلی بارون میخواد این روزا
برام ابرای پاره پاره بکش

تو اونی که از آسمون اومدی
منو با خودت تا روو ابرا ببر
توو دستای گرمت بگیر دستمو
از این ظلمت شب به فردا ببر

میخوام گم بشم توی آغوش تو
که آغوش تو اوج امنیته
بغل کن منو تا بمیرم برات
برای تو مردن خودش نعمته

چه خوبه به دست تو تکیه کنم
کنارم نباشی زمین می خورم
تو بارون عشقی، منو خیس کن
بدون تو از آسمون دلخورم

بذار بین ما عشق حاکم بشه
نباید از این عاشقی بگذریم
زمستونه، باید یه کاری کنیم
شبونه بذاریم از اینجا بریم...

فرهاد شریفی

۰ نظر ۲۵ آذر ۹۵ ، ۰۰:۰۳
هم قافیه با باران

دشمن همیشه تا ابد دشمن نخواهد ماند
یک دوست هم تا پای جان با من نخواهد ماند

وقتی مرام دوستان زخم زبان باشد
جایی برای خنجر دشمن نخواهد ماند

در جنگ دیگر دوستی معنا نخواهد داشت
دیدم که سر هم گاه روی تن نخواهد ماند

در سینه ی فرهاد بعد از شوری شیرین
جایی برای عشق ورزیدن نخواهد ماند

گاهی نوازش زخمها را پاک خواهد کرد
در زیر باران رنگ بر آهن نخواهد ماند

فواره بودم، سخت بالا رفتم و دیدم
بی عشق راهی غیر برگشتن نخواهد ماند

ابراهیم زمانی

۰ نظر ۲۱ آذر ۹۵ ، ۱۱:۱۱
هم قافیه با باران

غم فراق تو ما را صبور خواهد کرد
به ذهن آینه نوری خطور خواهد کرد

شبی که گم بشوم در ضیافت مهتاب
هلال ابروی ماهت قصور خواهد کرد

تو مثل آتشی و من شبیه خاکستر
هجوم باد مرا از تو دور خواهد کرد

چه اعتبار به پیراهن است بی یوسف؟
شفا که هیچ، که از ریشه کور خواهد کرد

نشسته ام سر یک ایستگاه متروکه
و دلخوشم که قطاری عبور خواهد کرد

در انجماد شب تیره ی زمستانی
دوباره ماه قشنگی ظهور خواهد کرد

فرهاد شریفی

۰ نظر ۲۹ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۳۱
هم قافیه با باران

شبم ز نیمه گذشت و هنوز بیدارم
و مثل دیشب و هرشب به روی تکرارم

نشسته ام به خیالت که در سکوت شبم
به وسعت هر پنجره ستاره بشمارم
 
چقدر این شب منفور و زشت طولانیست!!
از این نشستن ِبیهوده سخت بیزارم

کنار پنجره از انتظار میگویم
خلاصه اش شده این : "من اسیر اجبارم"

همیشه دفتر و خودکار آبیم اینجاست
کنار پاکت خوشرنگ و روی ِسیگارم

به جرم رفتن تو من جریمه شدم
چهار صفحه نوشتم که "دوستت دارم"...


فرهاد شریفی    

۰ نظر ۰۹ دی ۹۴ ، ۱۵:۵۳
هم قافیه با باران

کسی شبیه تو از پشت پنجره رد شد
چنان به یاد تو بودم که حال من بد شد

به این خیال که شاید تویی دویدم که...
وجود دست غریبی به سینه ام سد شد

میان چشم من و او نگاه حاکم شد
و چند ثانیه شاید، سکوت ِممتد شد

دوباره بین خیالاتم اختلال افتاد
و باز مثل قدیم، آنچه که نباید شد

نثار بخت سیاهم کمی بد و بیراه!!
زبان بسته و گنگم دوباره مرتد شد

به اینکه عقل من از دست رفته شکّی نیست!!
همان که این من ِنادان گمانه میزد شد!!

دعا برای تو و عقل ناقصم کردم!!
چه دیده ای تو خدا را...خداست، شاید شد!!...

فرهاد شریفی  

۰ نظر ۰۹ دی ۹۴ ، ۱۴:۵۲
هم قافیه با باران
دیر کردی نازنینم کم کم آذر میرسد
عمر آبان ماه هم دارد به آخر میرسد

فرصت از کف میرود، امروز و فردا تا به کی؟
فصل عشق و عاشقی هم عاقبت سر میرسد

برگهای دفتر پاییز سرخ و زرد شد
آخرین برگ سفیدِ کهنه دفتر میرسد

زودتر برگرد تا وقتی بجا مانده هنوز
میرود پاییزِ عاشق، فصل دیگر میرسد

مهر و آبان طی شدند و نوبت آذر رسید
نازنینم زودتر، سرما سراسر میرسد

این هوا با عاشقان چندی مدارا میکند
فصل سرما، زوزه ی باد ستمگر میرسد

یک نفر با یک خبر ای کاش امشب میرسید
مژده می آورد برخیزید، دلبر میرسد...

فرهاد شریفی 
۰ نظر ۲۷ آذر ۹۴ ، ۰۰:۵۵
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران