هم‌قافیه با باران

ای خداوند یکی یار جفا کارش ده

پنجشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۳۵ ب.ظ
ای خداوند یکی یار جفا کارش ده
دلبری عشوه ده سرکش خون خوارش ده

تا بداند که شب ما به چه سان میگذرد
غم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده

چند روزی جهت تجربه بیمارش کن
با طبیبی دغلی پیشه سر و کارش ده

ببرش سوی بیابان و کن او را تشنه
یک سقایی حجری سینه سبکسارش ده

گمرهش کن که ره راست نداند سوی شهر
پس قلاوز کژ بیهده رفتارش ده

عالم از سرکشی آن مه سرگشته شدند
مدتی گردش این گنبد دوارش ده

کو صیادی که همی کرد دل ما را پار
زو ببر سنگ دلی و دل پیرارش ده

منکر پار شده ست او که مرا یاد نماند
ببر انکار از او و دم اقرارش ده

گفتم آخر به نشانی که به دربان گفتی
که فلانی چو بیاید بر ما بارش ده

گفت آمد که مرا خواجه ز بالا گیرد
رو بجو همچو خودی ابله و آچارش ده

بس کن ای ساقی و کس را چو رهی مست مکن
ور کنی مست بدین حد ره هموارش ده  ..

مولانا
۹۴/۰۵/۲۹
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران