هم‌قافیه با باران

۴۵ مطلب با موضوع «شاعران :: سجاد سامانی ـ سعید سلیمان پور» ثبت شده است

هر که جز من بود از دیدارمان مأیوس بود
همتم را رود اگر می‌داشت اقیانوس بود

رد شدی از بین ما دیوانگان و مدتی‌ ست
بحثمان این است: آهو بود یا طاووس بود؟

خواب دیدم دستهایم خالی از گیسوی توست
خوب شد با عطر مویت پا شدم، کابوس بود

عطر گیسوی رهایی آمد و آزاد کرد
پادشاهی را که در زندان خود محبوس بود

هر زمان از عشق پرسیدند، گفتم آه، عشق...
خاطرات بی‌شماری پشت این افسوس بود ...

سجاد سامانی
۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۴۳
هم قافیه با باران

مُختَلِسی پند به فرزند داد
«کای پسر،این پیشه پس از من توراست!»

ما به جهان کیف بسی کرده‌ایم
جانِ پدر!نوبتِ کیف شماست!

بهر خوراکِ شکمت فکر کن
روز و شب این خیک به نشو و نماست!

خود به خود اَر قفلِ خزانه شکست
هیچ مخور غصّه، قضا و بلاست!

زود برو هر چه توانی بچاپ!
غفلت و تاخیر در آن نابجاست!

گر بدِ تو گفت حسودی، مرنج
رو سرِ خود گیر که بادِ هواست

دزدت اگر گفت، بگو:تهمت است!
مفسدت اَر خواند،بگو:افتراست!

غصّۀ پروندۀ خود را مخور
«مردِ غنی با همه کس آشناست!»

علمِ مدرنیست کنون اختلاس
نیک بیاموز که چون کیمیاست

هر که در این علم شود اوستاد
لایق احسنت و زِه و مرحباست

وانکه از آن غافل و بی‌بهره شد
از من و تو پاک حسابش جداست

گیر بیفتد ز پسِ چند ماه
طفلکِ بی‌علم، «اوین»ش سراست!

بار خودت را که ببستی، برو!
(خاوری) السّاعه نبینی کجاست؟!

سعید سلیمان پور (بوالفضول الشعرا)

۰ نظر ۱۷ تیر ۹۵ ، ۱۸:۳۳
هم قافیه با باران
باشد، تو نیز بر جگرم خنجری بزن
با من دم از هوای کسِ دیگری بزن

پرواز با رقیب اگر فرصتی گذاشت
روزی به آشیانه ی من هم سری بزن

ای دل به جنگ جمع رقیبان شتاب کن
سرباز نیمه جان! به صف لشگری بزن

درد فراق آمد و عشق از دلم نرفت
ای روزگار! سیلیِ محکمتری بزن

شاید که جام بشکنم و توبه ای کنم
ای مرگ! پیش از آنکه بیایی دری بزن...

سجاد سامانی
۰ نظر ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۲۱
هم قافیه با باران

به وعده‌های تو آنکس که اعتماد کند
عجیب نیست اگر تکیه هم به باد کند !

به ابروان هلالت مجال جلوه بده
که کار و کاسبی ماه را کساد کند

رقیب گفت که دور تو ماهرو کم نیست
به طعنه گفتمش آری، خدا زیاد کند !

بخند بیشتر و بیشتر که خندۀ تو
دل مرا که اسیر غم است شاد کند

چقدر برگ گل آویختم به خود که بهار
از این درخت که خشکیده‌است یاد کند


سجاد سامانی

۰ نظر ۰۷ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۲۰
هم قافیه با باران
مگو پرنده در این لانه ماندنش سخت است
بمان: که مهر تو از سینه راندنش سخت است

چگونه دل نسپاری به دیگران؟ که دلت
کبوتری است، که یک جا نشاندنش سخت است

چه حال و روز غریبی ؛ که قلب عاشق من
اسیر کردنش آسان؛ رهاندنش سخت است

زبان حال دلم را کسی نمی‌فهمد
کتیبه‌های ترک خورده ؛خواندنش سخت است

هزار نامه نوشتم بدون ختم کلام
حدیث شوق؛ به پایان رساندنش سخت است

سجاد سامانی
۰ نظر ۰۱ بهمن ۹۴ ، ۰۸:۴۴
هم قافیه با باران

در فروش ناز، دلبر دبّه درمی‌آورد
وقت امضا توی محضر دبّه درمی‌آورد

گاه حتّی توی محضر می‌زند امضا ولی
موقع رفتن دمِ در دبّه درمی‌آورد

پشت چشمش را که نازک کرد و روی از من گرفت
یعنی اینکه بار دیگر دبّه در می‌آورد

از رقابت با قد او می‌دهد سرو انصراف
طفلکی مثل صنوبر دبّه در می‌آورد

گاه سهواً طالع سعدی نصیبم می‌شود
چرخ تا راضی‌شد،اختر دبّه درمی‌آورد

می‌روم از دختر رَز خواستگاری می‌کنم
خطبه را ناخوانده، مادر دبّه درمی‌آورد
 
زان‌طرف جا ‌می‌زند در هودج خود نوعروس
باده یعنی توی ساغر دبّه درمی‌آورد
*
قول دادم سی-چهل بیتی تو را گویم،ولی
طبع‌شعرِ خاک‌بر سر دبّه درمی‌آورد!


سعید سلمان پور

۰ نظر ۲۶ دی ۹۴ ، ۱۱:۱۵
هم قافیه با باران

تا زمانی که جهان را قفسم می دانم
هر کجا پر بزنم طوطی بازرگانم

گریه ام باعث خرسندی دنیاست چو ابر
همه خندان لب و شادند که من گریانم

حاضرم در عوض دست کشیدن ز بهشت
بوی پیراهن یوسف بدهد دستانم

زندگی مثل حصاری ز غم و دلتنگی است
مرگ ای کاش رهایم کند از زندانم

بیت آشفته ایَم در غزلی ناموزون
میل دارم که ردیفی بدهد پایانم...

 سجاد سامانی

۰ نظر ۱۷ دی ۹۴ ، ۰۱:۱۵
هم قافیه با باران

نشست بر دل تو مهر همدمی دیگر
نشست بر دل من گرد ماتمی دیگر

اگر چه از غم هر آدمی خبر دارم ،
خبر ندارد از اندوهم آدمی دیگر

چرا زبان بگشایم؟ که دردهای بزرگ
به جز سکوت ندارند مرهمی دیگر

چو شمع،گریه از این می کنم که غیر از رنج
نبوده است سرم گرم عالمی دیگر

برای مست شدن کافی است اما کاش ،
برای مرگ، شرابم دهی کمی دیگر

سجاد سامانی


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۱۶ دی ۹۴ ، ۲۲:۰۷
هم قافیه با باران

به رغم سر به هوا بودنم زمینگیرم
به سر ،هوای تو را دارم از زمین سیرم

دلم شبیه درخت آن چنان پر از مهر است،
که سایه از سر هیزم شکن نمی گیرم

که ام؟ مبارز سستی که در میانه جنگ،
به دست دشمنم افتاده است شمشیرم

به چاره سازی من اعتنا مکن ،من نیز
یکی از آن همه بازیچه های تقدیرم

بهار ، بی تو رسیده ست و من چو مشتی برف
اگرچه فصل شکوفایی است ، می میرم

سجاد سامانی


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۲۲:۰۶
هم قافیه با باران
شبی با بید می رقصم ، شبی با باد می جنگم
که من چون غنچه های صبحدم بسیار دلتنگم

مرا چون آینه هرکس به کیش خویش پندارد
و الّا من چو مِی با مست و با هشیار یکرنگم

شبی در گوشه ی محراب قدری «ربّنا» خواندم
همان یک بار تارِ موی یار افتاد در چنگم

اگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیست
که من گریانده ام یک عمر دنیا را به آهنگم

به خاطر بسپریدم دشمان ! چون «نام من عشق است»
فراموشم کنید ای دوستان ! من مایه ی ننگم

مرا چشمان دلسنگی به خاک تیره بنشانید
همین یک جمله را با سرمه بنویسید بر سنگم

علیرضا بدیع


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۳ دی ۹۴ ، ۲۳:۲۴
هم قافیه با باران
اگرمـــــــــــا را شب یلدا  بلنــــد است
ز یـــــــــــــاد زلف آن  بالا بلنـــد است...

چو این مطلــــــع سرودم کیف کــردم
که این مضمـــون بی همتا بلند است!

به ناگـــــــــــــــــه داد وجـدانــم در آمد:
که داد مـــــن از این کارا(!) بلند است!

چقدر آخـــــــــــــر دروغ شاعــــــــرانه
صدای کوست ای رســــوا! بلند است!

تو خود خندان و از هجــــــــر دروغین
ز شعــــــــــــرت آه و واویلا بلند است!

نباف اینقــــــــــدر از بالا بلنــــــــــــدت!
صد وپنجـــــــاه سانت آیـــا بلند است؟؟!!

دوازده شنبلیلــــه بــــر کــــــــــدویی –
همان "گیسوی چون یلدا بلند" است؟؟!

بیــــــــــا این خط کش و آن زلف یارت!
نه من گویم،توخود گو!...ها!...بلند است؟!
***
مگــــــــــر مبهوت شعـــــــــر بوالفضولی
که دود از کلّـــــــــــه ات یارا ! بلند است؟!

هر آن آتش که از حســــــــن تو برپاست
بدان از گـــــــــــــــور این بابا بلند است!!

همــــــــه محصــــــــول خالی بندی اوست!
گر این آوازه در دنیــــــــــــــــــا بلند است!
***
الا ای طنز گــــــــوی   همچـــو مانکن(!)
که قــــــــــدّ سروت از پهنا بلند است!!! ـ

برو پنـــــــــــد "نظامی" گوش میکن!
اگر فکرت چو طبــــــــــــع ما بلند است!

مپیچ ای "بوالفضول" اینقــــــدر در شعر
زبــــــــــــــــــــان کذب در آن تا بلند است!

از این "اکذب" سرایی هاست کاکنـــون
دماغ کل شا عــــــــــــــــرها بلند است!!!

سعید سلیمان پور
۰ نظر ۳۰ آذر ۹۴ ، ۱۹:۵۶
هم قافیه با باران
آه اگر دوران شیرین وفا خواهد گذشت
روزهای هم‌نشینی‌های ما خواهد گذشت

بعد من تنها نخواهی ماند، اما بعد تو
بر من تنها نمی‌دانی چه‌ها خواهد گذشت …

عاشقان تازه‌ات اهل کدام آبادی‌اند؟
عطر گیسوی تو این بار از کجا خواهد گذشت؟

تاب دورافتادنم از تاب گیسوی تو نیست
کی دل آشفته از موی رها خواهد گذشت؟

ای دعای عاشقان پشت و پناهت! بازگرد
بی تو کار دوستداران از دعا خواهد گذشت …


سجاد سامانی
۲ نظر ۲۶ آذر ۹۴ ، ۱۸:۲۷
هم قافیه با باران

من کویری خشکم اما ساحلی بارانیم
ظاهری آرام دارد باطن طوفانیم

مثل شمشیر از هراسم دست و پا گم می کنند
خود ولی در دستهای دیگران زندانیم

بس که دنبال تو گشتم شهره ی عالم شدم
سربلندم کرده خوشبختانه سرگردانیم

می زند لبخند بر چشمان اشک آلود شمع
هر که باشد باخبر از گریه ی پنهانیم

هیچ دانایی فریب چشمهایت را نخورد
عاقبت کاری به دستم می دهد نادانیم


سجاد سامانی

۰ نظر ۲۷ مهر ۹۴ ، ۲۲:۲۳
هم قافیه با باران

نازپرورده‌ای و درد نمی‌دانی چیست
گریۀ ممتد یک مرد نمی‌دانی چیست
.

روی پوشاندی و پوشاندن این ماه تمام
آنچه با اهل زمین کرد نمی‌دانی چیست
.

در کجا علم سخن یاد گرفتی که هنوز
ظاهرا معنی «برگرد» نمی‌دانی چیست
.

شادمان باش ولی حال مرا هیچ مپرس !
آنچه غم بر سرم آورد نمی‌دانی چیست
.

گفتم از عشق تو دلخون شده‌ام، خندیدی
نازپرورده‌ای و درد نمی‌دانی چیست


سجاد سامانی

۱ نظر ۰۷ تیر ۹۴ ، ۰۸:۰۸
هم قافیه با باران

با زبان گریه از دنیا شکایت می کنم

 از لب خندان مردم نیز ، حیرت می کنم

 

از گِلی دیگر مرا شاید پدید آورده اند

در کنار دیگران احساس غربت می کنم

 

بی سبب عمر گرانم را نبخشیدم به عشق

من به هر کس دشمنم باشد محبت می کنم

 

سرگذشتم بس که غمگین است حتی سنگ ها

اشک می ریزند تا از خویش صحبت می کنم

 

بهترین نعمت سکوت است و من ِ بی همزبان

با زبان واکردنم کفران نعمت می کنم

 

سجاد سامانی

۰ نظر ۰۸ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۱۵
هم قافیه با باران

با نگاهش ساغری سرشار دستم می‌دهد

چشم مستش باز دارد کار دستم می‌دهد

شب که بی‌ او می‌نشینم غم رفیقم می‌شود

می‌نشیند پیش من سیگار دستم می‌دهد

ساعت دیواری آهی می‌کشد، سر می‌رود

لحظه‌هایی خسته  و تبدار دستم می‌دهد

انتظارِ سردِ یک فنجان خالی روی میز

حسرتی تلخ و ملالت‌بار دستم می‌دهد

گفته‌ بودم شعر بی شعر، امشب امّا یاد او

باز دارد کاغذ و خودکار دستم می‌دهد...


سعید سلیمان پور

۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۱۷
هم قافیه با باران

ای پسته خندان چرا خون در دل ما می‌کنی

نرخی به خود می‌بندی و ما را ز سر وا می‌کنی

در هجر تو بی‌چندوچون، از دیده می‌باریم خون

این خنده را گویا کنون، بر گریۀ ما می‌کنی

با حرف مسئولانمان، گفتم که گردی مهربان

بیهوده می‌کردم گمان، با ما مدارا می‌کنی

در ظرف آجیل حقیر، یکدم بیا آرام گیر

آخر چرا ای دلپذیر، این پا و آن پا می‌کنی

ما طوطیان خوش نفس،بی‌پسته مانده در قفس

با ما اسیرانِ هوس ،چندیست بد تا می‌کنی

دل گفت:«تحریمش نما، تا گردی از بندش رها»

خود گو که از تحریم ما، یک‌ذرّه پروا می‌کنی؟

گفتم به دل:«بس‌کن شعار،طرحی از این بهتر بیار

تعیین نرخ ای شاهکار! در بینِ دعوا می‌کنی!

تحریم اگر طرحی نکوست،باری همه از سوی اوست!

ما را چرا در پیش دوست، اینگونه رسوا می‌کنی؟


سعید سلیمان پور

۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۰۸:۴۸
هم قافیه با باران

پنج روزی گذشت و دولت تو

هیچ‌کاری نکرد، روحانی!

آبی از دولت تو گرم نشد

شد دلم از تو سرد، روحانی!

*

فکر و تدبیر تو گرانی را

همه دیدیم که مهار نکرد!

طیّ این  چند سال هم نکند-

آنکه در چند روز کار نکرد!

*

مشکل اشتغال حل نشده‌ست

وعده‌هایت چه شد؟ چه می‌گویی؟

نکند اوفتاده از جیبت

گم شده  آن کلید جادویی!

*

آنهمه وعده شد فراموشت

چون که از رای ما شدی پیروز؟

حل نشد مشکلات کشور،هیچ-

رمضان هم که تازه شد سی‌روز!

*

با دو تا بُردِ ورزشی، یا شیخ!

آنزمان خلق شد نمک‌گیرت!

حال تحریم‌ها اضافه شده‌ست

خوش‌قدم، مرحبا به تاثیرت!

*

تازه سطحِ توقّعاتِ همه

از تو بالا نبود،پایین بود!

تبِ «مُچّکریم» یادت هست؟

پاسخ آن تشکّرات این بود؟!

*

اعتدالت عجب وزیرانی

برگزید و  معرفی فرمود!

برو ای‌شیخ، بچّه گول نزن!

مثلاً این فراجناحی بود؟!

*

خب اگر بود، نام بنده چه شد؟

من مگر معتدل نمی‌باشم؟

غیرِ ده ماه در تمامی سال

شاعری مستقل نمی‌باشم؟!

*

دل من پنج روزه خون شد و  سوخت

بهر این سوخته پُماد کجاست؟

آه...سرخورده گشته‌ام یا رب!

دولت احمدی‌نژاد کجاست؟!


سعید سلیمان پور

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۰۰
هم قافیه با باران

ساقی و محتسب و قاضی و زاهد مستند

با من ارباب مشاغل همگی همدستند!

رستگاری نه چنان بود که واعظ می گفت

عاشقان با می عشق تو ز غمها رستند

«جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه»

چون ندیدند حقیقت، همه خالی بستند!

عالم از نغمۀ عشّاق اگر خالی ماند

از پی نعره کشیدن تک و توکی هستند!

*

چون دو چشم تو ،جدا بود ز هم لبهامان

چون دو ابروی تو -صدشکر- به هم پیوستند!


سعید سلیمان پور

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۰۰
هم قافیه با باران

لعل خندان، نرگس فتّان گران است و گران
گیسوان غالیه افشان گران است و گران
 
دوش در بازار حُسن دلبران چرخی زدم
جملۀ اقلام مهرویان گران است و گران!
 
عاشقی خود سهل باشد، وصل جانان مشکل است
درد، مجانی ولی  درمان گران است و گران
 
دور قاب عشق او زین بعد می‌چینم خیار
مدتی شد تا که بادنجان گران است و گران
 
بهر غمهایم کنار کوچه چادر می‌زنی
کز تورّم  کلبۀ احزان گران است و گران
 
بار غم، دستار زاهد، نرخ باده، رطل ما
جان مردم، گوش مسئولان گران است و گران!
 
دکترا دندان عقلم  را بیا یکسر بکش
قیمت پر کردن دندان گران است و گران!
 
بوالفضولا! حرف مفتت  عین جنس چینی است
گرچه آن را می‌خرند  ارزان،گران است و گران!


سعید سلیمان پور

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۰۰
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران