هم‌قافیه با باران

۳۶۱ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

هنوز عادت نکرده ام
به تکرار آهنگی
که جای خالی تورا پخش می کند
ببین
هرگوشه روز می نشینم و
اندوهی را با سایه اندوه دیگری اندازه می گیرم
در روزهای آفتابی
در روزهای ابری
درروزهای بارانی بی پدرومادر
درروزهای خراب شود این روزها
که بویی از عطر روشنایی نبرده اند

صداکن مرا
صدای توهوای پاک است
صدای تومرا از کثافت درمی آورد
می بردم زیر دوش
و در گوش هایم چک چک
و از لاله ی گوشم شر شر
خودت حدس بزن چه می ریزد

جای خالی دست هایت برتنم
جای خالی دست هایت برموهایم
جای خالی دست هایت دردست هایم
حدس بزن
برای پرکردن این همه جای خالی
چقدرباید دست روی دست زیاد شود

هی موج برتنم
موج
موج
موج درتنم
می رود
برمی گردد
می رود
برمی گردد
می رود
و صخره ای که درونش فرو ریخته باشی
هرگز تکان نمی خورد

منیره حسینی

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۲۰:۵۳
هم قافیه با باران

خانه ام
جایی برای تو خالی نمی کند
پس درمن نفس بکش
تا آرام بگیرم
این قرص ها تقلبی شده اند
و آن که با نسخه های عاشقانه به آغوشم می پیچید
هرشب زمزمه می کند:
صبح بخیر
تنها پیامی ست
که حال و روزش را بهتر خواهد کرد


دلگیرم
که سرمای دوری ات
خانه ام را سیاه کرده است
و دودکش ها
نفس شان از جای گرم بلند می شود

دلگیرم
و فریاد دلخراشی
خیابان را سمت پنجره ام بر می گرداند

_همسایه ها دلهره می گیرند_


می خواهم دنیا را بهم بریزم
یک شهررا
یک خیابان را
و این خانه را
که جای خالی کوچکی
برای پنهان کردن دلتنگی ام ندارد

منیره حسینی

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۹:۵۲
هم قافیه با باران

صدای گنگ مرا از سراب می شنوید
ستاره خواب کنید آفتاب می شوید
از این دقیقه فقط آب و تاب می شنوید
شنیدم آنچه شنیدم جواب می شنوید

به این شقایق در اضطراب گوش کنید
به این پرنده ی در اعتصاب گوش کنید
موظفید به حرف حساب گوش کنید !
به نطق آخرم عالی جناب گوش کنید

خدای عهدشکن عشق بود، حالا نه
ترانه ی فدغن عشق بود، حالا نه
همیشه روی سخن عشق بود، حالا نه
سلاح آخر من عشق بود، حالا نه

هزار تیرخطا از کمان گریخته است
همان که گفت کنارم بمان گریخته است
شهاب وحشی ام از آسمان گریخته است
چگونه از تو بگویم زبان گریخته است

قلم گرفتم و دردا قلم نمیگیرد
که آتش من و هیزم به هم نمیگیرد
کسی نشان حضور از عدم نمی گیرد
خوشم که مرگ مرا دست کم نمی گیرد

نخواه دشنه ی تن تشنه را غلاف کنم
نخواه بردگی عین و شین و قاف کنم
قلم به دست گرفتم که اعتراف کنم
حساب آینه را با غبار صاف کنم

همین شما که پذیرای شعر من بودید
مگر نه آنکه به وقتش لب و دهن بودید
به تیشه ایی نرسیدید و کوهکن بودید
و توشه ی هم اگر بود راهزن بودید

صدف ندیده به گوهر رسیده ایید عجب
چراغ کشته به مجمر رسیده اید عجب
به خط هفتم ساغر رسیده ایید عجب
دو خط نخوانده به منبر رسیده ایید عجب

هلاک مخمصه ام دست بندتان پس کو؟
درخت های زمستان پسندتان پس کو؟
سرجنازه ی شعر آب قندتان پس کو؟
چهارپاره شدم نیشخندتان پس کو؟

کلید مخمصه را در قفس گذاشته ایید
کلاه شعبده از پیش و پس گذاشته ایید
کجا فرار کنم خار و خس گذاشته ایید
مگر برای دویدن نفس گذاشته ایید؟

آهای شعر ! رفیقان راهزن داری
برهنه ای و در اندوه رخت کن داری
غریبی و سر هر کوچه انجمن داری
چقدر هم که به هر دسته سینه زن داری

پی مزار تو با التهاب می آیند
خدا قبول کند با نقاب می آیند
فرشته اند و به قصد عذاب می آیند
به وقت تیشه زدن با گلاب می آیند

کتاب معجره را کنج غار پنهان کن
هر چه آن چه داشتی از روزگار پنهان کن
ستاره از شب دنباله دار پنهان کن
فقط نفس بکش اما بخار پنهان کن

وصیتی کنم انگور را تمام نکن
اگر شراب نیانداختی حرام مکن
شراب شعر منم از غریبه وام مکن
مرا مقایسه با شاعران خام مکن

که در مقایسه از دودمان خیامم
نه گوش به به و چه چه نه چشم انعامم
بگوش عالم و آدم رسید پیغامم
حریف گوشه ی میخانه های بدنامم

مباد سیلی محکم کم کنند شعرم را
شعارهای دمادم کنند شعرم را
مباد قبله ی عالم کنند شعرم را
به روز واقعه پرچم کنند شعرم را


مطاع شعر و شرف سرسری فروخته ای
ولی به حجره ی بی مشتری فروخته ای
تو را به من چه که در دری فروخته ایی
مبارک است به خوکان پری فروخته ای


حرام ِ باد شدی ؟ خاک در دهانت باد !
دهان دریده ترین شب نگاهبانت باد
کلاغ صبح مه آلود نوحه خوانت باد
مرا به سنگ زدی ؟ ! شیشه نوش جانت باد

مرا سیاه نکن آدم زغال فروش
مرا چکار به این کوچه های فال فروش؟
مرا چکار به این قوم قیل و قال فروش؟
گرفته حالم از این شهر ضدحال فروش

از این اجاق رها مانده دود سهم من است
یکی نبود جهان کبود سهم من است
و کوه نعره زد اینک : صعود سهم من است
به قله رفتم و دیدم، فرود سهم من است

اگر چه دور و برم جز خطر نمی بینم
علاج واقعه را در سفر نمی بینم
به جز غبار قدم پشت سر نمی بینم
و هیچ عاقبتی در هنر نمی بینم

من ایستاده شکستم اقامه بهتر از این؟
قلم شدم که بخوانید نامه بهتر از این؟
یکی برید و یکی دوخت جامه بهتر از این؟
رسیدم و نرسیدم ادامه بهتر از این؟

به لطف شعر دل از دلبران ندزدیم
از این بساط سگی استخوان ندزدیدم
اگر نداشتم از دیگران ندزدیدم
من از حیاط کسی نردبان ندزدید

قسم به جان درختان تبر نساخته ام
برای بتکده ای دردسر نساخته ام
که با فروش قلم سیم و زر نساخته ام
برای هیچ کسی هم که شر نساخته ام

همیشه پشت سخن آیه ی سکوت منم
هزار چهره ی پوشیده در قنوت منم
زبان سوخته ی جنگل بلوط منم
و پشت جاذبه ها سیب در سقوط منم

و بازمانده ی دنیای درد ما بودیم
کسی که دید و فراموش کرد ما بودیم
صدای حنجره ی سرخ درد ما بودیم
سکوت بین دو فنجان سرد ما بودیم

کفاف حسرت ما را زمین نخواهد داد
زمانه هم که به جز نقطه چین نخواهد داد
کسی به مشق درست آفرین نخواهد داد
جواب اشک به جز آستین نخواهد داد

احسان افشاری

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۸:۵۲
هم قافیه با باران

پای مرا اگرچه به دام هوس کشید
پایی که هیچ پیش نیاورد، پس کشید

گفتم: «که‌ای؟» به خنده درآمد که: «هیچکس!»
آتش به جانم -آه- همین «هیچکس» کشید

سجاد رشیدی پور

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۷:۵۲
هم قافیه با باران

تو را به فضل تو می خوانم و امیدم هست
اگر به قدر تمام جهان خطاکارم

مرا اگر به جهنم بیفکنی ای دوست
هنوز نعره برارم که دوستت دارم ...

سجاد سامانی

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۶:۵۲
هم قافیه با باران

مال خارج را رها کن مال ایرانی بخر
استقلال ایرانی بخر Don’t sell yourself

گول خطّ و خال مال خارجی‌ها را نخور
خطّ نستعلیق ایضاً خال ایرانی بخر

هایپر و مارکت بلای اقتصاد مردمی‌ست
دخل او از توست، از بقال ایرانی بخر

موز کال وارداتی می‌خری آخر چرا؟!
کال می‌خواهی برو خب کال ایرانی بخر

لااقل وقتی رمان از خارجی‌ها می‌خری
داستان‌هایی هم از نقال ایرانی بخر

قصد آبادانی و عمران کشور داشتی،
بیل و فرغون و کلنگ و ماله، ایرانی بخر

حالشان هرقدر هم بی‌حد، نمی‌سازد به ما
سانسوری هم که باشد، حال ایرانی بخر

رضا احسان‌پور

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۵:۵۲
هم قافیه با باران

هوا آلوده شد، عیبی ندارد!
روان فرسوده شد، عیبی ندارد!

مدیران فکر و تدبیری نکردند
خیال آسوده شد، عیبی ندارد!

نفس ها، سینه ها کانون سُرب است
دهان پر دوده شد، عیبی ندارد!

هزاران هموطن را این هوا کشت
فقط فرموده شد، عیبی ندارد!

همه الگوی اظهار کمالیم
کلم، فالوده شد! عیبی ندارد!

برای رفع این خسران به زوج وُ
فقط، محدوده شد، عیبی ندارد!

مدیران، وعده ها، آلودگی، مرگ!
دراز این روده شد، عیبی ندارد!

محمدصادق زمانی

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۴:۵۲
هم قافیه با باران

گاه "شادى"، گاه "غمگینی" چرا؟
گاه "خوشبین"، گاه "بدبینى" چرا؟

روز "امّا"، شب "اگر" طى میکنى
گاه "عارف"، گاه "بى دینى" چرا؟

مینویسی "عشق"، میخوانى "هوس"!
آخر اى خودخواه! کج بینى چرا؟

صِرفِ "گفتن ها" قضاوت میکنی
مردِ ناداور! دهن بینى چرا؟

بى ثباتى آفت آرامش است
حرف بشنو! گوشْ سنگینى چرا؟

مانْد حسرت بر دلم آدم شوى
حرف حق تلخست، غمگینى چرا؟

محمدصادق زمانى

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۳:۵۴
هم قافیه با باران

پنداشتم که باغ گلی  پرپر است او
دیدم که نه ...برادر من قیصر است او

هرکوچه باغ را که سرک می کشم هنوز
می بینم از تمام درختان سر است او

دیروز اگر برای شما شعر تر سرود
امروز هم بهانه ی چشم تر است او

یک عمر آبروی چمن بوده این درخت
امروز اگر خزان زده و لاغر است او

در خاک می تپد دل گرمش به یاد ما
چون آتش نهفته به خاکستر است او

اورا به آسمان بسپارید و بگذرید
مثل کبوتران حرم پرپر است او

گاهی زلال و نرم ...گهی تند و گاه تیز
تلفیق آب و آینه و خنجر است او

آرام آرمیده دراین حجم ترمه پوش
شاید به فکر یک غزل دیگراست او ...

سعید بیابانکی

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۲:۲۸
هم قافیه با باران

گیرم که مضطرب شده‌ای، غم گرفته‌ای
دست مرا چه خوب ، که محکم گرفته‌ای
 
به به چه گونه های تر ِ دلبرانه‌ای
گلبرگ های قرمز شبنم گرفته‌ای
 
در های وهوی مجلس شادانه دیدمت
کز کرده ای و نوحه ی نو دم گرفته‌ای
 
عید آمد و لباس سیاهت عوض نشد
نوروز هم عزای محرم گرفته‌ای
 
چرخی بزن زمین و زمان زیر و رو شود
شعری بخوان، دوباره که ماتم گرفته‌ای
 
از بس برای خاطر تو گل خریده ام
حساسیت به میخک و مریم گرفته‌ای
 
عشق تو هیچ وقت نرفته است از سرم
با اینکه سالهاست به هیچم گرفته‌ای
 
گاهی اگر که عشق ترا دست کم گرفت
تقصیر توست دست مرا کم گرفته‌ای
 
آرش شفاعی

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۱:۲۸
هم قافیه با باران

ناز بیش از حد مکن!اسرافکاری یک خطاست
نازِ مطلق، نازنین، مختصِّ ذاتِ کبریاست

ناز حتماً کن، ولی در چارچوبِ اعتدال
قهر هم گاهی، و اِلّا قهرِ ممتد، ناسزاست!

محمدصادق زمانی

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۰:۲۸
هم قافیه با باران

به عشق تو، به هواخواهیت، همیشه سینه سپر کردم
نه فکر سود و زیان بودم، نه اعتنا به خطر کردم

زمانه خسته شد از دستم، زمین شکسته شد از گامم
که کوچه کوچه ی دنیا را پی تو زیر و زبر کردم

مرا نباشد اگر کامی، بس است دانه ی بادامی
به جز دو چشم تو از عالم، خوشم که صرف نظر کردم

خودم به خیل رقیبانم، سرودم از تو و افزودم
که هرکه از تو و از حُسنت خبر نداشت، خبر کردم

نه شعرهای پریشانم به درد خورد و نه ایمانم
شبی به موی تو، دستانم اگر رسید، هنر کردم

کدام مرد به درد عشق دچار بود و دمی آسود؟
حرام باد شبی بی تو اگر به خواب سحر کردم

دریغ! قسمت من تنها طلوع صبح خماری بود
شبی اگر که لبی ای عشق! به یاد چشم تو، تر کردم

سجاد رشیدی پور

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۰۹:۲۸
هم قافیه با باران

ما راه بر آن مادرِ دلسوخته بستیم
دیدیم دلی را که شکستند و نشستیم

مایی که نداریم کمی جرات فریاد...
ما منتظر ِ منتقم ِ فاطمه هستیم؟!!!

عبدالمهدی نوری

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۰۸:۲۸
هم قافیه با باران

بى پرسه هاى عاشقانه، پاییز
رنگى ترین دروغِ روزگار است

با بوسه هاى دلبرانه، این فصل
زیباترین نشانِ کردگار است

پاییز، بى حضورِ چشم مستت
یک مردِ دردمندِ بس خمار است!

شعریست نرمتر ز زلفِ مهتاب
پاییز، اگر تو باشى اش بهار است

بى گریه هاى عاشقانه، پاییز
رسواىِ عاشقانِ سر به دار است

محمدصادق زمانى

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۰۷:۲۸
هم قافیه با باران

مرد اقداماتِ دشوارى، خدا حفظت کند
مثل باران، مِهر میبارى، خدا حفظت کند

تشنگان تخت قدرت، گرمِ تخریب توأند
گرمِ خدمت کردن وُ کارى،خدا حفظت کند

خوابِ کرسى هاىِ قدرت،این جماعت را ربود
همچنان دکتر تو بیدارى، خدا حفظت کند

چنته هاشان جز ریاکارى ندارد هیچ چیز
با صداقت، اهلِ ایثارى، خدا حفظت کند

این حسودان چون توئى را کى تحمل میکنند؟!
اى امان از "مرد آزارى"،خدا حفظت کند

اهلِ بینش قدر مى دانند قالیباف را
مرد با غیرت، جَنَم دارى،خدا حفظت کند

از اهانت یا دروغِ این سبُک مغزان نرنج
استقامت کن تو سردارى، خدا حفظت کند

داورِ اعمال ما یزدان بینا هست و بس!
او که میبیند چه غم دارى؟ خداحفظت کند

محمدصادق زمانى

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۰۶:۲۸
هم قافیه با باران

پایان گرفت فرصت آغاز ، بعد تو
لطفى نداشت این قفس باز، بعد تو

رفتى کبوترم به سراغ کبوتران
آمد چه ها که بر سر این باز ، بعد تو

تلخى نشست بر تن گل ها و گم شدند،
زنبور های مست عسل ساز، بعد تو

حتى درخت های شکسته میان باغ
ایمان نداشتند به اعجاز بعد تو

مى پرسم از خودم که چرا؟ تا به کى؟ چقدر؟!
از من نپرس این که چرا باز بعد تو...

شب هاى من بلند و غزل هاى من بلند
پایان گرفت دوره ى ایجاز بعد تو

حالا دلیل دلهره ى من نمى شود
زیبایی و قشنگى گلناز، بعد تو

امشب چقدر حرف زدم از تو با خودم
رویا، هزار و سیصد و ... شیراز بعد تو...

رویا باقرى

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۰۵:۵۱
هم قافیه با باران

شادم از عمری که زخمم، منّت مرهم نبُرد
گفت هرکس: «حال و روزت چیست؟» گفتم: «عالی ام!»

بارها افتادم اما باز هم برخاستم
سخت‌جانم کرد -خوشبختانه- بداقبالی ام..

سجاد رشیدی پور

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۰۴:۲۷
هم قافیه با باران

برعکس روزگار من، احوال من خوش است
وقتی دلم به بخت «تو را داشتن» خوش است

در من -دریغ- هیچ به جز درد و داغ نیست
با تو همین که غافلم از خویشتن خوش است

سجاد رشیدی پور

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۰۳:۲۷
هم قافیه با باران

گفتم از نزدیکی دیدار، گفتی: «ساده‌ای !
دورم از دیدار با هر پیش پا افتاده‌ای»

کوچکم خواندی، که پیش چشم ظاهربین تو
دیگران کوهند و من سنگ کنار جاده‌ای

شهر را گشتم که مانند تو را پیدا کنم
هیچ‌کس حتی شبیهت نیست، فوق‌العاده‌ای !

با دل آزرده‌ام چیزی نمی‌گویی ولی
از دل آزردن که حرفی می‌شود آماده‌ای

باز بر دوری صبوری می‌کنم اما مگیر
امتحان تازه‌ای از امتحان پس داده‌ای .

سجاد سامانی

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۰۱:۲۷
هم قافیه با باران

زندگی هرچه بوده کم بوده
زندگی هرچه هست،بسیار است

من همینم ، همین که می بینی 
دست بالای دست،بسیار است

یاسر قنبرلو

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۰۰:۲۷
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران