هم‌قافیه با باران

۱۱۷۸ مطلب با موضوع «اشعار آئینی» ثبت شده است

چون ماهیان برکه‌ام، بی‌تاب ماهم یا رضا !

از عاشقانِ «عاشقی با یک نگاهم» یا رضا !

 

من خوب می‌دانم بدم اما دوباره آمدم

خاکیِ راه مشهدم پس سر به راهم یا رضا !

 

به به! چه می‌آید به هم ترکیب ما، آخر بر آن

صحن سفید مرمرت، خالی سیاهم یا رضا !

 

وقت نظر بر گنبد و گلدسته‌های عرشیت

افتاده با عمامه‌ها از سر کلاهم یا رضا !

 

یادم نمی‌آید یکی از دردهای بی حدم

شکر خدا پهلوی تو من روبراهم یا رضا !

 

از ماه زیباتر تویی، از نوح آقا تر تویی

با اینکه بدنامم ولی دادی پناهم یا رضا !

 

من در بهشتم پس قسم ساقی! به سقاخانه‌ات

: حتما کشیده دست تو خط بر گناهم یا رضا !

 

پیش ضریحت از خدا یک بار جنت خواستم

عمریست من شرمنده‌ی آن اشتباهم یا رضا !

 

یا ضامن آهو! بگو صیاد آزادم کند

تا صحن آزادی شبی باشد پناهم یا رضا !

 

چشمم به سقاخانه‌ات افتاد و اشکم شد روان

 دیدم بساط روضه را کردی فراهم یا رضا!

 

قاسم صرافان

۰ نظر ۲۹ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۰۱
هم قافیه با باران

مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا

گاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا

کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست

قطره شدم که راهی دریا کنی مرا

پیش طبیب آمده‌ام، درد می‌کشم

شاید قرار نیست مداوا کنی مرا

من آمدم که این گره ها وا شود همین!

اصلا بنا نبود ز سر وا کنی مرا

حالا که فکر آخرتم را نمی­کنم

حق می­دهم که بنده دنیا کنی مرا

من، سالهاست میوه ی خوبی نداده‌ام

وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا

آقا برای تو نه ! برای خودم بد است

هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا

من گم شدم ؛ تو آینه‌ای گم نمی‌شوی

وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا

این بار با نگاه کریمانه‌ات ببین

شاید غلام خانه زهرا کنی مرا


علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۲۹ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۱۸
هم قافیه با باران

تیرکمتر بزنید از پی صیدِ بالش

چشم مرغان حرم می دود از دنبالش

کرم حاکم کوفه است که فرزند علی

‏تیر باید ببرد سهم، ز بیت المالش!

عطش و آتش از این لب به هم آمیخته است؟

‏یا که خورشید دویده است روی تبخالش؟

قمر هاشمیان بود که تیراندازان

‏چشم خود باز نمودند به استهلالش

آه! بی دست چو قرآن به زمین می افتد

کم از این سوره دو آیه شده در انزالش

بس که در باغ تنش لاله شکوفه دارد

یک سحر یاس رسیده است به استقبالش

شعله ور بود بر آن لحظه که مردی بی یار

‏سو چو خورشید برون آوَرد ازگودالش


جواد محمد زمانی

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۲۸
هم قافیه با باران

قل اعوذ برب عاشق‌ها ... مَلِک الناس، الهِ عاشق‌ها

قل اعوذُ ... از اینکه دنیا را، بزند آتش آهِ عاشق‌ها

 

اشکشان دانه‌های انگور است، گریه نه، پرده‌هایی از شور است

حلقه‌ی کهکشانی از نور است، گوشه‌ی خانقاه عاشق‌ها

 

«ماه من» در خسوف خود پیچید، از میان دریچه وقتی دید

آسمان آسمان تفاوت داشت، «ماه گردون» و ماه عاشق‌ها

 

«عین، شین، قاف ...» واژه‌هاشان را، این حروف سفید می‌سازند

حرف‌های سیاه پیدا نیست، روی تخته سیاه عاشق‌ها

 

لبِ ذهن مرا قلم می‌دوخت، واژه‌ بر روی کاغذم می‌سوخت

آخر اسم مقاله‌ام این بود: «عاشقی از نگاه عاشق‌ها»

 

دل من باز هم صبوری کن، باز از چشم‌هاش دوری کن

تو به من قول داده بودی که، نکنی اشتباه عاشق‌ها

 

ای خدایی که اهل اسراری، که به پروانه‌ها نظر داری

که خودت عاشقی، خبر داری، از دلِ بی‌پناه عاشق‌ها،

 

بعد از این روزهای در زنجیر، درد شلاق‌های بی‌تاثیر

برسان مرد مهربانی که، بگذرد از گناه عاشق‌ها

 

برسان مرد مهربانی که، با احادیث حضرت مجنون

مو پریشان به تخت بنشیند، بشود پادشاه عاشق‌ها...


 قاسم صرافان 

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۵۰
هم قافیه با باران

مرا به جاده ی بی انتهایتان ببرید

به سمت روشنی نا کجایتان ببرید

کنار سفره اگر میلتان تمایل داشت

دو تکه سیب برای گدایتان ببرید

سوار بال قنوت فرشته می گردم

اگر که نام مرا در دعایتان ببرید

برای آن که به توحید چشمتان برسم

مرا به سمت اذان صدایتان ببرید

مرا شبیه نسیم سحر در این شب ها

به خاک بوسی پایین پایتان ببرید

و تا قیام قیامت ستاره می ریزم

اگر مرا سحری کربلایتان ببرید

اگر چه قابلتان را ندارد این گریه

کمی برای همین زخم هایتان ببرید

شما که راهی شمشیرهای گودالید

نمی شود که سرم را به جایتان ببرید؟!

مسافران سر نیزه های عاشورا

قسم به عشق مرا تا خدایتان ببرید


علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۲۰:۱۰
هم قافیه با باران

مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد

از جاده سه شنبه شب قم شروع شد

آیینه خیره شد به من و من به‌ آینه

آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد

خورشید ذره‌ بین به تماشای من گرفت

آنگـاه آتش از دل هیزم  شروع  شد

وقتی نسیم آه من از شیشه ها گذشت

بی تابی  مزارع  گندم  شروع  شد

موج عذاب یا شب گرداب؟! هیچ یک

دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد

از فال دست خود چه بگویم که ماجرا

از  ربنای  رکعت  دوم  شروع  شد

در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار

تا گفتم السلام علیکم ... شروع شد


فاضل نظری

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۱۸:۳۰
هم قافیه با باران

دست اگر باشد دخیل کنج دامان بهتر است

از نماز شب توسل بر کریمان بهتر است

دل ولو کوچک، به لطف تو بزرگی می کند

یک ده آباد از صد شهر ویران بهتر است

حرف ما آن است که آهوی نیشابور گفت

گاه مدیونت شدن از دادنِ جان بهتر است

سایه ای که بر سرم افتاد، عزت پخش کرد

سایه ی گلدسته از تاج سلیمان بهتر است

دست بر سفره نبردم تا خودت تعارف کنی

تعارف اهل کَرم از خوردن نان بهتر است

یک کمی بنشین کنار ما، پذیرائی بس است

میزبان که می نشیند حال مهمان بهتر است

صبح محشر هر کسی دنبال یاری می دود

یار ما باشد اگر شاه خراسان، بهتر است


علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۰۰
هم قافیه با باران

ای راز آسمانی خورشید مرتبت

گیسو به هم مریز إذا الشمسُ کوّرت

 

ای بی کرانه، ای پر از ابهام، ای بزرگ

دریا صفت، کویر صفت، آسمان صفت

 

هنگامه ی بهار جهان با تو دیدنی است

بی تو نه من نه عشق نه دنیا نه آخرت

 

گیسوی تو قیامت کبری است مهربان

چشمان تو نهایت دنیاست عاقبت

 

بر من که می رسی کمی آهسته تر برو

دستم نمی رسد به بلندای دامنت


مهدی جهاندار

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۱۵:۲۰
هم قافیه با باران

لب ما و قصه‌ی زلف تو، چه توهمی! چه حکایتی!

تو و سر زدن به خیال ما، چه ترحمی! چه سخاوتی!

به نماز صبح و شبت سلام! و به نور در نَسَبت سلام!

و به خال کنج لبت سلام! که نشسته با چه ملاحتی!

وسط «الست بربکم» شده‌ایم در نظر تو گم 

دل ما پیاله، لب تو خم، زده‌ایم جام ولایتی

به جمال، وارث کوثری، به خدا حسین مکرری

به روایتی خود حیدری، چه شباهتی! چه اصالتی!

«بلغ العُلی به کمالِ» تو «کشف الدُجی به جمال» تو

به تو و قشنگی خال تو، صلوات هر دم و ساعتی

شده پر دو چشم تو در ازل، یکی از شراب و یکی عسل

نظرت چه کرده در این غزل، که چنین گرفته حلاوتی!

تو که آینه تو که آیتی، تو که آبروی عبادتی

تو که با دل همه راحتی ، تو قیام کن که قیامتی

زد اگر کسی در خانه‌ات، دل ماست کرده بهانه‌ات 

که به جستجوی نشانه‌ات، ز سحر شنیده بشارتی

غزلم اگر تو بسازیم، و نی‌ام اگر بنوازیم

به نسیم یاد تو راضیم نه گلایه‌ای نه شکایتی

نه، مرا نبین، رصدم نکن، و نظر به خوب و بدم نکن 

ز درت بیا و ردم نکن تو که از تبار کرامتی


قاسم صرافان

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۰۰
هم قافیه با باران

جمال غیب خداوند، مظهرش زهراست

رسول، روح و روان مطهرش زهراست

پیمبـری کـه به قرآن خویش می نازد

یقین کنید که قرآن دیگرش زهراست

نبـی تمامـی تـوحید را در او دیـده

علی جمال خداوندْ منظرش زهراست

درود باد به مردی که خاکِ درگه اوست

سلام باد بر آن زن که رهبرش زهراست

به هـر فلک که گذر کرد خواجۀ لولاک

به چشم فاطمه بین دید، محورش زهراست

علـی کـه کفـو نـدارد چو ذات اقدس حق

از آن کشد به فلک سر که همسرش زهراست

حسین گفـت: بـه نـزد ستمگـران هرگز

ذلیل نیست عزیزی که مادرش زهراست

چگونه خصم به روی علی کشد شمشیر؟

که جان به کف همه جا در برابرش زهراست

بـه آیـه آیه ی قــرآن قســم کـه این قرآن

زبان و روح و نگهبان و داورش زهراست

حرامـزاده! مکــن شیعـه را چنیـن تهدید

که هر که شیعه بوَد، یار و یاورش زهراست

چگونـه دیـن رسـول خـدا رود از دست

مگـر نـه دختـر اسـلامْ پرورش زهراست

کجا ز نامه و میـزان و محشرش باک است

کسی که نامه و میزان و محشرش زهراست

نبـی کـه عـاشق روی بـلال اوست بهشت

بهشـت قـرب خداونـدِ اکبـرش زهراست


غلامرضا سازگار

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۰۹:۵۵
هم قافیه با باران

شور به پا می‏کند خون تو در هر مقام

می‌شکنم بی‌صدا در خود هر صبح و شام

باده به دست تو کیست؟ طفل جوان جنون

پیرغلام تو کیست ؟ عشق علیه السلام

 

در رگ عطشانتان، شهد شهادت به جوش

می‌شکند تیغ را خنده خون در نیام

ساقی بی ‏دست شد خاک ز می مست شد

 میکده آتش گرفت سوخت می و سوخت جام

 

بر سر نی می‏برند ماه مرا از عراق

 کوفه شود شامتان، کوفه مرامان شام

از خود بیرون زدم، در طلب خون تو

بندة حرّ توام، اذن بده یا امام

 

عشق به پایان رسید، خون تو پایان نداشت

آنک پایان من در غزلی ناتمام

 

علیرضا قزوه

۰ نظر ۲۷ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۰۵
هم قافیه با باران

ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت

کربلا از من عموی مهربانم را گرفت

 

وقت دلتنگی همیشه او کنارم می نشست

بی وفا دنیا انیس و هم زبانم را گرفت

 

از سر دوش عمویم عرش حق معلوم بود

منکر معراج از من نردبانم را گرفت

 

من به قول آن عمو فهمم ورای سنم است

دیدن تنهایی بابا توانم را گرفت

 

روز عاشورا چه روزی بود حیرانم هنوز

جان کوچک تا بزرگ خاندانم را گرفت

 

خرمن جسمی نحیف و آتش داغی بزرگ

درد رد شد از تنم روح و روانم را گرفت

 

تار  شد تصویر عمه، از سفر بابا رسید

آن مَلَک آهی کشید و بعد جانم را گرفت

 

کاظم بهمنی

۰ نظر ۲۶ شهریور ۹۳ ، ۱۸:۳۸
هم قافیه با باران
دلم سه شنبه شبی باز راهی قم شد
کنار درب حرم، بین زائران گم شد

نگاه چشم ترم تا به گنبدت افتاد
دوباره شیفته ی رنگ زرد گندم شد

به یاد مسجد و باب الجواد افتادم
سرود عاشقی ام، یا امام هشتم شد

به محض بردن نام امام آینه ها
لبان آینه هایت پر از تبسّم شد

به استحاله کشاندی مرا به لبخندی
دو چشم مملو اشکم، دو خمره ی خم شد

سلام بر تو و بر خاندان اطهارت
سرم به زیر قدوم تمام زوّارت

از آب شور حرم ، شوق و شور می گیرم
وضو برای تشرّف به طور می گیرم

ستاره ام، که در این آسمان ظلمانی
از آفتاب حضور تو نور می گیرم

چقدر زائر عاشق شبیه کودکی ام
ضریح مرقدتان را به زور می گیرم

چه افتخار عظیمی است آمدی اینجا
عجیب نیست که حسّ غرور می گیرم

برای رد شدنم از پل صراط جزا
ز دست لطف تو برگ عبور می گیرم

سلام بر تو و بر خاندان اطهارت
سرم به زیر قدوم تمام زوّارت

نسیم مرقدتان عطر کوچه باغ بهشت
بَرَد ز خاطره ها غصّه ی فراق بهشت

رواق های حریمت بهشت نور و بلور
بلند گنبد نورانیت، چراغ بهشت

مدام روز قیامت پی تو می گردم
نمی روم به جهنّم، و یا سراغ بهشت

شکسته باد دو پایم، اگر که روز حساب
بدون تو بگذارم قدم به باغ بهشت

منم مدیحه سرایی که آرزو دارم
جوار باغ تو باشم، شده کلاغ بهشت!

سلام بر تو و بر خاندان اطهارت
سرم به زیر قدوم تمام زوّارت

وحید قاسمی
۱ نظر ۲۶ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۰۶
هم قافیه با باران

این بار بی مقدمه از سر شروع کرد

این روضه خوان پیر از آخر شروع کرد
 
مقتل گشوده شد همه دیدند روضه را
از جای بوسه های پیمبر شروع کرد
 
از تل دوید مرثیه قتلگاه را
از لا به لای نیزه و خنجر شروع کرد
 
از خط به خطّ مقتل گودال رد شد و
با گریه از اسیری خواهر شروع کرد
 
این جا چقدر چشم حرامی به خیمه هاست!
طاقت نداشت از خط دیگر شروع کرد
 
بر سر گرفت گوش عبا را و صیحه زد
از روضۀ ربودن معجر شروع کرد
 
برگشت، روضه را به تمامی دشت برد
از ارباً ارباً تن اکبر شروع کرد
 
لب تشنه بود خیره به لیوان نگاه کرد
از التهاب مشک برادر شروع کرد
 
هی دست را شبیه به یک گاهواره کرد
از لای لایِ مادر اصغر شروع کرد
 
تیر از گلوی کودک من در بیاورید!
هی خواند و گریه کرد و مکرر شروع کرد
 
غش کرد روضه خوان نفسش در شماره رفت
مدّاحی از کناره منبر شروع کرد:
 
ای تشنه لب حسین من ای بی کفن حسین!
دم را برای روضه مادر شروع کرد
 
یک کوچه باز کنید که زهرا رسیده است
مداح بی مقدمه از در شروع کرد
 
- هیزم می آورند حرم را خبر کنید-
این بیت را چه مرثیه آور شروع کرد
 
این شعر هم که قافیه هایش تمام شد
شاعر بدون واهمه از سر شروع کرد
 
محسن ناصحی
۰ نظر ۲۶ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۰۴
هم قافیه با باران

سفره دار قدیمی دنیا

ای کریم شفیعه ی فردا


گنبدت را نگاه می کرم

خوش به حال پر کبوترها


پیش تو بی اراده می گویم

السلام علیک یا زهرا


طعم سوهان شهرتوبرده است

تلخی کام روزه دار مرا


کار خورشید می کند آری

ذره ای را که می بری بالا


باهمین شوروحال وتاب و تبم

راهی جاده ی سه شنبه شبم


سجده ها و قیام های منی

هدف احترام های منی‌


السلام علیک یا بانو

تو علیک السلام های منی


زینب دومی و بعد رضا

 عمه جان امام های منی


لحظه های خوش حرم رفتن

 استواری گام های منی


در دلم با تو درد و دل کردم

یکی از هم کلام های منی


انعکاس جمالی زهرا

حضرت زینب امام رضا


 مسعود اصلانی

۰ نظر ۲۶ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۰۳
هم قافیه با باران

دلگیرم از غروب، از این جمعه عصر ها

نوبت نمی رسد به "اذا جاءنصر" ها؟


دلگیرم از نیامدن بی دلیل تو

نذر امام زاده، دعا و دخیل تو


دلگیر ضجه های بلند و ضریح تو

اینکه فقط بخوابم و شاید شبیه تو...


من خواب دیده ام تو و امن یجیب را

من خواب دیده ام که به دست تو سیب را


چیده ست آدم و به تجلی رسیده است

به این زمین عزوجلی رسیده است


از ساقه های نارس ریواس نام تو

تا منتهای عالم اعلی رسیده است


حتی زمین که سخت دلش شور می زند

با چرخ دور تو به تسلی رسیده است


حتی برای توست رسول هزاره ها

از عالم مثل به تجلی رسیده است


من خواب یک ستاره ی پر نور دیده ام

تصویرهای روشنی از دور دیده ام


من خواب دیده ام که تو تعبیر می شوی

از آسمان بریده، زمین گیر می شوی


مزدک موسوی

۰ نظر ۲۶ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۵۹
هم قافیه با باران

گوشه ی صحن دم عید دلم می لرزد

من و یک عالمه تردید، دلم می لرزد 

بادی از سمت حرم قصد وزیدن دارد

بی سبب نیست که چون بید دلم می لرزد

لرزه افتاده به جان در و دیوار ولی

زلزله نیست، نترسید! دلم می لرزد...

می روم سمت حرم دست به سینه اینبار

دو قدم مانده به خورشید دلم می لرزد

هرچه از زائر خود دل ببری میچسبد

چقدر در حرمت دربه دری میچسبد

چقَدَر در حرمت مست زیاد است ببین

چقَدَر دور و برت دست زیاد است، ببین

زائرانت به کرامات تو عادت دارند

همه یک جور به این خانه ارادت دارند

یک نفر پول، یکی اشک، یکی انگشتر

از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر

روزهامان همگی با کَرَمت می چرخند

زائرانت چقدر با عظمت می چرخند

ابر و باد و مه و خورشید همه رقص کنان

چند قرن است که زیر علمت می چرخند

تا قدم رنجه کنی بر سر ما یک عمر است

چشم هامان به هوای قدمت می چرخند

حاجیانی که به حج رفتنشان جور نشد

چه غریبانه به دور حرمت می چرخند

آب در کوزه و ما تشنه لبان می گشتیم

یار در مشهد و ما گرد جهان می گشتیم


حسین طاهری

۱ نظر ۲۶ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۵۵
هم قافیه با باران
دکتر نشست و گفت: که امروز بدتری!
پس از خدا بخواه که طاقت بیاوری

بابا نگاه کرد به بالا و خیس شد
مادر سپرد بغض خودش را به روسری

گفتند: " نا امید نشو! ما نمرده ایم
این بار می بریم تو را جای بهتری"

حالم خرابتر شد و بغضم شکاف خورد
چرخید چشم خسته ی من سمت دیگری:

دیوار، قاب عکس... نسیمی وزید و بعد
افتاد روی گونه ی من ناگهان پری

خود را کنار عکس کشیدم کشان کشان
وا کردم از خیال خودم سویتان دری:

من بودم و سکوت و حرم- صحن انقلاب-
تو بودی و نبود به جز من کبوتری

لکنت گرفت قامت من بعد دیدنت
از هر طرف رسید شمیم معطری

ازمن عبور کردی و دردم زیاد شد
گفتم عزیز فاطمه من را نمی بری؟

گفتی بلند شو به تماشای هر چه هست...
دیدم کنار صحن نشسته ست مادری

فرمود: "در حریم منی یا علی بگو
برخیز تا به گوشه ی افلاک بنگری

برخاستم ...دو پای خودم بود...در مطب-
گرم قدم زدن شدم و سوی دیگری

تکرار سجده ی پدری بود و آنطرف
تکرار "یا امام رضا" های مادری

دکتر نشست و دست به پاهای من گذاشت
دکتر به عکس خیره شده و گفت: محشری!

برخاستم درون مطب روی پای خود
فریاد مادر و پدرم کرد محشری

حسن اسحاقی
۱ نظر ۲۶ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۴۶
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران