هم‌قافیه با باران

۳۳۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻐﺾ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢ ﺳﮑﻮﺕ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ؟

 ﭼﻘﺪﺭ ﺣﺮﻑ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﻣﻨﻮﻁ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ؟


... ﭼﻘﺪﺭ ﺩﺭّﻩ ﺑﻤﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﻗﻠّﻪ ﺧﻮﺵ ﺑﺎﺷﻢ؟

ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﺩﺍﻣﻨﻪ‌ﻫﺎ ﺍﺯ ﺳﻘﻮﻁ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ؟


ﭼﻘﺪﺭ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺍﺯﺗﺮ ﺑﺎﺷﺪ؟

ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻣﺪﻧﺖ ﻫﯽ ﻗﻨﻮﺕ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ؟


ﭼﻪ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﯾﯽ ﻭ ﺷﻌﺮﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ

ﺑﻪ ﺧﻂ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﮔﻠﻮﺕ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ؟


ﻭ ﯾﺎ ﺑﻪ ﺟﻮﻫﺮﯼ ﺍﺯ ﺭﻧﮓ ﺳﯿﺐ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺖ

ﺩﻭ ﺁﯾﻪ ﺍﺯ ﻟﺐ ﺧﻮﺩ، ﺍﺯ ﻫﺒﻮﻁ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ


ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﻣﺎﻧﺪﻥ، ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺁﻏﻮﺷﺖ

ﻧﺼﯿﺐ ﻣﻦ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺟﺴﺘﺠﻮﺕ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ


ﻧﯿﺎﻣﺪﯼ ﻭ ﺯﻣﺎﻧﺶ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺮﻭﻡ

ﻗﻄﺎﺭ ﻣﯽ‌ﺭﻭﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺳﻮﺕ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ …


ﺭﺿﺎ ﺍﺣﺴﺎﻥ‌ﭘﻮﺭ

۱ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۳۳
هم قافیه با باران

کلماتم را 

در جوی سحر می‌شویم 

لحظه‌هایم را 

در روشنی باران‌ها 



تا برای تو شعری بسرایم، روشن 

تا که بی‌دغدغه بی‌ابهام 

سخنانم را 

در حضور باد 

این سالک دشت و هامون 

با تو بی‌پرده بگویم 

که تو را 

دوست می‌دارم تا مرز جنون 


دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۴۰
هم قافیه با باران

دلم تنگ است و شعر دیگری بر دفترم جاری

شده با بیتهایــــی مملو از یک درد تکــــراری


غروب سرد اسفند است و دارد اشک می بارد

و تو چشـــــم انتظار لــــحظه زیبـــای دیداری


تک و تنهایی و سخت است باور کردنش ، اما

نمی آید به دیدارت کسی کـه دوستش داری


غزل پشت غزل ، با چشم گریان عشق می ورزی

نمی آید به غیر از شاعــــــری از دست تـــو کـاری


خودت هم با خودت درگیری و تاریخ میلادت

تقلا مــــی کند تا از قـــرارت دست برداری


پریشان می شوی از باور حسی که می دانی

تداخل مـی کند خواهی نخواهی با خود آزاری


تجسم کن ! در این دنیـــای لبریز از دو رنگـــی ها

چگونه می شود خود را به دست عشق نسپاری


نگو از تو گذشته عاشقــــی ، هر چند مــــی دانـــم

به من حق می دهی روزی که حس کردی گرفتاری

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۰۰
هم قافیه با باران

مُرده هم بی گمان دلی دارد
مثلِ ما « زید » خوشگلی دارد

در کنارِ پری وَشان در قبر
هر شب جمعه محفلی دارد

با « شهین » و « مَهینِ » آن دنیا
روز و شب عیش کاملی دارد

هر زمانی که می شود دلتنگ
لب دریا و ساحلی دارد

مُرده هم آدم است در واقع
رفقای اراذلی دارد !

چون تمامِ مجردان او هم ،
در امورش مشاکلی دارد

شام اگر مرغ یا که جوجه نبود
ساندویچ فلافلی دارد

غالباً در حجاب و پوشش خود
مطمئناً مسایلی دارد

نه پلیسی که پاچه اش گیرد
نه محل مَرد جاهلی دارد

ما که بی مسکنیم ! اما او ،
خوش به حالش که منزلی دارد !

با رفیقانِ شاعرش هر شب
فاعلاتن مفاعلی دارد !

راشد انصاری

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۳:۵۸
هم قافیه با باران

جز حروف نام تو

تمام حرفها

حرف اضافه اند....


مریم سقلاطونی

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۳:۱۹
هم قافیه با باران

تمام خلق گریان و ملک گریان و گریان تر 

خدا وقتی که می بیند پری ها را پریشان تر


نماد عدل وقتی می شود خانه نشین یعنی

که جاهل ها مسلمانند و قاتل ها مسلمان تر


چه حکمت بوده در آتش ، که ابراهیم و زهرا را

یکی آنی گلستان شد یکی هر لحظه سوزان تر ؟


شب است و غربت و تابوت و چندین شانه ی لرزان 

علی چشمش نمیبیند ، بتاب ای ماه تابان تر


وصیت کرده نامحرم نبیند پیکرش را هم 

ندارد خالق هستی از این زن پاک دامان تر


زمین آغوش واکرده ، که گنجی را به بر گیرد

دو چشم آسمان خون و زمین از اشک و باران، تر


خدا قبر تو را پنهان نموده تا بگوید که 

اگر گنجینه ای داری ، نگاهش دار پنهان تر


سید تقی سیدی

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۳:۰۷
هم قافیه با باران

با اشک شوق و خاک زمین گل درست کرد

ورزیده ات نموده و خوش-گل درست کرد !


در چشم تو برای خو دش چای تازه ریخت

از باقی گِل ات شکر و هِل درست کرد !


قدری خدا به طعم لبت فکر کرد و بعد

معجونی از شراب و هلاهل درست کرد …


خنجر کشید و زخم ظریفی به یادگار

بر چهره ات به دقت کامل درست کرد


ای وای از آن زمان که دهان باز می کند

زخمی که از تو نقل محافل درست کرد !


با خنجری که روی نگاهت به جا گذاشت

از یک فرشته مثل تو، قاتل درست کرد !


با شعر خواست نام تو را جاودان کند

یک مشت مرد عاطل و باطل درست کرد !


جایی که در خور تو بداند، زمین نداشت

در سینه های اهل زمین دل درست کرد …


ابلیس عاشق تو شد، «آدم» بهانه بود

عشق تو بود، این همه مشکل درست کرد !

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۳:۰۰
هم قافیه با باران
سال دولت سال ملت این شعار رهبراست
همدلی و همزبانی هم شعاری دیگر است

هرکسی از نائب المهدی نماید پیروی
شک ندارم مورد تأئید حی داور است
۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۳۹
هم قافیه با باران

برای زیستن دو قلب لازم است

قلبی که دوست بدارد ، قلبی که دوستش بدارند

قلبی که هدیه کند

قلبی که بپذیرد

قلبی که بگوید

قلبی که جواب بگوید

قلبی برای من ، قلبی برای انسانی که من می‌ خواهم

تا انسان را در کنار خود حس کنم

دریاهای چشم تو خشکیدنی است

من چشمه یی زاینده می خواهم

پستان هایت ستاره های کوچک است

آن سوی ستاره من انسانی می خواهم

انسانی که مرا برگزیند

انسانی که من او را برگزینم

انسانی که به دست های من نگاه کند

انسانی که به دست هایش نگاه کنم

انسانی در کنار من

تا به دست های انسان نگاه کنیم

انسانی در کنارم، آینه یی در کنارم

تا در او بخندم ، تا در او بگریم


احمد شاملو

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۰۰
هم قافیه با باران

ناگزیرم که به این فاجعه اقرار کنم :
خواب هایی که ندیدم ، به حقیقت پیوست

کاری از دست دل سوخته ام ساخته نیست
قسمتم دربدری بود ، همین است که هست

در دلم هر چه در و پنجره دیدم بستم
راه را بر همه چیز و همه کس باید بست

چمدان بسته ام و عازم خلوت شده ام
غزل و خلوت و سیگار و ...خدایی هم هست ..


محمد کیاسالار

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۳۳
هم قافیه با باران
بعد یک سال بهار آمده می بینی که
باز تکرار به بار آمده می بینی که

سبزی سجده ما را به لبی سرخ فروخت
عقل با عشق کنار آمده می بینی که

آنکه عمری به کمین بود به دام افتاده
چشم آهو به شکار آمده می بینی که

حمد هم از لب سرخ تو شنیدن دارد
گل سرخی به مزار آمده می بینی که

غنچه ای مژده پژمردن خود را آورد
بعد یک سال بهار آمده می بینی که

فاضل نظری
۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۰۰
هم قافیه با باران
همدلی و همزبانی پند توست
دولت و ملت همه پابست توست

چون که فرمودی شعار سال نو
چشم آقا هستیم از هست توست
۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۵۹
هم قافیه با باران

در خیــال ِ هر درخت

خواب ِپرنده 

در دستــان ِباد 

رقص ِقاصــدک 

من از درخت وُ باد 

حریص تر 

تو از پرنده وُ قاصــدک 

خواستنی تر 

مانـدنی تر 


نیلوفر ثانی

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۰۰
هم قافیه با باران

ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﺩ

ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩﺑﺮﺍﯾﺖ ﻋﺎﺩﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ،

ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﺶ، ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﺎﯾﺶ ...

ﻭ ﺗﻮ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﮐﻼﻓﻪ ﻣﯿﺸﻮﯼ

ﺍﺯﺑﻬﺎﻧﻪ ﻫﺎﯾﺶ، ﺍﺷﮑﻬﺎﯾﺶ، ﺗﻮﻗﻊ ﻫﺎﯾﺶ .

ﻭ ﭼﻮﻥ ﺗﺼﻮﺭ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﺴﺖ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﺩ؛

ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﻧﻤﯿﮑﻨﯽ

ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﻧﻤﯿﺸﻮﯼ،

ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﻧﻤﯽ ﺗﺮﺳﯽ

ﺍﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﺴﺖ

ﺍﻣﺎ

ﺍﻭ ﻫﻢ ﺁﺩﻡ ﺍﺳﺖ ...

ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﺩ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﺶ ﺑﺮﺳﺪ

ﮐﻮﻟﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﻧﺪﻭﻫﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﻣﯽ ﺩﺍﺭﺩ

ﻭ ﺑﯽ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ...

ﺣﺴﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ

ﺁﻥ ﺭﻭﺯ، ﺑﯽ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ

ﺍﻣﺎ

ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ ...

ﻓﻘﻂ

ﺑﺮﺍﯾﺖ

ﺟﺎﯼ ﭘﺎﯾﺶ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۰۹:۰۰
هم قافیه با باران

نیستی کم! نه از آیینه نه حتی از ماه

که ز دیدار تو دیوانه ترم تا از ماه

 

من محال است به دیدار تو قانع باشم

کی پلنگی شده راضی به تماشا از ماه

 

به تمنای تو دریا شده ام! گرچه یکی ست

سهم یک کاسه ی آب و دل دریا از ماه

 

گفتم این غم به خداوند بگویم، دیدم

که خداوند جدا کرده زمین را از ماه

 

صحبتی نیست! اگر هم گله ای هست از اوست

می توانیم برنجیم مگر ما از ماه!

 

 فاضل نظری

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۰۸:۰۵
هم قافیه با باران

وای ؛ باران باران

شیشه ی پنجره را بَاران شست.

از دل من اما ،

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

آسمان سربی رنگ ،

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.

می پرد مرغ نگاهم تا دور

وای باران باران

پرمرغان نگاهم را شست.


حمید مصدق

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۰۳:۳۰
هم قافیه با باران

قسم به شعر "بلیغ" نزارقبانی

به عطر روسری تو، به سیب لبنانی


کشیدن تو به یک شعرکار حافظ هاست

گلم تو شاخه نباتی خودت نمیدانی


دو چشم میشی ات ای ماه گله ی گرگند

 بگو گرفته نگاهت چقدر قربانی


حجاب داری و خوب است چادرت اما

شده مرام من امشب کمی رضاخانی


بیا که از تو بنوشم شراب شیرازی

بیا که از تو بگیرم گلاب کاشانی


خودم کنار تو هستم بگیر دستم را

بریز چایی تازه، غزل نمی خوانی؟


محسن کاویانی

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۰۲:۰۰
هم قافیه با باران

دنیای تو یک خانه ی ویرانه باشد

عشق غزل هایت زنی دیوانه باشد


توی غزل هایت پر از زجری نفس گیر

محبوب تو باشد ولی بیگانه باشد


هی فال میگیری نمی بینی بد آمد

حافظ بخوانی هق هق ات مردانه باشد


تا پلک ها را.... "خوب من پیشم نشستی؟"

رویای تو مانند یک افسانه باشد


مغرور باشی! کل دنیا زیر پایت

تا شعله شد قلبت کمی پروانه باشد


افسوس باشد اخرین بیت غزل مُرد

دیوانه امد تا برایت شانه باشد

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۴۸
هم قافیه با باران
کاش خطی بنویسی و دلم باز شود
کاش اصلا برسی از در و آغاز شود

عشق دیوانه کند باز مرا تا هر شب
از شراب تن تو، شهر چو شیراز شود

مثل باغ ارمی، بوی بهار نارنج
از لبت سر زده، ای کاش لبت باز شود

چند روزیست که خاموش‌تر از خاموشم
هی به امید صدای تو که آواز شود

کاش می‌شد بنویسم که چه حالی... اما
عشق بهتر که زمین‌خورده‌ی ایجاز شود

پشت این بیت زنی عاشق مردی شده است
تا به فرمان غزل پرده بر این راز شود

کاشکی شعر نیاید به زبانم دیگر
یا فقط عشق شما قافیه پرداز شود.

فاطمه شمس
۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۵۶
هم قافیه با باران

دوباره پرشده از عطر گیسویت شبستانم

دوباره عطر گیسویت،چقدر امشب پریشانم


کنارت چای می نوشم به قدر یک غزل خواندن

به قدری که نفس تازه کنم خیلی نمی مانم


کتاب کهنه ای هستم پر از اندوه یا شاید

درختی خسته در اعماق جنگل های گیلانم


رها بی شیله پیله روستایی سادهءساده

دوبیتی های "باباطاهرم" عریان عریانم


شبی می خواستم شعری بگویم ناگهان در باد

صدای حملهء چنگیز خان آمد... نمی دانم _


چه شد اما زمین خوردم میان خاک و خون دیدم

 درآتش خانه ام می سوخت گفتم آه ... دیوانم


چنان باخاک یکسان کرد از تبریز تا بم را

زمان لرزید از بالای میز افتاد لیوانم...


فراوان داغ‌دیدن‌ها، به مسلخ سر بریدن‌ها

حجاب از سر کشیدن‌ها، از این غم‌ها فراوانم


شمال و درد "کوچک‌خان"، جنوب و زخم "دلواری"

به سینه داغدار کشتهء حمام کاشانم


سکوت من پر از فریاد، یعنی جامع اضداد

منم من اخم سعدآباد و لبخند جمارانم


من آن خاکم، که همواره در اوج آسمان هستم

پر از "عباس بابایی"، پر از "عباس دورانم"


گرفته شعله با خون جوانانم حنابندان

که تهران‌تر شود تهران، من آبادان ویرانم


صلاة ظهر تابستان، من و بوشهر و خوزستان

تورا لب تشنه‌ایم از جان، کمی باران بنوشانم


سراغت را من از عیسی گرفتم، باز کن در را

منم من "روزبه" اما، پس از این با تو "سلمانم"


شکوه تخت جمشید اشک شد از چشم من افتاد

از آن وقتی که خاک پای سلطان خراسانم


اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست می گویم

که من یک شاعر درباری ام، مداح سلطانم


برقعی

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۵۰
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران