هم‌قافیه با باران

۶۷ مطلب با موضوع «دفاع مقدس ـ امام ـ انقلاب ـ رهبری :: شهدا، اسرا و جانبازان» ثبت شده است

شب آمده ست از همه سو اما، پیداست آفتاب نمی‌میرد

دل، آن دلی که عزم سفر دارد، هنگام اضطراب نمی‌میرد

ای ماهیان گمشده در طوفان، هستید و نیستید، خدا را شکر

دریا همین که میل خطر دارد، جز کف، به جز حباب نمی‌میرد

از (کربلای چار) خبر دارم، از عزم بی نهایت سربازان

گفتند: بی شکایت می‌میریم، صد شکر انقلاب نمی‌میرد

اروند گریه کرد چنین روزی، بود این شکست اول پیروزی

در چشم‌های خوف و رجا دیده، آن خاطرات ناب نمی‌میرد

ای دشمنان سمت خطر رفته، آه ای شهاب‌های هدر رفته

آری ستاره‌ها همه می‌مانند، امشب به جز شهاب نمی‌میرد

دستی که بال روشن پرواز است، دستی که دست روشن اعجاز است

دستی که بسته هم بشود باز است، این دست با طناب نمی‌میرد

ای ماهیان زنده بفرمایید، برگشته‌اید و زنده تر از مایید

دریا نرفته‌ها هم می‌دانند، ماهی درون آب نمی‌میرد


امیرعلی سلیمانی

۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۴۰
هم قافیه با باران

روی سجاده بی بی دو سه پر آورده

تا نسیم از پر و بال تو خبر آورده

آسمان چشم به چشمان زمین دوخته است

این چه رازی است که از سینه به در آورده

صدف خاک به افلاک نشان داد شبی

جامه را چاک زده در و گهر آورده

رود خاموش نمی ماند از این پس هرگز

بر لبش آه شب و ذکر سحر آورده

باز هم معرکه اکبر به خودش می بیند

مادری داغ دل و خون جگر آورده

از دعای سحر اوست که بعد از سی سال

آسمان را به سر دست پدر آورده

چه مبارک سفری بود که طوفان بلا

از دل حادثه مردان خطر آورده


فاطمه نانی زاده

۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۳۷
هم قافیه با باران

بهم گفتن گلتُ آب برده،دیگه تنها شدى برا همیشه

کسى که دلشو زده به دریا،به این راحتیا پیدا نمیشه

بهم گفتن گلتُ آب برده،کسى از جاىِ اون خبر نداره

دیگه باید بشینى تا یه روزى،که دریا پرپرش رو پس بیاره

حالا میگن تورو با دسته بسته،تورو زنده زنده خاک کردن

نمیدونى که مادر چى کشیدم،منو با این خبر هلاک کردن

بگو اون لحظه که پراتُ بستن،چرا مادر منو صدا نکردى

تویى که قصد برنگشتن نداشتى،تو که پشت سرتُ نگا نکردى

بگو تا داغِ تازم تازه تر شه،بهت لحظه آخر آب دادن؟

آخه مادر براىِ تو بمیره،که اینجورى تو رو عذاب دادن

برا عکسات رو پام لالایى خوندم،شباى بى کسى و بى قرارى

کى جرأت کرده دستاتُ ببنده؟بمیرم تو مگه مادر ندارى؟

بهم برخورده مادر،بغض دارم،قسم خوردم دیگه دریا نمیرم

قسم خوردم گلم مثلِ خودِ تو،منم با دستاىِ بسته بمیرم

پُره حرفم پُره دردم عزیزم،ولى آغوش من امنِ هنوزم

بذار دستاتُ وا کنم عزیزم،تو آغوشِ تو راحت تر بسوزم


یاحا کاشانی

۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۳۴
هم قافیه با باران

مثل ماهی به آب جان دادند

جان خود مثل پهلوان دادند


صد وهفتاد و پنج شمس و قمر

دست بسته به آسمان دادند


صد و هفتاد و پنج مرد دلیر

درس غیرت به دیگران دادند


راه عزت نه راه تسلیم است

این چنین راه را نشان دادند


در ازای زیاده خواهی ها

چه جوابی به قلدران دادند


تا بفهمند عده ای بی غیرت

پای هر کوچه صد جوان دادند


صد و هفتاد و پنج مادر را

گل گرفتند و دادند


صد و هفتاد و پنج مادر پیر

روی پا استخوان تکان دادند


مادری که همیشه می پرسد

"زنده زنده چگونه جان دادند؟؟"


"ای به قربان دست بسته ی تو

دم آخر تو را امان دادند؟"


نگذاریم که پامال شود

خون سرخی که آن زمان دادند....

۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۱
هم قافیه با باران

الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها
که درد عشق را هرگز نمی ‌فهمند عاقل ها

نه آدابی ، نه ترتیبی ،که حکم عاشقی حُب است
ندارد عشق جایی بین توضیح المسائل‌ها

به ذکر "یا علی" آغاز شد این عشق پس غم نیست
اگرآسان نمود اول ولی افتاد مشکل ‌ها

همین که دل به لبخند کسی بستند فهمیدند
جرس فریاد میدارد که بربندید محمل ها

به یُمن ذکر "یا زهرا" یشان شد باز معبرها
که سالک بی‌خبرنبوَد ز راه و رسم منزل ‌ها

به گوش موج ها خواندند غواصان شب حمله :
کجا دانند حال ما سبک باران ساحل ها

شب حمله گذشت و بعد بیست و هفت سال امروز
چنین با دستِ بسته ، سر برآوردند از گِل ها

چگونه موج فتنه غرق خاک و خونشان کرده
که بی‌تاب است بعد از سال ‌ها از داغشان دل‌ ها

و راز دست های بسته آخر فاش شد آری !
نهان کی مانَد آن رازی کزو سازند محفل‌ ها ؟

شهادت آرزوشان بود و از دنیا گذر کردند
" متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها "

بشری صاحبی

۱ نظر ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۲۰
هم قافیه با باران

شما
تنها فرشتگانِ جهانِ خاک هستید
که با بال‌های بسته
وَ پَرهایِ شکسته
جانانه‌ترین پروازِ آسمانی را
در قلبِ آب، رقم زدید...
وَ خدا از شوق
در آغوشِ دریا گریست...
تا صدف‌ها
وارثِ اشک‌هایش شوند!

محمد صادق زمانی

۰ نظر ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۳۴
هم قافیه با باران

می نویسم نامه ای ای مادرم الان بخوان
راهی عمق خلیجم مادرم قران بخوان

در کنار ساحلم چشمم بدریای خلیج
راه برگشتی ندارم ایه از یاسین بخوان

در میان ابها تنها و بی کس مانده ام
ربنا و اتنا سوره رحمان بخوان

در حصار دشمنم دیگر نمی بینی مرا
در عزایم مادرم روضه از قاسم بخوان

دست می بندند مرا گودال من اماده شد
بر مزارم امدی شعری تو از حیدر بخوان

رو بخاک افتاده ام دستم بجایی بند نیست
از علمدار حسین یا سوره لقمان بخوان

من که غواصم چرا در خاک مدفون میشوم
شعری از زورق بگیر با اذر گریان بخوان

۰ نظر ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۵۴
هم قافیه با باران

بازهم شکرخدا داغ شماشیرین است
داغ سخت است ولی اوج مصیبت این است:

فرض کن فرض! فقط فرض کن این مسئله را
پیش نعش پسرت گوش کنی هلهله را

فرض کن خشک شود روی لبت لبخندت
اربأ اربا بشود پیش خودت فرزندت

بگذارید بگویم که چه در سر دارم
اصلأ امروز تب روضه ی اکبر دارم ...

۱ نظر ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۵۶
هم قافیه با باران

آمدی سوی وطن،خسته نباشی پسرم
آبرو دادی به من،ای گل بی بال و پرم

حسرت دیدن تو موی مرا کرده سفید
ز فراق تو خم افتاده میان کمرم

مرد دریا دل من،موج حریف تو نبود
ز چه رو غرق شدی،دور شدی از نظرم؟!

سالها بود و نبودت همه روز و همه شب
لحظه لحظه به خداوند قسم زد شررم

آمدی باز کنارم که نگاهت بکنم
پیش چشمان منی، بر سر تو نوحه گرم

ز چه پنهان شده دستان تو پشت کمرت؟!
با پدر دست بده،شعله نکش بر جگرم

صورتت خاکی شده مرغک پر بسته ی من
آنچنانی که زمین خورده علمدار حرم

۰ نظر ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۴۹
هم قافیه با باران

نصفِ تاریخ عاشقی «آب» است
قصه‌هایی عمیق و پراحساس

قصه‌هایی پر از فداکاری
قصه‌هایی عجیب، اما خاص

 

قصۀ آبِ چشمۀ زمزم
زیرِ پاکوبه‌های اسماعیل

قصۀ نیل و حضرت موسی
قصۀ آن گذشتنِ حسّاس

 

قصۀ حفظِ حضرت یونس
توی بطن نهنگ، در دریا

یا که نفرینِ نوحِ پیغمبر
بر سرِ مردمِ نمک نشناس

 

قصۀ ظهر روز عاشورا
بستنِ آب روی وارثِ آن

کربلا بود و یک حرم، تشنه
کربلا بود و حضرتِ عباس

 

بین افسانه‌های آب و جنون
قصۀ تازه‌ای اضافه شده :

قصۀ بیست و هفت ساله‌ای از
صد و هفتاد و پنج تا غواص…


نفیسه سادات موسوی

۰ نظر ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۰۵:۴۰
هم قافیه با باران

فرق دارد بین هر جمعیتی مقیاس ها
گاه برتر می شود ازعقلها،احساس ها...

"بهترین بانوی عالم مادر ما فاطمه است"
بهتر است در بین گلها عطر بوی یاس ها

هرکه گریان شد برای کربلا خندان شود
روز محشر دانه نه! می چیند او الماس ها

 بعد کشتن هم یقین بر کشتن مولا نبود
اسبها و نعل تازه...وای از این وسواس ها
 
کل ارض کربلا و کل بحر علقمه...
باز هم برگشته اند از علقمه عباس ها..

"دست" در تاریخ شیعه واژه ی تلخی است چون
شیعه دائم می کشد از "دست" این خناس ها
 
با کنایه مصرعی می گویم و رد می شوم
دست حیدر،دست زینب، دست این غواص ها...

۰ نظر ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۰۵:۲۰
هم قافیه با باران

ﻣﻘﺪّﺭ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺟﻬﺎﺩ ﭘﯿﺮﻭﺯﯾﻢ

ﻗﺴﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﻥ ﺭﺿﺎﯾﯽ ﻧﮋﺍﺩ ﭘﯿﺮﻭﺯﯾﻢ

ﻗﺴﻢ ﺑﻪ ﺗﮏ ﺗﮏ ﺁﻻﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﮔﻠﺸﻦ

ﻋﻠﯽ ﻣﺤﻤﺪﯼ ﻭ ﺷﻬﺮﯾﺎﺭﯼ ﻭ ﺭﻭﺷﻦ

ﺑﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﮐﺎﻣﯽ ﻋﺒﺎﺱ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺳﻮﮔﻨﺪ

ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺴﺘﻪ ﯼ ﻏﻮﺍﺹ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺳﻮﮔﻨﺪ

ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺠﺎﻫﺪﻩ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺁﻣﺪﻥ ﻫﺮﮔﺰ

ﻭ ﺑﺎ ﯾﺰﯾﺪ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍﻩ ﺁﻣﺪﻥ ﻫﺮﮔﺰ

ﺑﮕﻮ ﺑﻪ ﻫﺮﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﻌﺮﮐﻪ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ

ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺑﯿﺮﻕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﻧﻬﯿﻢ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ

ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍﯼ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﻫﻮﺍﯼ ﺁﻥ ﺩﺍﺭﯾﺪ

ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﺑﻬﺮ ﻭﻟﯽ ﺟﺎﻡ ﺯﻫﺮ ﭘﯿﺶ ﺁﺭﯾﺪ

ﻓﻘﻂ ﻧﻪ ﺟﺎﻡ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻗﻬﺮ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﯿﻢ

ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﺳﺎﻗﯽ ﻫﺮ ﺟﺎﻡ ﺯﻫﺮ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﯿﻢ

ﺷﮑﻮﻩ ﻋﺰﺕ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﻓﻼﮎ ﺍﺳﺖ

ﺣﺮﯾﻢ ﺁﯾﻪ ﻧﻔﯽ ﺳﺒﯿﻞ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎ ﺍﺳﺖ


محمد مهدی سیار

۰ نظر ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۴۴
هم قافیه با باران

آه ای غواص شهید مادرم دید تورا ، دست تو را
و همش زمزمه میکرد به ترکی "ننه قربان سنه را"

ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯾﺴﺖ ﺯلیخا ، ﭼﻪ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﻫﺮ ﺯِ ﭼﺎﻩ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﯼ ﯾﻮﺳﻒ ﮐﻨﻌﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﻋﺸﻖ ﻫﻢ ﺩﺭ ﭘَﺲِ ﭘﺴﺘﻮﺳﺖ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺳﻬﺮﺍﺏ
ﭘﺸﺖ ﺩﺭﯾﺎ ﺩﮔﺮ ﺁﻥ ﺷﻬﺮ ﺑﯿﺎﺑﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﺑﯿﮕﻨﺎﻫﯽ ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﯼ ﻣﺎ ﺟُﺮﻡ ﻭ ﮔﻨﺎﻩ
ﯾﻮﺳﻒ ﺍﺯ ﭘﺎﮐﯽِ ﺧﻮﺩ ﺣﺒﺲ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﻓﺎﻝ ﺣﺎﻓﻆ ﺯﺩﻡ ﺍﺯ ﺑﺨﺖِ ﺧﻮﺷﻢ ﺣﺎﻓﻆ ﮔﻔﺖ :
ﻧﺮﮔﺲ ﻣﺴﺖِ ﻏﺰﻝ ﺭﺍﻫﯽ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﺑُﻠﺒُﻞ ﺍﺯ ﺷَﺮﻡ ﻭ ﺣﯿﺎ ﺩﺭ ﭘَﺲِ ﮔُﻞ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺍﺳﺖ
ﺯﺍﻍ ﺩﺭ ﺍﻧﺠﻤﻦ ﺷﻌﺮ ﻏﺰﻟﺨﻮﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ
(ﺍﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﯼ ﻣﺎ . . . ) ﻋﺎﻗﻞ ﺑﺎﺵ
ﯾﺎﺭ ﻭ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩِﻟﮑﺪﻩ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺍست

۱ نظر ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۱۵
هم قافیه با باران

مگو بدن ، ز تن جبهه جان در آوردند
به جای اشک ، جگر از نهان در آوردند
وطن پر از گل پرپر شده است و عطرآگین
ز دشت لاله ز بس ارغوان در آوردند
شما گروه تفحص به خاک بنویسید
دُر از خزانه ی این خاکدان در آوردند
زمین زِ مین پر و اینان ز من سفر کردند
ز آسمان سر از این آستان در آوردند
همین تبار تَبَرّی تبر به دوش شدند
دمار از بت و از بت گران در آوردند
حرامشان که شکم‌ پارگان فرصت جوی
تنور گرم شما بود و نان در آوردند
و من به جَیب سر و سر به زیر کاین مردان
چه سرفراز سر از امتحان در آوردند

علی انسانی

۰ نظر ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۱۵
هم قافیه با باران

نِنه‌ش میگفت بُواش قنداقه شو دید
رو بازوش دس کشید مثل همیشه
می‌گفت دِستاش مثه بال نِهنگه
گِمونم ای پسر غِواص میشه

نِنه‌ش میگفت: همه‌ش نزدیک شط بود
میترسیدُم که دور شه از کنارُم
به مو‌ میگف : نِنِه میخام بزرگ شُم
بِرُم سی لیلا مرواری بیارُم

نِنه‌ش میگفت نمیخاستُم بره شط
میدیدُم هی تو قلبُم التهابه
یه روز اومد به مو گفت: بل بِرُم شط
نفس ،مو بیشتِر از جاسم تو آبه

زِد و نامردای بعثی رسیدن
مثه خرچنگ افتادن تو کارون
کِهورا سوختن ،نخلا شکستن
تموم شهر شد غرقابه ی خون

نِنه‌ش میگفت روزی که داشت میرفت
پسین بود؟ صبح بود؟ یادُم نمیاد
مو‌گفتم :بِچِه‌ای...لبخند زد گفت:
دفاع از شط شناسنامه نمیخواد

رفیقاش میگن : از وقتی که اومد
تو چشماش یه غرور خاص بوده
به فرمانده‌ش میگفته بِل بِرُم شط
ماها هف پشتمون غِواص بوده

نِنه‌ش میگف جِوونِ برگِ سِدرُم
مثه مرغابیای خسته برگشت
شبی که کربلای چاار لو رفت
یه گردان زد به خط یه دسته برگشت

نِنه‌ش میگفت‌: چشام به در سیا شد
دوای زخم نمک سودُم نِیومد
مسلمونا دلُم میسوزه از داغ
جِوونُم دلبَرُم رودُم نِیومد

عشیره میگن از وقتی که گم شد
یه خنده رو لب باباش نیومد
تا از موجا جنازه پس بگیره
شبای ساحلو دمّام میزد

یه گردان اومده با دست بسته
دوباره شهر غرق یاس میشه
ننه‌ش بندا رو ‌وا میکرد باباش گفت:
مو‌گفتم ای پسر غِواص میشه


حامد عسکری

۰ نظر ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۰۹
هم قافیه با باران

از دجله ها آورده اند عباس ها را
از بطن مَوّاجِ بلا الماس ها را
در جامه ی تقوا، تبِ اخلاص ها را
با دست های بسته این غَوّاص ها را
اَلسّابِقونَند و جوانانِ بهشتند
با دست های بسته یازینب نوشتند

یک دسته ی سینه زنِ بی تاب آمد
یک هیئت از پابوسیِ ارباب آمد
یک موج، از آرامش گرداب آمد
دریا خروشید از دلش مهتاب آمد
این ها زمانی سَروْ بودند و قیامت
این دست های بسته هم دارد حکایت

دلواپسِ امرِ ولی بودند و رفتند
عَمّار و مقدادِ علی بودند و رفتند
شمشیرهای سیقَلی بودند و رفتند
اُمِ وَهَب ها را یَلی بودند و رفتند
سیدعلی را در بلا، بی یار دیدند
از قلبِ خاک اینگونه شد با سر دویدند

اصحابِ کهفْ امروز بیدارند، آری
با دستِ بسته بر سرِ دارند، آری
پایِ ولایت مثل تَمّارند، آری
سلمان و مقدادند و عَمّارند، آری
ما مُرده ایم، اما شهیدان زنده هستند
در مکتبِ پیرِجماران زنده هستند

سخت است مادرها پسرها را ببینند
یک استخوان، جسمِ جگرها را ببینند
در پاره پیراهن، قمرها را ببینند
اینگونه روی خاک سرها را ببینند
دیدند مادرها زمین افتاده ها را
با چهره ای پُرچین، این آزاده ها را

آن خواهری که غُصّه گاهی سهمِ او شد
در حسرت دیدار هم، آشفته مو شد
داغ جدایی سالها بُغضِ گلو شد
سخت است، اما با بردار روبرو شد
سخت است، اما سر به تن دارد برادر
گر پاره پاره، پیروهن دارد برادر

با دستِ بسته بر زمین خوردند ؟ هرگز
سر نیزه ها را، از کمین خوردند ؟ هرگز
تیر از یسار و از یمین خوردند ؟ هرگز
اصلاً عمود آهنین خوردند ؟ هرگز
اما همینکه از نَفَس افتاد عباس
با چند ضربه از فَرَس افتاد عباس


رضا باقریان

۱ نظر ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۰۵
هم قافیه با باران

به زخم ناخن آن دست‌های بسته قسم
به ماهیان اسیر به گل نشسته قسم

به کشته ای که نشد سیر دست و پابزند
به واپسین دم خود، با دو دست بسته قسم

به دانه‌های عقیقی که مثل یک تسبیح
شدند با ستم از یکدگر گسسته قسم

درآن سیاهی گودال، تاسپیده صبح
به ناله صدو هفتاد و پنج خسته قسم

به گریه صدو هفتاد و پنج مادر پیر
به آه واشک رفیقان دلشکسته قسم

به فوجی ازپرو خاکستر پرستوها
که از جنوب می‌آیند، دسته دسته قسم

که دست بسته و پا بسته و گرفتاریم
به خیل غواصان زبند رسته قسم

افشین علاء

۰ نظر ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۰۰
هم قافیه با باران

صدوهفتاد و پنج تا ماهی
میرسن از جنوب ارون رود
پیش پاشون زمان به خاک افتاد
صدوهفتاد و پنج تا معبود

صدوهفتادو پنج دسته ی گل
دست و پاهاشونو طناب بستن
بعد سی سال آزگار حالا
با طنابی به دست برگشتن

صدوهفتادو پنج تا شیدا
صدوهفتادو پنج تا غواص
همه بی دست بر لب دریا
صدوهفتادو پنج تا عباس..

صدوهفتادو پنج دریا دل
صدوهفتادو پنج مرد خطر
صدوهفتادو پنج تا بابا
صدوهفتادو پنج تا مادر

صدوهفتاد وپنج تا عاشق
صدوهفتادو پنج تا لیلا
صدوهفتادو پنج تا مجنون
صدو هفتادو پنج… یا زهرا

صدوهفتادو پنج یعنی عشق
صدوهفتادو پنج یعنی درد
صدوهفتادو پنج یعنی بغض
صدوهفتادو پنج مرد نبرد

صدو هفتادو پنج بعد از این
توی اعداد روضه میخونه
صدوهفتادو پنج بعد از این
توی افکار شهر می مونه

مصطفی گودرزی

۰ نظر ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۴۲
هم قافیه با باران

باز هم بوی شهیدان بلا پیچیدست
باز بر پنجره ها بوی خدا پیچیدست

باز از مشرق نورانی پنهان نبرد
خاطراتی چون نفس بر رگ ما پیچیدست

خوش بخوابید علمدار شهیدان رشید
عطرتان تا حرم کرببلا پیچیدست

باز هم شانه ی شهر است که در هق هق اشک
چشم را پرده ای از شرم و رضا پیچیدست

باز هم شهر پر از خاطره ی عاشوراست
جلوه ی اوست که در آینه ها پیچیدست

۱ نظر ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۳۱
هم قافیه با باران

پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دست بسته،شکسته،زنده به گور
زیر آوار غصه ها مدفون
از نگاهی همیشه عاشق دور

بی تو سی سال خانه ساکت بود
بی تو سی سال،بی نفس بودم
مثل مرغی شکسته دل،تنها
همه عمر در قفس بودم

دست و بالت اگر چه باز نبود
دست و دلباز و مهربان بودی
خنده ات خانه را صفا می داد
در سفر هم به فکرمان بودی

تو نبودی که دخترت می رفت
بغض کرده به خانه بختش
آمدی،بغض کهنه اش ترکید
بار دیگر سیاه شد رختش

175مادر پیر
175چشم به راه
175 دل چون من
175 رخت سیاه

175 همسنگر
از دل خاک سر بر آوردند
یاد دریا دلان بی دل را
بار دیگر به کشور آوردند

نغمه مستشارنظامی

۱ نظر ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۱۹
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران