هم‌قافیه با باران

۵۰ مطلب با موضوع «شاعران :: محمدمهدی سیار» ثبت شده است

از دور چشم دوخته ای بر تفاخرش
بر برج های خیره سرِ پر تکبرش

دشواری تصرف این قلعه را ببین؛
دشوار می نماید، حتی تصورش

اما تو آنچنان هم، از هیبتش نترس
اما تو آنچنان هم، سرسخت نشمرش

نزدیک تر بیا که به ناگاه بنگری
نقش دلی شکسته بر آجر به آجرش

او سال هاست چشم به راه کسی است تا
از شادی شکست بزرگی کند پرش

از ساحلش جدا شده این «قلعه ی شنی»
دریا، بیا و باز به امواج بسپرش...

محمدمهدی سیار

۰ نظر ۱۴ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۱۳
هم قافیه با باران
من سراسیمه می شوم تو بخند!

تا تو داری مرا چه غم داری ؟!

محمدمهدی سیار
۰ نظر ۰۷ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۳۴
هم قافیه با باران

زخم هایی بر تن این چنگ باقی مانده است
خاطراتی تار از آن آهنگ باقی مانده است

تکه ای از آسمان بوده ست روزی این زمین
رعد و برقی در دل هر سنگ باقی مانده است

همدم‌ِ ای کاش هاییم و غبار آهمان
روی کاشی های آبی رنگ باقی مانده است

کم نمی آید خدا را شکر، من پرسیده ام
غم برای یک جهان دلتنگ، باقی مانده است

راه کوتاه است... یک آه است...تا فانی شدن
گرچه زاهد گفت صد فرسنگ باقی مانده است

مرغ بسمل خواند: بسم الله الرحمن الرحیم
در گلویم صد هزار آهنگ باقی مانده است

محمدمهدی سیار

۰ نظر ۰۳ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۱۱
هم قافیه با باران

کجاست خانه من؟هر چه هست اینجانیست
یکی به ماه بگوید که راه پیدانیست

غریب نیست به چشم من آسمان و زمین
ولی نه..شهر و دیار من این طرفها نیست

نشسته گرد سفر روی شانه‌ی روحم
رفیق راه من این جسم بی سر و پا نیست

تمام شهر به تعبیر خواب سر گرمند
کسی معبر بیداری من اما نیست

کسی نگفت سوال جوابهایم را
به جمله ها خبری از چرا و آیا نیست

ز ریگ ریگ بیابان شنیده زخم زبان
حریف درد دل رود غیر دریا نیست

محمدمهدی سیار

۰ نظر ۱۱ تیر ۹۵ ، ۰۱:۲۳
هم قافیه با باران

امام، رو به رهایی ... عِمامه روی زمین!
قیامتی شد ـ بعد از اقامه، روی زمین

خطوط آخر نهج‌البلاغه ریخت به خاک
چکید خون خدا در ادامه روی زمین...

خودت بگو به که دل خوش کنند بعد از تو
گرسنگان «حجاز» و «یمامه» روی زمین؟!

زمان به خواب ببیند که باز امیرانی
رقم زنند به رسم تو نامه روی زمین:

«مرا بس است همین یک دو قرص نان ز جهان
مرا بس است همین یک دو جامه روی زمین..»

... تو رفته‌ای و زمان مانده است و ما اکنون
و میزهای پر از بخشنامه؛ روی زمین!


محمدمهدی سیار

۱ نظر ۱۰ تیر ۹۵ ، ۰۰:۰۷
هم قافیه با باران

چگونه در خیابان‌های تهران زنده می‌مانم؟
مرا در خانه قلبی هست... با آن زنده می‌مانم

مرا در گوشه این شهر، آرام و قراری هست
که تا شب این‌چنین ایلان و ویلان زنده می‌مانم

هوای دیگری دارم... نفس‌های من این‌جا نیست
اگر با دود و دم در این خیابان زنده می‌مانم

شرابی خانگی دائم رگم را گرم می‌دارد
که با سکرش زمستان تا زمستان زنده می‌مانم

بدون عشق بی‌دینم، بدون عشق می‌میرم
بدین‌سان زندگی کردم، بدین‌سان زنده می‌مانم

محمدمهدی سیار

۰ نظر ۰۳ تیر ۹۵ ، ۲۳:۵۶
هم قافیه با باران
نه سواد عربی...
نه صناعات و فنون و ادبی...
درک این نامه دیرینه فقط
اندکی درد معاصر میخواست...
آیه‌هایش باری
نه مفسر، که مسافر می‌خواست

هوهوزنان بیا نفست حق
پیر سپیدجامه رقصان
ای برف
ای شگرف
آن کثرت همیشگی شیء و رنگ را
یکباره از بسیط زمین پاک کرده‌ای
کولاک کرده‌ای

محمدمهدی سیار
۰ نظر ۰۳ تیر ۹۵ ، ۲۰:۰۱
هم قافیه با باران
چشمش اگرچه مثل غزل های ناب بود
چون شعر اعتراض لبش پر عتاب بود

معجون جنگ و صلح و سکوت و غرور و غم
بانوی نسل سومی انقلاب بود!

مغرور بود، کار به امثال من نداشت
محجوب بود - گرچه کمی بد حجاب بود!-

با چشم می شنید، صدایم سکوت بود
با چشم حرف می زد، حاضر جواب بود

کابوس من ندیدن او بود و  دیدنش
آنقدر خوب بود که انگار خواب بود

محمدمهدی سیار
۰ نظر ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۱۳
هم قافیه با باران

این آفتاب مشرقی بی‌کسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را

«لاتقربوا الصّلاة» مخوان، بر همش مزن
این سکر اگر به هم زده نظم صفوف را

نقّاره‌ها به رقص کشند اهل زهد را
شاعر کند خیال تو هر فیلسوف را

می‌ترسم از صفای حرم با خبر شود
حاجیّ و نیمه‌کاره گذارد وقوف را

این واژه‌ها کمند برای سرودنت
باید خودم دوباره بچینم، حروف را

روح‌القدس! بیا نفسی شاعری کنیم
خورشید چشم‌های امام رئوف را

محمدمهدی سیار

۱ نظر ۲۳ دی ۹۴ ، ۲۰:۰۰
هم قافیه با باران
پس در آغاز روز خلقتمان اهل دریا شدیم ، آب شدیم
دل سپرده به رقص ماهی ها ، غرق بازی و پیچ و تاب شدیم

موج های حقیر و سرگردان ، ساده و سر به زیر و بی توفان
گاه آسوده گرم خوابی خوش ، گاه بیهوده در شتاب شدیم

کم کمک چشم و گوشمان وا شد ، از زمین رو به آسمان کردیم
چشممان تا به آفتاب افتاد موج در موج التهاب شدیم

بر و  رویش قشنگ بود قشنگ ، زلف آشفته اش طلایی رنگ
دیدنش مست مستمان می کرد ، آب بودیم ما ، شراب شدیم

جوششی در میانمان افتاد ، هیجانی به جانمان افتاد
سرمان از هوای او پر شد ، بر سر موج ها حباب شدیم ...

ــ موج ها ! ماهیان ! خداحافظ ، آبی بی کران خداحافظ !
دل به دریا زدیم و رقص کنان راهی شهر آفتاب شدیم

راهمان سخت شد ولی ناگاه ، پایمان سست شد میانه ی راه
آسمان سرد بود، لرزیدیم، گرم تردید و اضطراب شدیم

سرد شد، یخ زدیم و ابر شدیم ، ساکن و تیره و ستبر شدیم
پی خورشید آمدیم اما روی خورشید را حجاب شدیم

ابرها ابر نیستند فقط، صد هزار آرزوی یخ زده اند
این که باریده نیز باران نیست ... عاقبت از خجالت آب شدیم

محمد مهدی سیار
۰ نظر ۱۶ دی ۹۴ ، ۲۳:۱۰
هم قافیه با باران

ای دلِ باخته! این بار کجا می بری ام؟
راه نشناخته این بار کجا می بری ام؟

منم آن فاخته گم شده کوکو خوان
منم آن فاخته...این بار کجا می بری ام؟

هر کجا برده ای ام آب و هوا خوش بوده
یا به من ساخته!... این بار کجا می بری ام؟

ای سواری که سپاهش..که نگاهش...ناگاه
بر دلم تاخته، این بار کجا می بری ام؟

عقل دیوانه که هر بار سر جنگش بود
سپر انداخته این بار، کجا می بری ام؟

بردی آن بار که باری دل و دینم ببری
دل و دین باخته این بار کجا می بری ام؟...

محمدمهدی سیار

۰ نظر ۱۶ دی ۹۴ ، ۲۱:۰۱
هم قافیه با باران

به صحرایی دگر خواهم نهاد امشب سر خود را
ز خاطر می‌برد این رود وحشی بستر خود را

شبیه کودکی ماتِ خیابان‌های تهرانم
که ناغافل رها کرده‌ست دست مادر خود را

پشیمانی‌ست پیشانی‌نوشتم؛ پیش طالع‌بین
عرق می‌ریزم و پایین می‌اندازم سر خود را‌

زمین سنگ صبورت نیست، آه ای ابر سرگردان
مریز این گونه زیر دست و پا خاکستر خود را

زمین سنگی‌ست، من خوابم نخواهد برد، می‌دانم
ولی بالش نخواهم کرد بالِ پرپر خود را

محمد مهدی سیار


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۷ دی ۹۴ ، ۲۳:۴۳
هم قافیه با باران

کجاست خانه ی من ؟ هرچه هست اینجا نیست
یکی به ماه بگوید که راه پیدا نیست

غریب نیست به چشم من آسمان و زمین
ولی نه....شهر و دیار من این طرف ها نیست

نشسته گرد سفر روی سینه ی روحم
رفیق راه من این جسم بی سر و پا نیست

تمام شهر به تعبیر خواب سرگرمند
کسی معبّر بیداری من اما نیست

کسی نگفت سوال جواب هایم را
به جمله ها خبری از چرا و آیا نیست

ز ریگ ریگ بیابان شنیده زخم زبان
حریف درددل رود غیر دریا نیست

محمد مهدی سیار

۰ نظر ۳۰ آذر ۹۴ ، ۲۳:۲۱
هم قافیه با باران
چه بگویم؟ نگفته هم پیداست
غم این دل مگر یکی و دوتاست؟

به همم ریخته است گیسویی
به همم ریخته است مدّت هاست

هم به هم ریخته است هم موزون
اختیارات شاعری خداست

در کش و قوس بوسه و پرهیز
کارمان کار ساحل و دریاست

نیست مستور آن که بدمست است
چشم تو این میانه استثناست

خاطرت جمع ، من پریشانم
من حواسم هنوز پرت هواست

از پریشانی اش پشیمان نیست
دل شیدای ما از آن دل هاست!

هرکجا می روی دلم با توست
هرکجا می روم غمت آنجاست

عشق سوغات باغ های بهشت
عشق میراث آدم و حواست

محمد مهدی سیار
۰ نظر ۲۹ آذر ۹۴ ، ۲۰:۴۷
هم قافیه با باران

مرگ بر

            تازیانه ها

           تازیانه های بی امان

              به گرده های بی گناه بردگان

مرگ بر

       مرگ ناگهانیِ

                صد هزار زندگی

                              - در یکی دو ثانیه-

                                   با سقوط علم از آسمان!

مرگ بر

        کشتن جوانه ها

مرگ بر

      انتشار سم

             در زلال رودخانه ها

مرگ برفصاحت دروغ

مرگ بر

            بوق های بووووق

مرگ بر

          سیم های خاردار و کشتزارهای مین

مرگ بر

                  گورهای دسته جمعی و

                              بندهای انفرادی زمین

 

مرگ بر بریدن نفس

مرگ بر قفس

مرگ بر شکوه خار و خس

مرگ بر هوس

مرگ بر حقوق بی بشر

مرگ بر تبر

مرگ بر شراره های شر

 

مرگ بر سفارت شنود

مرگ بر

       کودتای دود

 

زنده باد زندگیِ او

زنده باد زندگیِ من... تو... ما

یک کلام:

مرگ بر

            آم...ری...کا

مرگ بر ابولهب

مرگ بر یزید و شمر و ابن سعد

مرگ بر

              زاده ی زیاد

            بگو بلند: بیش باد!        

مرگ بر

     قطعنامه های بستن فرات

                                قحط آب

   مرگ بر

                  تیر مانده بر گلوی کودک رباب

مرگ بر

     قتل خنده های روشن علیرضا

مرگ بر گلوله ای که خط کشید

             روی خاطرات آرمیتا

یک کلام:

        مرگ بر

               آمریکا


محمدمهدی سیار

۰ نظر ۲۰ آذر ۹۴ ، ۰۰:۱۳
هم قافیه با باران

هوهو زنان بیا نفست حق!
پیر سپیدجامه رقصان!
ای برف!... ای شگرف!
آن کثرت همیشگی شیء و رنگ را
              یک باره از بسیط زمین پاک کرده ای
                                      کولاک کرده ای!


محمدمهدی سیار

۰ نظر ۲۰ آذر ۹۴ ، ۰۰:۱۱
هم قافیه با باران

مرگ بر

            تازیانه ها

           تازیانه های بی امان

              به گرده های بی گناه بردگان

مرگ بر

       مرگ ناگهانیِ

                صد هزار زندگی

                              - در یکی دو ثانیه-

                                   با سقوط علم از آسمان!

مرگ بر

        کشتن جوانه ها

مرگ بر

      انتشار سم

             در زلال رودخانه ها

مرگ برفصاحت دروغ

مرگ بر

            بوق های بووووق

مرگ بر

          سیم های خاردار و کشتزارهای مین

مرگ بر

                  گورهای دسته جمعی و

                              بندهای انفرادی زمین

 

مرگ بر بریدن نفس

مرگ بر قفس

مرگ بر شکوه خار و خس

مرگ بر هوس

مرگ بر حقوق بی بشر

مرگ بر تبر

مرگ بر شراره های شر

 

مرگ بر سفارت شنود

مرگ بر

       کودتای دود

 

زنده باد زندگیِ او

زنده باد زندگیِ من... تو... ما

یک کلام:

مرگ بر

            آم...ری...کا

مرگ بر ابولهب

مرگ بر یزید و شمر و ابن سعد

مرگ بر

              زاده ی زیاد

            بگو بلند: بیش باد!        

مرگ بر

     قطعنامه های بستن فرات

                                قحط آب

   مرگ بر

                  تیر مانده بر گلوی کودک رباب

مرگ بر

     قتل خنده های روشن علیرضا

مرگ بر گلوله ای که خط کشید

             روی خاطرات آرمیتا

یک کلام:

        مرگ بر

               آمریکا


محمدمهدی سیار

۰ نظر ۱۸ آبان ۹۴ ، ۲۰:۰۹
هم قافیه با باران

ولی سری - سر راهت- به این دچار بزن...

دمی -چو باران- بنشین، دم از بهار بزن

 

بیا و حوصله کن دست بر دلم بگذار

دوباره زخمه بر این تار بیقرار بزن

 

مدام، این پا آن پا کن و بگو دیر است

شبیه عقربه‌ها حرف نیش‌دار بزن!

 

«بهار می‌گذرد بی‌صدا... بهار منم!...»

به عطر خویش در این کوچه باز جار بزن

 

بدون پلک زدن سال‌هاست منتظرند

سری به ثانیه‌های سر قرار بزن


محمد مهدی سیار

۰ نظر ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۱۲
هم قافیه با باران

چون بغض شکست و بعد چون اشک نشست

دور از نظر جماعت چتر‌ به دست


حیران شده از پرسش وارونه چتر

باران که علامت تعجب شده است


محمد مهدی سیار

۰ نظر ۲۰ تیر ۹۴ ، ۲۲:۴۰
هم قافیه با باران
امام، رو به پریدن... عمامه روی زمین!
قیامتی شد ـ بعد از اقامه ـ روی زمین

خطوط آخر نهج‌البلاغه ریخت به خاک
چکید هر طرفی صد چکامه روی زمین...

خودت بگو به که دل خوش کنند بعد از تو
گرسنگان «حجاز» و «یمامه» روی زمین؟!

زمان به خواب ببیند که باز امیرانی
رقم زنند به رسم تو نامه روی زمین:

«مرا بس است همین یک دو قرص نان ز جهان
مرا بس است همین یک دو جامه روی زمین...»

... تو رفته‌ای و زمین مانده است و ما ماندیم
و میزهای پر از بخش نامه؛ روی زمین!

محمد مهدی سیار
۰ نظر ۱۴ تیر ۹۴ ، ۲۳:۵۳
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران