هم‌قافیه با باران

دل و جانی که دربُردم من از ترکان قفقازی

پنجشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۲:۱۴ ق.ظ

دل و جانی که دربُردم من از ترکان قفقازی
به شوخی می‌بَرند از من سیه‌چشمان شیرازی

من آن پیرم که شیران را به بازی برنمیگیرم
تو آهووش چنان شوخی که با من می‌کنی بازی

بیا این نرد عشق آخری را با خدا بازیم
که حُسن جاودان برده‌ست عشق جاودان بازی

ز آه همدمان باری کدورت‌ها پدید آید
بیا تا هر دو با آیینه بگذاریم غمّازی

غبار فتنه گو برخیز از آن سرچشمه‌ی طبعی
که چون چشم غزالان داند افسون غزل‌سازی

به مُلک ری که فرساید روان فخر رازی‌ها
چه انصافی رود با ما که نه فخریم و نه رازی

عروس طبع را گفتم که سعدی پرده افرازد
تو از هر در که بازآیی بدین شوخی و طنّازی

هر آن کو سرکشی داند مبادش سروری‌ای گل
که سرو راستین دیدم سزاوار سرافرازی

گر از من زشتی‌ای بینی به زیبائی خود بگذر
تو زلف از هم گشائی به که ابرو در هم اندازی

به شعر شهریار آن به که اشک شوق بفشانند
طربناکانِ تبریزی و شنگولانِ شیرازی

‌شهریار

۹۷/۰۲/۱۳
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران