هم‌قافیه با باران

تو دیدی هیچ عاشق را, که سیری بود از این سودا

جمعه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۰۹ ق.ظ

تو دیدی هیچ عاشق را, که سیری بود از این سودا
تو دیدی هیچ ماهی را, که او شد سیر از این دریا

تو دیدی هیچ نقشی را, که از نقاش بگریزد
تو دیدی هیچ وامق را, که عذرا خواهد از عذرا

بود عاشق فراق اندر, چو اسمی خالی از معنی
ولی معنی چو معشوقی, فراغت دارد از اسما

تویی دریا منم ماهی, چنان دارم که می‌خواهی
بکن رحمت بکن شاهی, که از تو مانده‌ام تنها

ایا شاهنشه قاهر, چه قحط رحمتست آخر
دمی که تو نه‌ای حاضر, گرفت آتش چنین بالا

اگر آتش تو را بیند, چنان در گوشه بنشیند
کز آتش هر که گل چیند, دهد آتش گل رعنا

عذابست این جهان بی‌تو, مبادا یک زمان بی‌تو
به جان تو که جان بی‌تو, شکنجه‌ست و بلا بر ما

خیالت همچو سلطانی, شد اندر دل خرامانی
چنانک آید سلیمانی, درون مسجد اقصی

هزاران مشعله برشد, همه مسجد منور شد
بهشت و حوض کوثر شد, پر از رضوان پر از حورا

تعالی الله تعالی الله, درون چرخ چندین مه
پر از حورست این خرگه, نهان از دیده اعمی

زهی دلشاد مرغی کو, مقامی یافت اندر عشق
به کوه قاف کی یابد, مقام و جای جز عنقا

زهی عنقای ربانی, شهنشه شمس تبریزی
که او شمسیست نی شرقی, و نی غربی و نی در جا


مولوی

۹۵/۰۲/۳۱
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران