هم‌قافیه با باران

۳۳۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

تاریک کوچه‌های مرا آفتاب کن 

با داغ‌های تازه، دلم را مجاب کن 


ابری غریب در دل من رخنه کرده است 

بر من بتاب، چشم مرا غرق آب کن 


ای عشق ای تبلور آن آرزوی سبز 

برخیز و چون سکوت، دلم را خطاب کن 


ای تیغ سرخ زخم، کجا می‌روی چنین 

محض رضای عشق، مرا انتخاب کن 


ای عشق، زیر تیغ تو ما سر نهاده‌ایم 

لطفی اگر نمی‌کنی، اینک عتاب کن 


سلمان هراتی

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۴۸
هم قافیه با باران

از بی مکانی ام گله دارد جوانی ام

شرمنده ی جوانی از این بی مکانی ام !

 

خسّت به خرج می دهد و پا نمی دهد

بدجنس بوکشیده که من اصفهانی ام

 

گز خورده ام دوبسته ،غزل هم که گفته ام

پس در نتیجه آخر شیرین زبانی ام

 

من عهد کرده ام که نگویم که شاعرم

ترسم خدا نکرده بفهمد روانی ام

 

من مثل استکان عرق دوست دارمش

از ماورای عینک ته استکانی ام

 

رقصی خفن میانه ی میدانم آروزست

حالا که من مهاجم خط میانی ام

 

تا دید با تمام قوا حمله می کنم

نامهربان گماشت به دروازه بانی ام

 

یک شب مرا در آتش عشقش نشاند و رفت

پنداشت من مهندس آتش نشانی ام

 

گل کاشتم به تور سرش گل زدم به او

من نیز بخت اوّل جام جهانی ام ...!


سعید بیابانکی

۱ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۴۸
هم قافیه با باران

غم که می‌آید در و دیوار، شاعر می‌شود

در تو زندانی‌ترین رفتار شاعر می‌شود

 

می‌نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی

خط‌کش و نقاله و پرگار، شاعر می‌شود

 

تا چه حد این حرف‌ها را می‌توانی حس کنی؟

حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می‌شود

 

تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم

از تو تا دورم دلم انگار شاعر می‌شود

 

باز می‌پرسی: چه‌طور این‌گونه شاعر شد دلت؟

تو دلت را جای من بگذار شاعر می‌شود

 

گرچه می‌دانم نمی‌دانی چه دارم می‌کشم

از تو می‌گوید دلم هر بار شاعر می‌شود


نجمه زارع

۱ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۰۷
هم قافیه با باران

به تو خواهم رسید آیا؟ نمی دانم،ولی شاید

صبوری در جدایی احتمالش را بیفزاید


به من گفتی که "دندان بر جگر بگذار" ،پس من هم

به آئین کهن گفتم که "هرچه دوست فرماید"


درخت خاطرات ما بلند است و خزان دیده

سپیداری که سر بر گریه‌های ابر می ساید


از آنجایی که دلهامان به هم اینقدر نزدیک است

یقین دارم زمانِ دوری ات دیری نمی پاید


تو را گفتم: "چه زیبایی!".. و تو با شرم خندیدی

از این لبخند معصومانه بوی بوسه می آید


محمدرضا طاهری

۱ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۱۳
هم قافیه با باران

آی کبوتر که نشستی روی گنبد طلا

تو که پرواز می کنی تو حرم امام رضا

من کبوتر بقیع ام با تو خیلی فرق دارم

سرم و بجای گنبد روی خاکها می ذارم

خونه قشنگ تو کجا و این خونه کجا

گنبد طلا کجا قبرهای ویرونه کجا

اونجا هرکی می پره طائر افلاکی می شه

اینجا هرکی می پره بال و پرش خاکی می شه

اونجا خادما با زائر آقا مهربونن

اینجا زائرا رو از کنار قبرها می رونن

تو که هر شب می سوزه چلچراغا دور و برت

به امام رضا بگو غریب تویی یا مادرت 

کی میگه که تو غریبی غریب عاشق نداره

روز و شب این همه عاشق رو خاکت سر می ذاره

غریب اونه تو بقیع شمع و چراغی نداره

نه ضریح و نه حرم حتی رواقی نداره

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۰۰
هم قافیه با باران

قبول ، وجود داشت

راه های دیگه برای جدا شدن

اندک عشق باقی مانده

شاید می توانست کمک مان کند

در این سکوت تلخ

تصمیم گرفتم ببخشمت

خطایی که به خاطر زیادتی عشق از ما سرمی زند

قبول ، آن دخترک درون من

همواره تو را می خواست

تو را که همانند مادر

دورم می گشتی و پناهم می دادی

خونی را از تو به یغما بردم

که نباید در آن سهمی می داشتم

در میان این وا‍ژه ها و آرزوها

فریاد می زنم

دوست دارم

دوست دارم

مثل یه دیوونه ، مثل یه سرباز

مثل یه ستاره سینما

دوست دارم

دورست دارم

مثل یه گرگ ، مثل یه پادشاه

مثل یه مرد ، با اینکه مرد نیستم

می بینی اینطوری دوست دارم

قبول ، به تو سپردم

تمام خنده ها و رازهایم را

حتی آنهایی را که فقط یک برادر

می تونه نگهدارش باشه

در این خانه سنگی

شیطان رقص ما را تماشا کرد

مشاجره ای را می خواستم

که به صلح ختم شود

دوست دارم

دوست دارم

مثل یه دیونه ، مثل یه سرباز

مثل یه ستاره سینما

دوست دارم

دوست دارم

مثل یه گرگ ، مثل یه پادشاه

مثل یه مرد ، با اینکه مرد نیستم

می بینی اینطوری دوست دارم 

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۰۲
هم قافیه با باران

زمانی عشق لازم بود برای غصه خوردن ها

برای خود دگر دیدن .....برای اشنایی ها


زمانی عشق واجب بود برای مستحب بودن

ولی اینجا نماز عشق تیمم میکند تنها 

...

زمانی خط و خال ما نشان خوش نشانی بود

ولی امروز و فردا ها نشانه کسوت و رویا


زمانی با خدا بودی ولی تنها تو و او بود

ولی امروز این گوشه چه کس داری ؟.دل و دریا...


زمانی و زمانی و زمانی ...بگذرد هر روز

بشین و اشک حسرت ریز برای صبح فردا ها


اگر دست و دل و پایت شود چون گوهر اذین

به حکم عشق می گویم ز دنیایت شدی منها

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۳۸
هم قافیه با باران
بزن باران بهاری کن فضا را
بزن باران و تر کن قصه ها را

بزن باران که از عهد اساطیر
کسی خواب زمین را کرده تعبیر

بشارت داده این آغاز راه است
نباریدن دلیل یک گناه است

بزن باران به سقف دل که خون است
کمی آنسوتر از مرز جنون است

بزن باران که گویی در کویرم
به زنجیر سکوت خود اسیرم

بزن باران سکوتم را به هم زن
و فردا را به کام ما رقم زن

بزن باران به شعرم تا نمیرد
در آغوش طبیعت جان بگیرد

بزن باران بزن بر پیکر شب
بر ایمانی که می سوزد در این تب
۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۲۳
هم قافیه با باران

ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران

بیداری ستاره در چشم جویباران


آیینه نگاهت پیوند صبح و ساحل

لبخند گاهگاهت صبح ستاره باران


باز آ که در هوایت خاموشی جنونم

فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران


ای جویبار جاری! زین سایه برگ مگریز

کاینگونه فرصت از کف دادند بیشماران


گفتی به روزگاری مهری نشسته گفتم

بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران


بیگانگی ز حد رفت ای آشنا مپرهیز

زین عاشق پشیمان سرخیل شرمساران


پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند

دیوار زندگی را زینگونه یادگاران


این نغمه محبت، بعد از من و تو ماند

تا در زمانه باقیست آواز باد و باران


شفیعی کدکنی

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۲۲
هم قافیه با باران

چرا رفتی ؟! چرا من بیقرارم

به سر سودای آغوش تو دارم

نگفتی ماه تاب امشب چه زیباست

ندیدی جانم از غم ناشکیباست

چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم

به سر سودای آغوش تو دارم


خیالت گر چه عمری یار من بود

امیدت گر چه در پندار من بود

بیا امشب شرابی دیگرم ده

ز مینای حقیقت ساغرم ده

چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم

به سر سودای آغوش تو دارم


چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم

به سر سودای آغوش تو دارم

نگفتی ماه تاب امشب چه زیباست

ندیدی جانم از غم ناشکیباست

چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم

به سر سودای آغوش تو دارم


دل دیوانه را دیوانه تر کن

مرا از هر دو عالم بی خبر کن

دل دیوانه را دیوانه تر کن

مرا از هر دو عالم بی خبر کن بی خبر کن

بیا امشب شرابی دیگرم ده

ز مینای حقیقت ساغرم ده

چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم

به سر سودای آغوش تو دارم


سیمین بهبهانی

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۲۲
هم قافیه با باران

شیرین عسل! به حق شکر ریز خنده ات

نیشم بزن دوباره به لحن گزنده ات


چشمت کشیده تیغ به رویم ز هر طرف

در دل نشسته ابروی خنجر شونده ات


بر روی بام با سبد رخت آمدی

آمد نشست گوشه ی دنجی ، پرنده ات


آمد نشست و گاه خودش را شریک کرد

در گفت و گوی دامن و باد وزنده ات


یک صبح ، حاکمان اقالیم دلبری

دیدند کودتای سفید خزنده ات


حالا فرشتگان مقرّب ، ملازمت

حالا الهه های اساطیر،بنده ات


"روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست"

دل سوخت، رو نشد ز چه برگ برنده ات؟


آرش شفاعی

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۲۱
هم قافیه با باران

.. ﻋﺎﻗﺒﺖ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ، ﻣﻐﺮﺏ ﻣﺤﻮ ﻣﺸﺮﻕ ﻣﯿﺸﻮﺩ.

ﻋﺎﻗﺒﺖ ﻏﺮﺑﯽ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﻝ ﻧﯿﺰ، ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯿﺸﻮﺩ .


ﺷﺮﻁ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﻓﺮﺩﺍﯾﯽ ﻧﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﺮ ﻭ ﺩﻭﺭ،

ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ، ﺣﺎﮐﻢ ﮐﻞ ﻣﻨﺎﻃﻖ ﻣﯿﺸﻮﺩ.


ﻫﻢ، ﺯﻣﺎﻥ ﺳﻬﻤﯿﻪ ﯼ ﺩﻝ ﻫﺎﯼ ﺩﻝ ﺗﻨﮓ ﻭﺻﺒﻮﺭ،

ﻫﻢ، ﺯﻣﯿﻦ ﺍﺭﺛﯿﻪ ﯼ ﺟﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﻻﯾﻖ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ .


ﻗﻠﺐ ﻫﺮ ﺧﺎﮐﯽ ﮐﻪ ﺑﺸﮑﺎﻓﺪ، ﻧﺸﺎﻧﺶ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺍﺳﺖ.

ﻫﺮ ﮔﻠﯽ ﮐﻪ ﻏﻨﭽﻪ ﺯﺩ، ﻧﺎﻣﺶ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ.


ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻗﺖ، ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺳﻬﻤﯽ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ.

ﺑﺎﻋﺪﺍﻟﺖ، ﺧﺎﮎ ﺗﻘﺴﯿﻢ ﺧﻼﯾﻖ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ .


ﻋﻘﻞ ﻫﻢ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ، ﯾﮏ ﺟﻮﺭﯼ ﺗﻮﺍﻓﻖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ،

ﻋﺸﻖ ﻫﻢ ﺑﺎ ﻋﻘﻞ، ﯾﮏ ﻧﻮﻋﯽ ﻣﻮﺍﻓﻖ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ .


ﻋﻘﻞ ﺍﮔﺮ ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻮﺍﺩﺍﺭ ﺟﻨﻮﻥ ﺷﺪ، ﻋﯿﺐ ﻧﯿﺴﺖ.

ﮔﺎﻩ ﮔﺎﻫﯽ ﻋﺸﻖ ﻫﻢ، ﻫﻤﺮﻧﮓ ﻣﻨﻄﻖ ﻣﯿﺸﻮﺩ.


ﺻﺒﺢ ﻓﺮﺩﺍ، ﻣﻮﺳﻢ ﺑﯿﺪﺍﺭﯼ ﺁﯾﻨﻪ ﻫﺎﺳﺖ

ﻓﺼﻞ ﻓﺮﺩﺍ، ﻧﻮﺑﺖ ﮐﺸﻒ ﺣﻘﺎﯾﻖ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ .


ﺩﺳﺖ ﮐﻢ، ﯾﮏ ﺫﺭه ﺩﺭ ﺗﺎﺏ ﻭﺗﺐ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺑﺎﺵ!

ﻻﺍﻗﻞ، ﯾﮏ ﺷﺐ ﺑﮕﻮ، ﮐﯽ ﺻﺒﺢ ﺻﺎﺩﻕ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ؟


ﻣﯿﺮﺳﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺷﺮﻁ ﻋﺎﺷﻘﯽ، ﺩﻟﺪﺍﺩﮔﯽ ﺍﺳﺖ.

ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ، ﻫﺮﺩﻝ ﻓﻘﻂ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯿﺸﻮﺩ . . .


قیصر امین پور

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۵۳
هم قافیه با باران
بهار شد در میخانه باز باید کرد
به سوی قبله عاشق نماز باید کرد

نسیم قدس به عشاق باغ مژده دهد
که دل ز هردو جهان بی نیاز باید کرد

کنون که دست به دامان سرو می نرسد
به بید عاشق مجنون، نیاز باید کرد

غمی که در دلم از عشق گلعذاران است
دوا به جام می چاره ساز باید کرد

کنون که دست به دامان بوستان نرسد
نظر به سرو قدی سرفراز باید کرد

امام خمینی(ره)
۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۵۱
هم قافیه با باران
بهار آمد، بهار من نیامد
گل آمد گُلعذار من نیامد

برآوردند سر از شاخ، گل ‏ها
گلی بر شاخسار من نیامد

چراغ لاله روشن شد به صحرا
چراغ شام تار من نیامد

جهان در انتظار آمد به پایان
به پایان انتظار من نیامد

مشفق کاشانی
۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۴۹
هم قافیه با باران
اذن داده ست رهبرم امسال
همدل و همزبان هم باشیم

بهر کوری دشمنان باید
توی یک جسم , جان هم باشیم

تا رسیدن به قله ی عزت
لاجرم نردبان هم باشیم

تا که دشمن بلرزد... از وحدت
تیغ نطق بیان هم باشیم

دولت از ملت است پس باید
تا ابد پاسبان هم باشیم..

پس بیاییم با تمام وجود
همدل و همزبان هم باشیم

ایمان کریمی
۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۴۱
هم قافیه با باران
ما قطره ای از زلال ملت هستیم
ما اهل صفا و با محبت هستیم

آقای عزیزمان ! خیالت راحت
ما همدل و هم زبان دولت هستیم

ناصحی
۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۴۰
هم قافیه با باران
ما برای رهبر خود جان‌فشانی می‌کنیم
در ره فخر و صلابت جان‌نثاری می‌کنیم

طبق امر رهبری، همراه دولت در وطن
با بصیرت هم‌دلی و هم‌زبانی می‌کنیم
۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۳۹
هم قافیه با باران

در حیرتم از این همه تعجیل شما

از اینهمه صبر و طول و تفصیل شما


ما خیر ندیده ایم از سال قدیم 

این سال جدید نیز "تحویل" شما


جلیل صفر بیگی

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۱۰
هم قافیه با باران

داغ داریم نه داغـی که بر آن اخم کنیم

مرگمان باد اگر شکوه ای از زخم کنیم

 بنویسید زنـی مُرد کــــه زنبیل نداشت

پسری زیر زمین بود و پدر بیل نداشت

 بنویسید که با عطر وضو آوردند

نعش دلدار مرا لای پتــو آوردند

 زلفها گرچه پر از خاک و لبش گرچه کبود

«دوش مـیآمد و رخساره بر افروخته بود»

 خوب داند که به این سینه چه ها می گذرد

هر که از کوچه ی معشوقه ما می گذرد

 بنویسید غـــم و خشت و تگرگ آمده بود

از در و پنجره ها ضجـــهی مرگ آمده بود

 با دلی پر شده از زخـــم نمک میخوردیم

دوش وقت سحر از غصه ترک میخوردیم

 مثل وقتی که دل چلچلهای میشکند

مرد هـــم زیر غــــم زلزلهای میشکند

 داغ دیدیم، شما داغ نبینبد قبول؟

تبــری همنفس باغ نبینید، قبول؟

 گاه گاهی به لب عشق صدامان بکنید

داغ دیدیــــم امیــد است دعامان بکنید


حامد عسکری

۱ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۳۱
هم قافیه با باران

دم بدم از تو غمی میرسد و من شادم

بند بر بند من افزاید و من آزادم
عید قربان من آندم که فدای تو شوم
عید نوروز که آئی بمبارکبادم
یاد آنروز که دل بردی و جان میرقصید
کاش صد جان دگر بر سر‌ آن میدادم
مرغ دل داشت هوای تو در اقلیم دگر
کرد پروازی و در دام بلا افتادم
گر نگیری تو مرا دست درآیم از پای
برسی گر تو بجائی نرسد فریادم
آهی ار سر دهم از پای در آرد آهم
گریه بنیاد کنم سیل کند بنیادم
زدن تیشه بر این کوه مرا پیشه شده است
بیستونیست فراق تو و من فرهادم
یاد من خواه بکن خواه مکن مختاری
لیکن ایدوست تو هرگز نروی از یادم
میشوم پیر و جوان میشودم در سر عشق
بهر عشق تو مگر مادر گیتی زادم
گاه ویرانم و از خویش بود ویرانیم
گاه آباد و ز معماری تو آبادم
داد از تو بتو آرم که نباشد جایز
فیض را این که به بیگانه رساند دادم
این جواب غزل حافظ خوش لهجه که گفت
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم

فیض کاشانی
۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۰۱
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران