هم‌قافیه با باران

۵۴ مطلب با موضوع «شاعران :: میلاد عرفان پور ـ ملک الشعرا بهار» ثبت شده است

رود است علی, پاک و زلال است و روان
کوه است علی, که استوار است و گران

من رود ندیده ام چنین پابرجا
من کوه ندیده ام چنین در جریان

میلاد عرفان پور

۰ نظر ۳۰ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۵۵
هم قافیه با باران

ما آیه‌های عصر خسرانیم
معجونی از تردید و ایمانیم

عهد الست از یادمان رفته‌ست
ما اهل نسیانیم، انسانیم

تبعیدمان کرده‌ست اقیانوس
امواج سرگردان طغیانیم

عالم همه آیات توحید است
با این‌همه، ما بندۀ نانیم

هم هم‌چنان دلتنگ فردوسیم
هم در صف گندم، فراوانیم

ما آتشیم و عمر ما هیزم
از خاطرات خود گریزانیم

ای آه! اگر سوی خدا رفتی
با او بگو که ما پشیمانیم

میلاد عرفان پور

۰ نظر ۲۱ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۲۹
هم قافیه با باران

از تربت تو عسل, شفا می گیرد
با نام تو اوفتاده, پا می گیرد

خورشید,  تب آلوده میاید هرصبح
از توس , برات کربلا می گیرد

میلاد عرفان پور

۰ نظر ۲۳ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۳۹
هم قافیه با باران

صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار برملا خواهد شد

در راه، عزیزی است که با آمدنش
هر قطب نما، قبله نما خواهد شد

میلاد عرفان پور

۰ نظر ۰۹ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۳۷
هم قافیه با باران

بی بی سی,دروغ ، سی ان ان, فریب
المنار , بی پناه،  الجزیره , نا نجیب
مجمع حیات وحش،لابی شغالها
گرگهای امنیت ، سازمان لال ها

مرگ بازی مدرن ، ماشه دمکراسی
ادکلن به خود زده ، لاشه دمکراسی
کارخانه ی سلاح ، نکبت دلارها
خط سربی ترور بر گلوی سارها

می تپد دلم برای لحظه قیام
عاشق نبرد با صهیونیستهام

پرده های سینما ، در اجاره ی سراب
عصر انحصار شب ، عصر قحط آفتاب
پوزه بند هالیوود ،در کف آونجلیزم
انفجار چشم ها در شیوع هیپنوتیزم

بایکوت جنازه ها ، در رسانه خاخام
گینس شکنجه ها ، دومینوی قتل عام
قتل عام کودکان ، با مدال افتخار
زندگی وتو شده ، در هزارها مزار

می تپد دلم برای لحظه قیام
عاشق نبرد با صهیونیستهام

دولت کاریکاتور ، با کابینه فساد
استتار عقل کم ، پشت ثروت زیاد
کشتن صدای قدس، در سونامی سکوت
باز شهرک جدید ، باز تار عنکبوت

می تپد دلم برای لحظه قیام
عاشق نبرد با صهیونیستهام

میلاد عرفان پور

۰ نظر ۱۲ تیر ۹۵ ، ۰۳:۳۱
هم قافیه با باران

مرگ باید سجده باشد، سجده ی پیش از قیام
اشهدم را خوانده ام ای مرگ زیبا السّلام

من چه دارم؟ یک دل دیوانه و یک جان مست
می توانم رفت تا عرش خدا با هرکدام

باید از این پس مرا در یادها پیدا کنند
شاعرم گم کرده دل، گم کرده جان، گم کرده نام

روز و شب با کربلا هم داستان بودم ولی
عاقبت در روضه ی آخر نیاوردم دوام

زندگی یع%:/.,DB� به روی نیزه لبخند حسین
مرگ یعنی کاروان عاشقان در راه شام

زندگی شعری ست محکم با ردیف مرگ من
وای اگر این شعر با ماندن بماند ناتمام

می روم اما بمان، ای عشق! با یاران من
سایه ی تو بر سر سرگشتگی ها مستدام

میلاد عرفان پور

۰ نظر ۱۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۲۵
هم قافیه با باران

به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامده ست به جز ما کسی به یاری ما

به رنج راه بیامیز تا بیاموزی
به مشق آبله، اسرار پایداری ما

به دوش نعش جوان برده ایم و در تشییع
ندیده است کسی اشک سوگواری ما

به سر بلندی سرویم و استواری کوه
به رودهای جهان رفته بی قراری ما

نمانده جای شکایت که در پی هر زخم
بلندتر شده طومار بردباری ما

بهار آمده اما برای پیروزی
خوشا که سرخ شود جامه ی بهاری ما


میلاد عرفان پور

۰ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۳۷
هم قافیه با باران

بوستان بشکفت و بلبل برکشید از دل صفیر

همچو چشم من گهرپالای شد ابر مطیر
بر نشاط روی گل وقت سپیده‌دم به باغ
فاخته آوای بم زد عندلیب آوای زیر
بوستان بشکفت چون رامشگه پروبز شاه
سروبن برخاست چون بگشوده چتر اردشیر
ابر تیرافکن گشود از قطرهٔ باران خدنگ
باد جوشن گرکشید از سیم‌، جوشن بر غدیر
نرگس از نابخردی بنهاد در سیماب زر
لاله از افسونگری بنهفت در شنگرف قیر
روز باران از فروغ مهرگردد آشکار
آن کمان هفت‌رنگ از دامن چرخ اثیر
چون‌ حریری چند رنگین ‌بر تن ‌چینی عروس
باز جسته یک ز دیگر دامن رنگین حریر
نوبهار دلپذیر و روز شادی و خوشیست
خرما نوروز و خوشا نوبهار دلپذیر
از میان ابر هر ساعت درخشی برجهد
وز هراس خود برآرد رعد، افغان و نفیر
همچو خصم شه که برتابد رخ و افغان کند
آن زمان کز شست خسرو برجهد پرنده تیر

ملک الشعرای بهار
۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۲۰
هم قافیه با باران
دوست می‌دارم من این نوروز فرخ‌فال را
تاکنم نو بر جبین خوبرویان سال را

خواهی ار با فال میمون بگذرد روز تو خوش
برگشا هر صبحدم از دفترگل فال را

عاشقا ز آه سحر غافل مشو کاین ابر فیض
آبیاری می‌نمایدگلشن آمال را

خواهی ار با کس درآمیزی به رنگ او درآی
بین چسان همرنگ گل پروانه دارد بال را

عاشق از خوبان وفا و مهر خواهد، ورنه هست
آب و رنگ حسن صوری‌، پردهٔ تمثال را

آن سر زلف سیه چیدی و از دامان خویش
دست کوته ساختی مشتی پریشان‌حال را

دولتی کافغان کنند از جور او خرد و بزرگ
بر خلایق چون دهد اعلان استقلال را

سفله از فرط دنائت ایمن است از حادثات
هیچ مؤمن خون نریزد اشتر جلّال را

از رقیب خرد ای دل در جهان غافل مباش
موش ویران می‌نماید دکهٔ بقال را

گرچه‌آزادی زبون شد لیک جای شکر هست
کاین روش بشکست بازار هو و جنجال را

بر وطن مگری که در نزدکرام‌الکاتبین
بهر هر قومی کتابی هست مر آجال را

شدگذشته‌هیچ‌و امروز است‌هم‌در حکم‌هیچ
حال و ماضی رفته دان‌ حاضر شو استقبال را

ملک الشعرا بهار
۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۵۱
هم قافیه با باران

همه شب دست به دامان خدا تا سحرم

که خدا از تو خبر دارد و من بی خبرم


رفتی و هیچ نگفتی که چه در سر داری

رفتی و هیچ ندیدی که چه آمد به سرم


گرمی طبعم از آن است که دل سوخته ام

سرخی رویم از این است که خونین جگرم


کار عشق است نماز من اگر کامل نیست

آخر آنگاه که در یاد توام در سفرم


این چه کرده است که هرروز تورا می بیند؟

من از آیینه به دیدار تو شایسته ترم


عهد بستم که تحمل کنم این دوری را

عهد بستم ولی از عهد خودم می گذرم


مثل ابری شده ام دربه درِ شهربه شهر

وای از آن دم که به شیراز بیفتد گذرم...


 میلاد عرفان پور 

۱ نظر ۱۹ بهمن ۹۳ ، ۱۹:۳۶
هم قافیه با باران

امشب از داغی دوباره چشم ایران روشن است

یوسفی رفته است ،آری وضع کنعان، روشن است


گرچه در بزم حماسه ، هیچ جای گریه نیست

در هجوم شعله ها، تکلیف باران، روشن است


باز شمعی کشته شد با دست شب اما هنوز

این شبستان کهن ، با نورایمان روشن است


کی میان ابرهای تیره پنهان می شود؟

آسمان ما که با خون شهیدان ،روشن است


مصطفی هم رفت، آری! او هم اینجایی نبود

مردهای مرد را آغاز و پایان ، روشن است


میلاد عرفان پور

۰ نظر ۲۲ دی ۹۳ ، ۱۷:۱۸
هم قافیه با باران
با بال و پرت نگو که ماندن ننگ است
فریاد نزن که آسمان خوشرنگ است

برگرد پرنده دل به پرواز نبند
اینجا دل یک قفس برایت تنگ است

میلاد عرفان پور
۰ نظر ۳۰ آبان ۹۳ ، ۱۳:۵۹
هم قافیه با باران

چنان اسفند می سوزد به صحرا ریگ ها فردا

چه خواهد شد مگر در سرزمین کربلا فردا

تمام دشت را زینب به خون آغشته می بیند

مگر باران خون می بارد از عرش خدا فردا

برادر! دل گواهی می دهد امشب شب قدر است

اگر امشب شب قدر است، قرآن ها چرا فردا...

همه در جامۀ احرام دست از خویشتن شستند

شگفتا عید قربان است گویا در منا فردا... 

ببین شش ماه ات بی تاب در گهواره می گرید

علی از تشنگی جان می دهد امروز یا فردا

ببوسم کاش دست و پای اکبر را و قاسم را

همانانی که می افتند زیر دست و پا فردا

برادر! وقت جان افشانی عباس نزدیک است

قیامت می شود وقتی بگوید یا اخا فردا

برادر! خوب می خواهم ببینم روی ماهت را

هراسانم که نشناسم تو را بر نیزه ها فردا

به مادر گفته بودم تا قیامت با تو می مانم

تمام هستی من، می روی بی من کجا فردا؟


 میلاد عرفان پور

۰ نظر ۱۳ آبان ۹۳ ، ۱۶:۴۲
هم قافیه با باران

ﺷﺎﺩﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ، ﻏﻢ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ

ﺍﺯ ﻣﺎﻩ ﻫﺎﯼ ﺳﺎﻝ، ﻣﺤﺮﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ


ﺁﻭﺍﯼ ﺁﺳﻤﺎﻧﯽ ﺩﺍﻭﻭﺩ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ

ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ﻣﻘﺪﺱ ﻣﺮﯾﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ


ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺧﻮﺩ ﺟﺪﺍﯾﻢ ﻭ ﺟﺎﯼ ﮔﻼ‌ﯾﻪ ﻧﯿﺴﺖ

ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﺍﺭﺙ ﺣﻀﺮﺕ ﺁﺩﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ


ﺑﯽ ﻣﻬﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﺭﺳﻢ ﻣﺤﺒﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ

ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﻣﻮﻧﺲ ﻭ ﻫﻤﺪﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ


ﺍﯾﻦ ﺯﺧﻢ ﻫﺎ ﻣﻌﻠﻢ ﺧﻨﺪﯾﺪﻥ ﻣﻦ ﺍﻧﺪ

ﺣﯿﺮﺍﻧﻢ ﺍﺯ ﺗﺮﺣﻢ ﻣﺮﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ


ﯾﻮﺳﻒ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﻭﻟﯽ ﺁﻥ ﺑﻨﺪﻩ ﺍﻡ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ 

ﻧﮕﺬﺍﺷﺘﻪ ﺳﺖ ﺻﺎﺣﺐ ﻣﻦ ﮐﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ


ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻋﻤﺮ ﺩﺭ ﮔﺬﺭ ﻋﺸﻖ ﻃﯽ ﺷﻮﺩ

ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﯾﮏ ﺩﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ...


میلاد عرفان پور

۰ نظر ۰۶ آبان ۹۳ ، ۱۴:۲۰
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران