هم‌قافیه با باران

اولین واژه که آمد به نظر فاطمه بود

دوشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۵۷ ق.ظ

من خدایم که همه کوی مرا می‌جویند
همه ذرات فلک حمد مرا می‌گویند
من خدایم که همه راه مرا می‌پویند
همه جانها به ید قدرت من می‌رویند
همه چیز و همه کس در همه جا مال من است
دل هر جامد و جنبنده به دنبال من است

آن زمانی که زمان یاد ندارد چه زمان
در مکانی که مکان یاد ندارد چه مکان
نه شبی بود و نه روزی و نه چرخی، نه جهان
نه پری بود و نه جبرئیل و نه دوزخ نه جنان
دل من در پی یک واژه بی خاتمه بود
اولین واژه که آمد به نظر فاطمه بود

ز طفیل گل او ساخته ام دنیا را
من به عشق رخ او ساخته ام طاها را
میل او بود بسازم علی اعلی را
جبرئیل و فلک و آدم و پس حوا را
از ازل تا به ابد هر چه و هر کس هستند
همه مدیون رخ فاطمه من هستند

به خداوندی خود فاطمه ام بی همتاست
فاطمه چون من تنها، به دو عالم تنهاست
در میان همه آثار که از من بر جاست
همه دار و ندارم گل روی زهرا ست
نه همین بهر پدر پاره ای از تن باشد
فاطمه پاره ای از جان و تن من باشد

حیدر توکل

۹۴/۱۲/۰۳
هم قافیه با باران

نظرات  (۱)

۰۳ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۴۲ سید حسین محسنی
سلام
بسیار شعر زیبایی بود.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران