هم‌قافیه با باران

۶۷ مطلب با موضوع «دفاع مقدس ـ امام ـ انقلاب ـ رهبری :: شهدا، اسرا و جانبازان» ثبت شده است

ای پیش پرواز کبوتر های زخمی
بابای مفقود الاثر! بابای زخمی!

دور از تو سهم دختر از این هفته هم پر
پس کی؟ کی از حال و هوای خانه غم پر؟

تا یاد دارم برگی از تاریخ بودی
یک قاب چوبی روی دست میخ بودی

توی کتابم هر چه بابا آب می داد
مادر نشانم عکس توی قاب می داد

اینجا کنار قاب عکست جان سپردم
از بس که از این هفته ها سر کوفت خوردم

من بیست سالم شد هنوزم توی قابی
خوب یک تکانی لا اقل مرد حسابی!

یک بار هم از گیر و دار قاب رد شو
از سیم های خاردار قاب رد شو

برگرد تنها یک بغل بابای من باش
ها! یک بغل برگرد، تنها جای من باش

ای دست هایت آرزوی دستهایم
ناز و ادایم مانده روی دست هایم

شاید تو هم شرمنده یک مشت خاکی
یک مشت خاک بی نشان و بی پلاکی

عیبی ندارد خاک هم باشی قبول است
یک چفیه و یک ساک هم باشی قبول است!! .
.
تنها تلاشش انتظار است و سکوت است
پروانه ای که توی تار عنکبوت است

امشب عروسی می کنم جای تو خالی
پای قباله جای امضای تو خالی

ای عکس هایت روی زخم دل نمک پاش
یک بار هم بابای معلوم الاثر باش

عبدالکریم زارع
۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۴۸
هم قافیه با باران

مردم همان راه شلمچه باز راه ماست

داعش گرفتار سلیمان سپاه ماست

تنها به امر و نهی این رهبر نگاه ماست

سید علی فاطمی پشت و پناه ماست

پشت و پناه گرم رهبر میشود زهرا

دین را فقط از راه زهرا می‌شود فهمید

از استقامت‌های مولا می‌شود فهمید

در فاطمیه کربلا را می‌شود فهمید

از نامه آقا به دنیا می‌شود فهمید

یک روز این دنیا سراسر می‌شود زهرا


علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۰۹ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۳۶
هم قافیه با باران

خوش به حال او که پیش از آن که مرگ

                                لحظه ای به بردنش

                                                فکر هم کند

                                                  بی ملاحظه پرید...

چند عکس و یک خبر...

                از او همین به ما رسید

چند عکس و یک خبر... و نام کوچکش...

                                نام کوچکش "جهاد" بود

                                           نام خانوادگی: شهید!    

محمدمهدی سیار

۰ نظر ۳۰ دی ۹۳ ، ۲۳:۰۲
هم قافیه با باران

امشب از داغی دوباره چشم ایران روشن است

یوسفی رفته است ،آری وضع کنعان، روشن است


گرچه در بزم حماسه ، هیچ جای گریه نیست

در هجوم شعله ها، تکلیف باران، روشن است


باز شمعی کشته شد با دست شب اما هنوز

این شبستان کهن ، با نورایمان روشن است


کی میان ابرهای تیره پنهان می شود؟

آسمان ما که با خون شهیدان ،روشن است


مصطفی هم رفت، آری! او هم اینجایی نبود

مردهای مرد را آغاز و پایان ، روشن است


میلاد عرفان پور

۰ نظر ۲۲ دی ۹۳ ، ۱۷:۱۸
هم قافیه با باران

دورتادور حوض خانه ی ما

پوکه های گلوله گل داده است

پوکه های گلوله را آری

پدر از آسمان فرستاده است

عید آن سال, حوض خانه ی ما

گُل نداد و گلوله باران شد

پدرم رفت و بعد هشت بهار

پوکه های گلوله گلدان شد

پدرم تکه تکه هرچه که داشت

رفت همراه با عصاهایش

سال پنجاه و هفت چشمانش

سال هفتاد و پنج پاهایش

پدرم کنج جانماز خودش

بی نیاز از تمام خواهش ها

سندی بود و بایگانی شد

کنج بنیاد حفظ ارزش ها

روی این تخت رنگ و رو رفته

پدرم کوه بردباری بود

پدر مرد من به تنهایی

ادبیات پایداری بود...


سعید بیابانکی

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۴۰
هم قافیه با باران

ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺯ ﻣﻨﺶ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺪﺍ ﺩﻭﺭ ﺷﺪﯾﻢ

ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺧﯿﺮﻩ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺷﺪﻩ ﻭ ﮐﻮﺭ ﺷﺪﯾﻢ


ﻣﻌﺬﺭﺕ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺑﺎﻥ ﻭ ﻫﻤﻪ ﻫﻤﺮﺯﻣﺎﻥ

ﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻬﺪﺍ ﻭﺻﻠﻪ یﻧﺎﺟﻮﺭ ﺷﺪﯾﻢ


ﺷﻬﺪﺍ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻓﺎﺗﺢ ﺍﺻﻠﯽ ﺑﻮﺩﻥ

ﻋﺠﺐ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻣﻐﺮﻭﺭ ﺷﺪﯾﻢ


ﺷﮑﺮ ، ﺑﺎ ﺳﺎﺑﻘﻪ ی ﺩﻭﺳﺘﯽِ ﺑﺎ ﺷﻬﺪﺍ

ﻣﺎ ﻋﺰﯾﺰ ﺩﻝ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﺪﻩ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺷﺪﯾﻢ


ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺮﮐﺖ ﺧﻮﻥ ﺷﻬﺪﺍﻣﺎﻥ ﺣﺎﻻ

ﻣﺎ ﻣﺪﯾﺮ ﮐﻞ ﻭ ﻣﺴﺌﻮﻝ ﺷﺪﻩ ﻣﺴﺮﻭﺭ ﺷﺪﯾﻢ


ﻭ ﺍﮔﺮ ﺣﺮﻓﯽ ﺧﻼﻑ ﺷﻬﺪﺍﻣﺎﻥ ﮔﻔﺘﯿﻢ

ﯾﺤﺘﻤﻞ ﻣﺼﻠﺤﺘﯽ ﺑﻮﺩﻩ و ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﯾﻢ


ﭘﺮﮐﺸﯿﺪند ﭼﻪ ﻣﺴﺘﺎﻧﻪ ﻭ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﺎ

ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻗﻔﺲ ﻧﻔﺲ ﭼﻪ ﻣﺤﺼﻮﺭ ﺷﺪﯾﻢ. . !


یاسر مسافر

۰ نظر ۲۶ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۰۸
هم قافیه با باران

جنگ یک جدول تناسب بود، تا جوابش همیشه این باشد

پدرم ضربدر چهل درصد، حاصلش بخش بر زمین باشد


عده‌ای را ضریب منفی داد، عده‌ای را به هیچ قسمت کرد

تا هر آن کس که سوء نیت داشت، تا ابد زیر ذره‌بین باشد


یک نفر فکر آب و خاک که نه، در پی نان و آب بود از جنگ 

خطر جبهه را خرید به جان، تا پس از جنگ خوش‌نشین باشد


یک نفر پشت خاکریز خودی، لشکرش را که در محاصره دید

سر خود را گذاشت روی زمین، تا دعاگوی سرزمین باشد


یک نفر فارغ از معادله‌ها، بی‌خیال تمام مشغله‌ها

روی میدان مین قدم زد تا، ته این سطر نقطه‌چین باشد


در جواب کسی که می‌گوید، پدر از جنگ دست پر برگشت

هر دو تا آستین او خالی‌ست، تا جوابش در آستین باشد


هم‌قطار پدر که عکاس است، گفت در هشت سال جبهه و جنگ

حسرتش ماند بر دلم یک بار، پدرت رو به دوربین باشد


محمدحسین ملکیان

۰ نظر ۲۵ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۵۸
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران