هم‌قافیه با باران

۲۶ مطلب با موضوع «شاعران :: مجید خضرایی ـ جواد منفرد» ثبت شده است

می زند از ریشه اخمت در دلم احساس را
قوس ابروهای تو کم کرده روی داس را

مژه هایت بی نظیرند و تداعی می کنند
در سر پر شور من گلبرگ های یاس را

چهره ات در پشت سر، با منظره، بی منظره
می تواند بر سر ذوق آورد عکاس را

قطره ام در وسع اقیانوس وارت، پیش تو
نه نمی بیند کسی این مرد آس و پاس را

مدعی کافری هستند و سر بر سجده ات
تا خدا بشناسد این خلق خدانشناس را

دور تو از هرزه باید پاک باشد، از ازل
باغبان پیوند زد با ساقه ات وسواس را

می روم شبنم به روی برگ گل یادم دهد
نحوه بر خورد با یک آدم حساس را

جواد منفرد
۱ نظر ۲۹ خرداد ۹۴ ، ۰۳:۴۸
هم قافیه با باران

خودش را دوست می پندارد اما دشمن دین است

من آن پیغمبری هستم که آیینش دروغین است


چطور از شادی و سرزندگی با خلق می گوید

کسی که مثل من در زندگی همواره غمگین است


رواج زندگی در من امیدی غالبا واهی ست

چو دلداری به گوش مرده ای در حال تدفین است


ترازو ها تعادل در کدامین وزن می گنجد؟

برای من که تقدیرم پر از بالا و پایین است


شکسته قامتم ٬چون شاخه ها فهمیدم آسان نیست

همیشه شانه خالی کردن از باری که سنگین است


مرا از چشم ها انداخت خوبی های بی حدم

که دل را می زند چیزی که بی اندازه شیرین است


جواد منفرد

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۰۲
هم قافیه با باران

ظهر مرداد است و این گرما و دم اینروزها

یاد آغوش تو می اندازدم اینروزها


زلزله یعنی قدم های تو وقت رفتنت 

مثل یک شهرم که می ریزد بهم اینروزها


درب و داغانم به آن حدی که همدردی کند

با دلم ویرانه های ارگ بم اینروزها


سینه ام می سوزد و سیگار کم می آورد

پیش هر آهی که دارم می کشم اینروزها


در نگاهت حالت اندوه از مُد رفته است

نه نمی آید به ابروی تو خم اینروزها


آبی ات لنز است و سرخم کاسه ی خون ،می شویم_

با چه رویی خیره در چشمان هم اینروزها


عقل یا احساس،حق با کیست?من هم مانده ام

در خودم هم شاکی ام،هم متهم،اینروزها


ترسی از مردن ندارم،بی تو تمرین کرده ام

ساعتی صد بار آن را دست کم اینروزها



جواد منفرد

۰ نظر ۱۶ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۳۰
هم قافیه با باران

ﺗﻮﯼِ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ، ﺗﻮ ﺍﻭﻝ! ﻗﻨﺪ، ﺩﻭﻡ ﻣﯽﺷﻮﺩ
ﻣﺰﻩ ﯼ ﺳﻮﻫﺎﻥ ﺍﻋﻼ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﮔﻢ ﻣﯽﺷﻮﺩ

ﺑﯿﻦ ﻗُﻄﺎﺏ ﻭ ﮔﺰ ﻭ ﻧُﻘﻞِ ﻣﺤﻠﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﺣﺪﺱ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻃﻌﻢ ﻟﺒﻬﺎﯼ ﺗﻮ ﭼﻨﺪﻡ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ!

ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺭﺩ ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﭼﺸﻤﺖ ﺷﺮﺍﺑﯽ ﮐﻬﻨﻪﺗﺮ
ﭘﻠﮑﻬﺎﯾﺖ ﮐﻢ ﮐَﻤﮏ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﺧُﻢ ﻣﯽﺷﻮﺩ

ﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﺳﺎﮐﻦ ﺷﻮﯼ ﺩﺭ ﻧﻘﺸﻪ، ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺷﻤﺎﻝ
ﺟﻤﻌﯿﺖ ﺁﻧﺠﺎ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺗﺮﺍﮐﻢ ﻣﯽﺷﻮﺩ

ﭼﺸﻢ ﺑﺴﺘﻪ، ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺑﻮﯾﺖ ﮐﻨﺪ، ﺗﻮﯼ ﺳﺮﺵ
ﺑﺎﻏﻬﺎﯼ ﭘﺮ ﮔُﻞِ ﻗﻤﺼﺮ ﺗﺠﺴﻢ ﻣﯽﺷﻮﺩ

ﻣﺎﻩ ﺭﺍ ﺟﺎﯼ ﺗﻮ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ
ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺳﻮﺀﺗﻔﺎﻫﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ!

ﺩﻭﺩ ﮐﻦ ﺍﺳﭙﻨﺪ ﺭﺍ، ﭼﺸﻢ ﺣﺴﻮﺩ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻧﺖ
ﺷﻮﺭِ ﺷﻮﺭ، ﺍﺻﻼ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺩﺭﯾﺎﭼﻪﯼ ﻗﻢ ﻣﯽﺷﻮﺩ

ﻭﻗﺖِ ﺷﺮﻋﯽ، ﻟﻄﻒ ﮐﻦ ﺍﺯ ﭘﯿﺶ ﻣﺴﺠﺪ ﺭﺩ ﻧﺸﻮ
ﻣﻮﺟﺒﺎﺕ ﺳﺴﺘﯽِ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﯽﺷﻮﺩ

ﻭﺳﻮﺳﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻮ! ﺷﺎﻟﯿﺰﺍﺭ ﻫﻢ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻬﺸﺖ
ﺑﯿﺨﻮﺩﯼ ﺁﺩﻡ ﺩﭼﺎﺭ ﺳﯿﺐ ﻭ ﮔﻨﺪﻡ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ... 

جواد منفرد

۱ نظر ۰۱ بهمن ۹۳ ، ۱۷:۱۱
هم قافیه با باران

جدی نگیر وعده ی عشقی جدید را

با تازه داغدیده نزن حرف عید را


از من کسی پس از تو، به جایی نمی رسد

دارم درست حکم دری بی کلید را !


برگشتنم چو رجعت نعشی به زندگی ست

بیهوده امتحان نکن امری بعید را …


باری به هر جهت شده ای، خلق و خوی تو

از پشت بسته دست درختان بید را


چون من هر آنکه دلبرش از او برید و رفت

فهمیده است معنی قطع امید را


نیشم زدی و بعد تو هرکس رسید داشت

مصداق ریسمان سیاه و سفید را …


جواد منفرد

۰ نظر ۳۰ آبان ۹۳ ، ۱۰:۵۸
هم قافیه با باران

ما را تمـــام خلــــق شناسنــد با حسیـــــــن

ما نوکریــم و حضـرت فرمانروا حسیـــــن

 

ناز طبیـــب و مِنَـــت مَرهَــــم کجاــ کِشی؟

وقتی که هسـت تربــت پاکش دوا حسیــــن

 

با هر طپــش ز سینه ی ما میرسد به گوش

ای پادشاهِ تشنــــــه لب کربــلا "حسیــــــن"

 

مِنَـــتْ خدایِ عزّوجــــل را که لحظـــه ای

ما را به حـال خویـش نکرده رها حسیــــن

 

در روز حشــــر سینـــه زنان ناله می کنیم

شور و نشـــور میکند آنجا به پا حسیــــــن

 

نوکر کنار سفره ی اربــاب دل خوش است

شکــــر خدا که گشته خریــدار ما حسیــــن

 

آری وصیّــــت همـــــه ی مــا همیـــن بُوَد

بر روی قبــــر ما بنویسیـــد:"یا حسیــــــن"


مجید خضرایی

۰ نظر ۱۶ آبان ۹۳ ، ۱۲:۳۷
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران