هم‌قافیه با باران

۵۰ مطلب با موضوع «شاعران :: محمدمهدی سیار» ثبت شده است

جان آمده رفته هیجان آمده رفته

 نام تو گمانم به زبان آمده رفته

 

احیا نگرفتم تو بگو چند فرشته

صف از پی صف تا به اذان آمده رفته؟

 

پلکی زده ام خواب مرا آمده برده

پلکی زده ام نامه رسان آمده رفته

 

امسال نبرده ست مرا روزه، فقط گاه

بر لب عطشی مرثیه خوان آمده رفته

 

من در به در او به جهان آمده بودم

گفتند کجایی؟! به جهان آمده رفته

 

ترسم که به جایی نرسم این رمضان هم

آن قدر به عمرم رمضان آمده رفته    ...

 

مهدی سیار

۰ نظر ۰۸ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۱۶
هم قافیه با باران

زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کرده‌اند اردیبهشتی می‌رسد از راه

بهاری م‍ی‌رسد از راه و می‌گویند می‌روید
گل داوودی از هر سنگ، حسن یوسف از هر چاه

بگو چله‌نشینان زمستان را که برخیزند
به استقبال می‌آییمت ای عید از همین دی‌ ماه

 به استقبال می‌آییمت آری دشت پشت دشت
چه باک از راه ناهموار و از یاران ناهمراه

به استهلال می‌آییمت ای عید از محرم‌ها
به روی بام‌ها هر شام با آیینه و با آه...

سر بسمل شدن دارند این مرغان سرگردان
گلویی تر کنید ای تیغ‌های تشنه، بسم الله!


محمدمهدی سیار

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۱۹
هم قافیه با باران

صبحیم و از خزانه شب بردمیده‌ایم

آری قسم به شب -شب رفته- سپیده‌ایم

آری قسم، قسم به شب آن دم که رام شد

رفته ست رفته رفته شب و ما رسیده‌ایم

شب بود و شبهه، شایعه قهر آسمان

از هر شهاب زخم زبانی شنیده‌ایم

گفتیم: قهر نیست خدا...آشتی ست او

گفتیم: ما که این همه نازش خریده‌ایم...

ما را به حال خویش نخواهد گذاشت، ما

سختی‌کشیده‌ایم، یتیمی‌چشیده‌ایم 

آخر خودش هم از دلمان در می‌آورد

دنیا و آنچه را که شنیدیم و دیده‌ایم

دریا! مزن به سینه ما دست رد که ما

گر قطره‌ایم از آب وضویی چکیده‌ایم...


محمدمهدی سیار

۰ نظر ۳۰ دی ۹۳ ، ۲۳:۴۷
هم قافیه با باران

گر قطره‌ایم از آب وضویی چکیده‌ایم

گر ذره‌ایم، گِرد عبایی دویده‌ایم

مثل نسیم قصه دل‌های تنگ را

با شرح صدر، غنچه به غنچه شنیده‌ایم

در هم شکست گرده گردون و کوه را

باری که ما به شانه زخمی کشیده‌ایم

آوازه‌مان به عالم و آدم رسیده است

هرچند خود ز عالم و آدم بریده‌ایم

آسان و سخت عشق سوا کردنی نبود

ما نیز مهر و قهر تو در هم خریده‌ایم

ما را فراغ بال نداد این زمین ولی

یک چند پلک خواب پریدن که دیده‌ایم

خوابی ست تلخ این قفس تنگ، این جهان

پلکی به هم زنیم از اینجا پریده‌ایم

پی‌نوشت: این شیوه رجوع به قرآن در شعر را از غزلی از حافظ می‌توان آموخت: غزل معروف «بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم» که گویا هر یک از ابیات آن ذیل یک آیه از سوره «نجم» سروده شده است.(خودتان این غزل را با آن سوره تطبیق دهید.)


محمدمهدی سیار

۰ نظر ۳۰ دی ۹۳ ، ۲۳:۴۶
هم قافیه با باران

خوش به حال او که پیش از آن که مرگ

                                لحظه ای به بردنش

                                                فکر هم کند

                                                  بی ملاحظه پرید...

چند عکس و یک خبر...

                از او همین به ما رسید

چند عکس و یک خبر... و نام کوچکش...

                                نام کوچکش "جهاد" بود

                                           نام خانوادگی: شهید!    

محمدمهدی سیار

۰ نظر ۳۰ دی ۹۳ ، ۲۳:۰۲
هم قافیه با باران

به تازه کردن اندوه من می‌آیند، آه...

مسافران که هر از گاه می رسند از راه


نمانده است تو را هیچ یاد یار و دیار

نمانده است مرا هیچ غیر آه و نگاه


نشسته است به راهت هزار چشمِ سپید

تو دل به راه‌ ندادی هزار سال سیاه


من آه می‌کشم و باز بیشتر شده است

مهِ زمین و دم آسمان و هاله ماه


حساب روز و شب و سال و ماه دستم نیست

تو خود به یاد بیاور قرار خود را گاه


گمان مبر که دگر بی‌ تو زنده خواهم ماند

به عزت و شرف لا اله الا الله...


محمدمهدی سیار

۰ نظر ۲۰ دی ۹۳ ، ۲۲:۳۷
هم قافیه با باران

ما را نمانده است دگر وقت گفتگو

تا درد خویش با تو بگوییم مو به مو


 از خار، گرچه گرد حرم پاک کرده ای

تا شام و کوفه راه درازی است پیش رو...


خون،گوشواره ها زده بر گوشهایمان

صد بغض مانده جای گلوبند در گلو


تنها گذاشتیم تنت را و می رویم

اما سر تو همسفر ماست کو به کو


 بی تاب نیستیم...خداحافظت پدر!

بی آب نیستیم ...خداحافظت عمو!


محمد مهدی سیار

۰ نظر ۲۹ آبان ۹۳ ، ۲۱:۲۳
هم قافیه با باران

دوباره گفتم : دیگر سفارشت نکنم

دوباره گفتم : جان تو و حسین، پسرم !

دوباره گفتم و گفتی : " به روی چشم عزیز ! "

فدای چشمت ، چشم تو بی بلا مادر ..


مدام بر لب من " ان یکاد " و " چارقل " است

که چشم بد ز رخت دور بهتر از جانم !

بدون خُود و زره نشنوم به صف زده ای

اگر چه من هم " جوشن کبیر " میخوانم


شنیده ام که خودت یک تنه سپاه شدی

شنیده ام که علم بر زمین نمی افتاد

شنیده ام که به آب فرات لب نزدی

فدای تشنگی ات ... شیر من حلالت باد


بگو چه شد لب آن رود، رود تشنه من !

بگو چه شد لب آن رود، ماه کامل من !

بگو که در غم تو رود رود گریه کنم

کدام دست تو را چید میوه دل من !


بگو بگو که به چشمت چه چشم زخم رسید ؟

که بود تیر بر آن ابروی کمانی زد ؟

بگو بگو که بدانم چه آمده به سرت

بگو بگو که بدانم چه بر سرم آمد


همین که نام مرا میبرند میگریم

از این به بعد من و آه و چشم تر شده ای

چه نام مرثیه واری ست " مادر پسران "

برای مادر تنهای بی پسر شده ای ...



 محمد مهدی سیار 

۰ نظر ۲۱ آبان ۹۳ ، ۱۳:۲۹
هم قافیه با باران

ﺧﯿﺮﻩ ﺍﺳﺖ ﭼﺸﻢ‌ِ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻥِ ﻣﺎﺕ ﻣﻦ

ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﯽ‌ﺻﺪﺍ ﻭ ﺳﮑﻮﺗﺖ ﺣﯿﺎﺕ ﻣﻦ

ﺩﻝ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﯾﺎﺭ ﺧﻮﯾﺶ

ﺍﯼ ﺧﺎﻃﺮﺕ ﻋﺰﯾﺰ‌ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﻣﻦ

ﺁﯾﺎﺕ ﺳﺠﺪﻩ‌ﺩﺍﺭ ﺧﺪﺍ ﭼﺸﻢ‌ﻫﺎﯼ ﺗﻮﺳﺖ

ﺍﯼ ﺳﻮﺭﻩ ﻣﻐﺎﺯﻟﻪ، ﺍﯼ ﺳﻮﺭ ﻭ ﺳﺎﺕ ﻣﻦ!

ﺣﻖ‌ﺍﻟﺴﮑﻮﺕ ﻣﯽ‌ﻃﻠﺒﻨﺪ ﺍﺯ ﻟﺒﺎﻥ ﺗﻮ

ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻻ‌ﺍﺑﺎﻟﯽ ﻭ ﻟﺐ‌ﻫﺎﯼ ﻻ‌ﺕ ﻣﻦ

 ﺷﺎﻋﺮ ﺷﺪﻥ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺗﻠﻤﯿﺢ ﮐﻬﻨﻪ‌ﺍﯼ‌ﺳﺖ

ﺗﺎ ﺣﺎﻓﻆ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ، ﺷﺎﺧﻪ ﻧﺒﺎﺕ ﻣﻦ!

ﺷﮑﺮ ﺧﺪﺍ ﮐﻪ ﺩﻓﺘﺮ ﻣﻦ ﺑﯽ‌ﻏﺰﻝ ﻧﻤﺎﻧﺪ

ﺷﺪ ﻋﺸﻖ ﻧﯿﺰ ﻣﻨﮑﺮﯼ ﺍﺯ ﻣﻨﮑﺮﺍﺕ ﻣﻦ

 

ﻣﺤﻤﺪﻣﻬﺪﯼ ﺳﯿﺎﺭ

۰ نظر ۲۹ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۱۶
هم قافیه با باران

ﺧﯿﺮﻩ ﺍﺳﺖ ﭼﺸﻢ‌ِ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻥِ ﻣﺎﺕ ﻣﻦ

ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﯽ‌ﺻﺪﺍ ﻭ ﺳﮑﻮﺗﺖ ﺣﯿﺎﺕ ﻣﻦ

ﺩﻝ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﯾﺎﺭ ﺧﻮﯾﺶ

ﺍﯼ ﺧﺎﻃﺮﺕ ﻋﺰﯾﺰ‌ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﻣﻦ

ﺁﯾﺎﺕ ﺳﺠﺪﻩ‌ﺩﺍﺭ ﺧﺪﺍ ﭼﺸﻢ‌ﻫﺎﯼ ﺗﻮﺳﺖ

ﺍﯼ ﺳﻮﺭﻩ ﻣﻐﺎﺯﻟﻪ، ﺍﯼ ﺳﻮﺭ ﻭ ﺳﺎﺕ ﻣﻦ!

ﺣﻖ‌ﺍﻟﺴﮑﻮﺕ ﻣﯽ‌ﻃﻠﺒﻨﺪ ﺍﺯ ﻟﺒﺎﻥ ﺗﻮ

ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻻ‌ﺍﺑﺎﻟﯽ ﻭ ﻟﺐ‌ﻫﺎﯼ ﻻ‌ﺕ ﻣﻦ

 ﺷﺎﻋﺮ ﺷﺪﻥ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺗﻠﻤﯿﺢ ﮐﻬﻨﻪ‌ﺍﯼ‌ﺳﺖ

ﺗﺎ ﺣﺎﻓﻆ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ، ﺷﺎﺧﻪ ﻧﺒﺎﺕ ﻣﻦ!

ﺷﮑﺮ ﺧﺪﺍ ﮐﻪ ﺩﻓﺘﺮ ﻣﻦ ﺑﯽ‌ﻏﺰﻝ ﻧﻤﺎﻧﺪ

ﺷﺪ ﻋﺸﻖ ﻧﯿﺰ ﻣﻨﮑﺮﯼ ﺍﺯ ﻣﻨﮑﺮﺍﺕ ﻣﻦ


محمدمهدی سیار

۰ نظر ۲۵ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۵۹
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران