هم‌قافیه با باران

۳۳ مطلب با موضوع «شاعران :: محمدعلی ساکی» ثبت شده است

بیخودی بانو دلت با عشق من صابون نزن
گوشه ی چشمان خود اردویی از افسون نزن

چشم خود را می رسی وقتی به من درویش کن
روبرویم دست برهر فعل نا موزون نزن

با غزلغمزه نمی لرزد دل اهل ورع
دور من را خط کشیده پرسه ی مظنون نزن

چون حنای شعر تو رنگی ندارد پیش من
دست بر آرایه یا تصویر ویا مضمون نزن

من که می دانم زلیخای هوس الگوی توست
پیش یوسف موی خود از روسری بیرون نزن

گاه گاهی رود بعد از سیل طغیان می کند
گفته بودم چادرت را در کنار کرخه یا کارون نزن

چون که عاقل تر از آنم با هوس اغوا شوم
بیخودی بانو دلت با عشق من صابون نزن


محمدعلی ساکی

۰ نظر ۱۹ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۳۲
هم قافیه با باران

یا به چشم خیس من تغییر پیدا کرده ای
یا شبیه خواب خوش تعبیر پیدا کرده ای

از کنارم بی تفاوت رد شدی انگار که
صاحب مس بودی و اکسیر پیدا کرده ای

نیمه ی گمگشته ات شاید صدایت می زند
یا که از پژواک او تطهیر پیدا کرده ای

مثل یک برگ سفید از دفتر نقاشیت
عاقبت با دلخوشی تصویر پیداکرده ای

با (ک) ای که وصل می کردم به گل از فرط عشق
فکر کردی پیش من تصغیر پیدا کرده ای

در غروب برگ ریزی پای بیدی بیقرار
عاشقی دلخسته و دلگیر پیدا کرده ای

هرکجا رفتی غزل پشت وپناهت ماه من
در دل آیینه ام تکثیر پیدا کرده ای


محمدعلی ساکی

۰ نظر ۱۳ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۱۷
هم قافیه با باران

ای که شاعر تر از رابعه ی بکتاشی
وشبیهند غزل های تو و نقاشی

عشق از روز ازل با نفس گرم تو شد
ید بیضاگری معجزه هایش ناشی

برسر بام تو کز کرده کبوتر جلدی
حتم دارم که به فکر پروبالش باشی

بارها دیده ام این را که چه با طنازی
بر سر رهگذران عطر غزل می پاشی

گل بابونه که از دور به من می خندی
و فربینده تر از مزرعه ی خشخاشی

کمی آهسته نوازش بکن احساس مرا
تا که با قلقلکت زخم مرا نخراشی


محمدعلی ساکی

۰ نظر ۰۲ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۴۷
هم قافیه با باران

می گریزم از خودم چون موج و می کاهم عزیز
من به فرجام خودم از پیش آگاهم عزیز

بر جبینم می کشد در بوم خود چین روی چین
گاه گاهی این جنون  گاه و بی گاهم عزیز

بی تو در ذهنم تداعی می کنم این صحنه را
آتشی افتاده در انباری کاهم عزیز

روی ماه تو شبم را آفتابی می کند
ورنه آبی در ته تاریکی چاهم عزیز

می پرم با کودکان با نشاط کوچه باغ
تا رسد بر سیب شاخه دست کوتاهم عزیز

مثل یک پروانه از بس دور گل چرخیده ام
چشم بسته می توانم طی کنم راهم عزیز

با چه لحنی جا بیندازم برایت حرف خود
مدح چشمان تو بوده شعر دلخواهم عزیز


محمدعلی ساکی

۰ نظر ۲۴ دی ۹۴ ، ۱۰:۰۶
هم قافیه با باران

مهر تو در هر دلی افتاده طاهر می شود
مس به اکسیر تو بهتر از جواهر می شود
مثل بارانی و اعجاز تو را من دیده ام
بارور با تو زمین خشک و بایر می شود
هر که نامت بشنود در روضه های جانگداز
تا ابد از کوفیان آزرده خاطر می شود
بر سرش سربند سرخ یا حسینش بسته و
دشمنی سر سخت با حکام جابر می شود
جامه ی مشکی به تن پوشیده  و تا اربعین
از دو چشمش روی گونه اشک ظاهر می شود
طی کند منزل به منزل در جوارت چون زهیر
عاشق خلق حبیب بن مظاهر می شود
بیقراری می کند  از دوریت یابن علی
در هوایت چون پرستوی مهاجر می شود
می رود پای پیاده از نجف تا کربلا
خوش به حال هرکسی این گونه زائر می شود
توتیای چشم کرده خاک پای زائران
پیک خوش برخورد تنظیف معابر می شود
در مسیر سهله تا خورشید پای هر عمود
خادم العباس و سقا و مشاور می شود
چشم او وقتی ببیند گنبد نورانیت
در کنار باب قبله ات مجاور می شود
می سراید نوحه هایی همردیف محتشم
شاعر آیینی شعر معاصر می شود
شافع روز جزایش باش یابن فاطمه
روز رستا خیز تا تبلی السرائر می شود

محمد علی ساکی

۰ نظر ۲۴ آذر ۹۴ ، ۰۷:۳۹
هم قافیه با باران
من به چشمت جای سردی از دهان افتاده ام
تو به چشمم قند شازندی که بر روی زبان افتاده ای
قرص ماهی که میان آب لیوان دلم
بین هذیان وتب من ناگهان افتاده ای

لحظه هایم بی تو بوی سوگواری می دهند
مثل بغض مزمنی در حنجره زندانی ام
خواستم تصنیف شادی روی لب هایت شوم
پیش خود گفتم به لحن اصفهان می خوانیم

طعم شیرین تبسم رفته از یاد لبم
جاده را طی می کنم با کاش و اما و اگر
بی تو از هرسایه ای می ترسم ای زیباترین
با تو استقبال خواهم کرد از خوف و خطر

زور خود را می زنم تا شعر نغزی رو کنم
گرچه می دانم برایت شاعری معمولی ام
خانه ی دل را تکاندم تا که مهمانم شوی
از تو گفتن باتو گفتن گشته دلمشغولی ام

گرچه افتاده کنارت تیره عکسم نازنین
می کشم در ذهن خود تصویر روز روشنی
ابر تیره بارور می گردد وتصنیف خوان
صاعقه می گیرد عکس از لحظه ای که با منی

محمدعلی ساکی
۰ نظر ۲۲ آبان ۹۴ ، ۱۰:۲۱
هم قافیه با باران
دیگر اثری زعطر لبخندم نیست
این وضع خوشایند فرایندم نیست

در آینه زل می زنم و می بینم
تصویر کسی را که همانندم نیست

محمدعلی ساکی
۰ نظر ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۱۹
هم قافیه با باران

ای که با یک عشوه از پیر و جوان دل می بری
اخم هایت با من است و خنده ات با دیگری ؟

اخم هایت باز کن تا که  نلرزانی دلم
هیچ می دانی که بالبخند هایت محشری

تا که می بینی مرا  روبند خود را می زنی
من که می میرم برای سبزه روی بندری

این همه سرباز افتاده به دنبالت مگر
ای صنم فرمانده ی کل قوا ی کشوری ؟

مثل پروانه فقط دور تو می گردم گلم
تو برایم  رازقی و زنبق و نیلو فری

حتم دارم کفتر جلدم به زودی می شوی
در فضای باورم هر چند عمری می پری
    
محمد علی ساکی

۰ نظر ۲۲ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۴۶
هم قافیه با باران

من با شقایق های عاشق هم مرامم
روی زبان شاپرک افتاده نامم

چون چشمه شعرم حک شده بر سینه ی سنگ
گلپونه صف بسته به پاس احترامم

از آسمان و از کبوتر سهم دارم
اما فروشی نیست برگی از سهامم

چون راه های آسمان را دوست دارم
با راهیان نور گل کرد انسجامم

در باغ حتی غنچه های نو رسیده
از حفظ می خوانند ابیات قیامم

باران ببین با لطف آواهای خیست
برنامه ی گل ها شده حسن ختامم

ای قاصدک وقتی رسیدی روی دریا
ابلاغ کن بر موج توفنده سلامم


محمدعلی ساکی

۱ نظر ۰۸ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۱۹
هم قافیه با باران

فانوس دریایی من سوسو گرفته
یا کشتی طوفان زده پهلو گرفته

با هوره های زخمی سر در گریبان
دل ضرب موسیقایی یاهو گرفته

گم کرده ای دارد دل دور از شکیبم؟
قمری شده و شروه ی کوکو گرفته

یا اشکبوسه بر ضریح ماه هشتم
از من بهانه پای دالاهو گرفته

الماس اشکی را که ریزد تا دل شب
نذر ضریح ضامن آهو گرفته

دور حرم پر می زند پر این کبوتر
با گنبد زردش خیالم خو گرفته

شمس الشموس طوس شد ورد زبانش
با یا رضا پیداست رنگ و رو گرفته


محمدعلی ساکی

۰ نظر ۰۵ شهریور ۹۴ ، ۰۷:۱۶
هم قافیه با باران

در بلوغ سر به مهر غنچه هایت جاری ام
رو به دریا می رود خیزابه ی بیداری ام

نو به نو می گردم از خوشخوانی رود غزل
چون قزل آلا عروس آب های ساری ام

فصل رویش با ترنمجامه های سینه سرخ
روی صخره با خزه مشغول مخمل کاری ام

از هبوط آبی فواره ها قد می کشم
بر مداری از فراز روشن تکراری ام

سرو می کارم که تا یادم همیشه سبز باد
لابلای خاطرات ملک استیجاری ام

خود ندیدن شیوه ی آیینه ی بی ادعاست
گفته بودی آفتاب ؟ آیینه می پنداری ام

دور گل می چرخم و دف می زنم با بال شعر
باغبان، تا از تبار شاپرک بشماری ام


محمد علی ساکی

۰ نظر ۰۲ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۵۵
هم قافیه با باران

با جرعه ای لطفا بچش شعر زلالم را
تا حس کنی اندازه ی عمق ملالم را
بی تو هماره با قلم مو می کشم بر بوم
تصویری از آبادی رو به زوالم را
توبیخ هایت سر به راهم کرده ای زیبا
امضا نکن با قهر حکم انفصالم را
از فعل های ماضی من دلخوری ای کاش
معیار سنجش کرده بودی فعل حالم را
من کفتر جلد تو خواهم شد به این زودی
کمتر بزن با سنگ زخم روی بالم را
در باغ ذهنم گاه گاهی می زنی با شوق
پیوند با انگور هایت پرتقالم را
تا ازطنین خنده ات اعجاز می روید
مثل الف بی زاویه کن شکل دالم را
*
با چای گل دم هم محبت کن برای من
دیوان حافظ را بیاور تاک فالم را


محمدعلی ساکی

۰ نظر ۲۲ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۳۲
هم قافیه با باران

(بی تو مهتاب شبی) کوچه ما آه کشید
روی دیواره ی دل عکس تو را ماه کشید

شانه بر شانه ی تو برد مراسمت غزل
کوچه تا آخر شب در غزلم آه کشید

کوچه چون سنگ صبور دل نا سور من است
ماه من ناز تورا در دل این چاه کشید

قصه ی مهر و وفا گفتم وگفتی که نگو
دست تقدیر مرا تا تو به اکراه کشید

دور از زخم خزان باد گل بانمکم
رفت و کبریت در انبار پرازکاه کشید

خاطرم بارورازعشق سترون شده است
بی سبب نیست تورا این همه دلخواه کشید

محمد علی ساکی

۰ نظر ۰۹ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۱۶
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران