هم‌قافیه با باران

شبیه درد رفتی و شدی در استخوان پنهان

جمعه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۳، ۰۱:۴۸ ب.ظ

شبیه درد رفتی و شدی در استخوان پنهان

نمی یابم تو را، ای در جهان مانند جان پنهان! 

فرشته مست دنبال صدایش راه می افتد

کسی که می برد نام تو را زیر زبان پنهان 

رمان آفرینش با علی جذاب شد اما

تو قََدرت در تمام جمله های داستان پنهان


زمان جاهلیت هیچ فکرش را نمی کردند

کمال مردها باشد میان دختران پنهان 

در اطراف رسول الله (ص) آگاهانه می دیدی

چه شیطانی ست پشت چهره های مهربان پنهان 

همه دیدند حق تنهاست، پهلوی تو زد فریاد

صدایش ماند اما در سکوتی بی امان پنهان 

خزان زودرس وقتی سراغ باغ می آید

که گل خوب است باشد از نگاه باغبان پنهان 

تو از قلب علی دلبازتر قبری نمی خواهی

از اول بوده ای در بهترین جای جهان پنهان 

تو جان حیدری، یعنی دوتایی یک نفر هستید

پس او خود را درون خاک کرده نیمه جان، پنهان 

به جز لاهوت، هر جا دفن شد کوثر چنان باشد

که دریا را کنی زیر حباب استکان پنهان 

قیام تو در اعماق زمین ساکت نمی ماند

که دارد دخترت در حنجره، آتشفشان پنهان 

و هجده سالگی پایان جریانت نخواهد بود

شدی چون خون به رگ ها، زیر جریان زمان پنهان 

به حدّی محوم از داغت که پیدایت نمی کردم

اگر می شد تنت در قبر حتی با نشان پنهان


هادی جانفدا

۹۳/۱۲/۱۵
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران