هم‌قافیه با باران

۵۲ مطلب با موضوع «شاعران :: آرش شفاعی ـ بابا افضل کاشانی» ثبت شده است

ما همسفر چلچله تا باغ بهاریم
این حجم پر از فاصله را تاب نداریم

بی تو همه زردیم و خزان گشته و با تو
همسایه ی دیوار به دیوار بهاریم

چون رود به دنبال تو-ای آبی بی مرگ!-
گرم سفری سرخ از این بند و حصاریم

دیروز دچار «نکند» بود دل ما
با «باکی از آن نیست...» کنون راهسپاریم

در روشنی آب و نگاه تر باران
دنبال تو هستیم که ما در پی یاریم


آرش شفاعی

۰ نظر ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۱۵
هم قافیه با باران
دوستانم خواستند این روزها یادم کنند
نوحه خوانان را فرستادند، تا شادم کنند
 
میزبانان عزیزم خنده بر لب آمدند
میهمان سفره ی رنگین جلادم کنند
 
قفل های تازه بر زنجیر کوبیدند و بعد
مژده ها دادند می خواهند آزادم کنند
 
خاک گورستان به خون دل مگر گِل کرده اند
در ازل وقتی هوس کردند ایجادم کنند
 
آسیابی کهنه ام بیرون شهری سوخته
بادهای بی رمق حاشا که آبادم کنند
 
سال ها چون مرده ای بر دوش خود افتاده ام
کاش خاکستر شوم، همبستر بادم کنند...
 
آرش شفاعی
۰ نظر ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۱۳
هم قافیه با باران
نشئه‌ی صد در صدم،ساقی نود دارد اگر
می‌خورم؛ در شهرتان ‌یک جرعه حدّ دارد اگر

ساغر خالی بگیرم باز رو در روی تو
روی برگرداندنت پیغام رد دارد اگر

بوسه بر آیات قرآن تا بهشتم می‌برد
بر لبانش قل هوالله احد دارد اگر

تا که زندان بان تویی بیزارم از آزادی‌ام
جرم ما را خود بگو حبس ابد دارد اگر

واژه‌ی اول که‌ آمد ماه کامل گشته بود
نام تو در شعرهایم جزر و مد دارد اگر

من به قدر ذوق خود از تو سرودم پس ببخش
این زبان واکرده گاهی شعر بد دارد اگر


آرش شفاعی
۱ نظر ۰۷ تیر ۹۴ ، ۲۱:۰۹
هم قافیه با باران
عاشق شدم که لهجۀ جانم عوض شود
آن روزگار بی هیجانم عوض شود

شاید به دستگیری دستان گرم تو
خاموش خوانی ِ ضربانم عوض شود

می خواستم که لحن غم انگیز قصه ات
وقتی برات شعر بخوانم عوض شود

پر شد ضمیر من ز تو باید که بعد از این
دستور خشک مغز زبانم عوض شود

جز در حضور عشق شهادت نمی دهم
باید که ذکرهای اذانم عوض شود

در زندگی به قدر کفایت گریستم
لطفاً بخواه مرثیه خوانم عوض شود

قلیان زهر مار برایم بیاورید
گاهی مگر که طعم دهانم عوض شود

هر آدمی اگر چه که عاشق، اگرچه خاص
وقتی زمان گذشت گمانم عوض شود

شعر تو مثل قبل برایم قشنگ نیست
وقتی مخاطبت نگرانم عوض شود

گفتی که آمدم ولی البته ممکن است
تصمیم این که باز بمانم عوض شود


آرش شفاعی
۰ نظر ۰۵ تیر ۹۴ ، ۰۹:۱۱
هم قافیه با باران

با بوسۀ تو می شود آرام بخوابم
یک بوسه فقط...تا که سرانجام بخوابم

از معجزۀ بوسۀ تو هیچ عجب نیست
امشب بروم بر لبۀ بام بخوابم

حکمم که بیاید بروم جشن بگیرم
بی واهمه ای تا شب اعدام بخوابم

آنقدر رها باشم و دیوانه که حتی
امضا نزده برگۀ فرجام بخوابم

ای کاش که می شد به تو پیغام فرستم
تا آمدن پاسخ پیغام بخوابم

می شد عوض خیره شدن در شب تهران
شب ها برسم خانه، پس از شام بخوابم

ای گورکن پیر! چرا دیر رسیدی؟
باید بروم زود سرجام بخوابم

آرش شفاعی

۰ نظر ۲۹ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۰۹
هم قافیه با باران

می‌رسی اخم می‌کنی که چرا : باز بوی سپند می‌آید؟

چه کنم؟ با وجود اینهمه چشم، به وجودت گزند می‌آید


به جنون می‌کشد سر و کارم؛ کوچه از جیک جیک لبریز است

می‌رسی و زبان گنجشکان با ورود تو بند می‌آید


می‌رسی مثل سرو در رفتار ،چشم‌ها خیره می‌شوند؛ انگار

که به جنگ قبیله‌ی قاجار لطفعلیخان زند می‌آید


می رسی و هوای فروردین ،جای باران گلاب می‌بارد

از هوای گرفته‌ی اسفند ، برف نه؛ حبّه قند می‌آید


باز زیبایی جهان کم شد، باز تقصیر توست می‌بخشی

بارها گفته‌اند اهل نظر به تو موی بلند می آید


دست‌های تو را که می‌گیرم، دست وقتی که می‌کشی از من

بر لب پاسبان و دستفروش بازهم نیشخند می‌آید


احتمالاً دوباره شاعرکی آمده شهرمان غزل خوانده

که به چشمت یکی دوماهی هست شعر من ناپسند می‌آید

 

آرش شفاعی

۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۵۲
هم قافیه با باران
نوروز شد، غلطید روی سفره‌ام سیبت
عیدی بده ‌ای برکت یک سال در جیبت!

تو: نسخه‌ای کم‌یاب با خطّ خود حافظ
کردند با خورشید صبح عید، تذهیبت

خورشید فروردین نه! مستِ استکانی از
جوشانده‌ی بابونه، لیمو، سنبل الطیبت

کج کرده بودی راه و بی یک بوسه می‌رفتی
لب هـــای لجبــازم ولــی کردند ترغیبت...

روز ازل یک آن ملائک ذوقشان گل کرد
کــردند با شــهد و گلاب ناب ترکیبت

گفتی :" بیا و کفترک! بر بام من بنشین"
پرواز را برد از سرم آن کاف ِ تحبیبت

آرش شفاعی
۰ نظر ۰۸ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۵۰
هم قافیه با باران

شیرین عسل! به حق شکر ریز خنده ات

نیشم بزن دوباره به لحن گزنده ات


چشمت کشیده تیغ به رویم ز هر طرف

در دل نشسته ابروی خنجر شونده ات


بر روی بام با سبد رخت آمدی

آمد نشست گوشه ی دنجی ، پرنده ات


آمد نشست و گاه خودش را شریک کرد

در گفت و گوی دامن و باد وزنده ات


یک صبح ، حاکمان اقالیم دلبری

دیدند کودتای سفید خزنده ات


حالا فرشتگان مقرّب ، ملازمت

حالا الهه های اساطیر،بنده ات


"روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست"

دل سوخت، رو نشد ز چه برگ برنده ات؟


آرش شفاعی

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۲۱
هم قافیه با باران

ﺷﺐ ﻛﻪ ﺷﺪ، ﺗﺎﺭﯼ ﺑﯿﺎﻭﺭ؛ ﯾﻚ ﺑﻐﻞ ﺁﻭﺍﺯ ﻫﻢ

ﺷﻮﺭِ ﺗﺤﺮﯾﺮ "ﺑﻨﺎﻥ" ﺭﺍ ﭘﻨﺠﻪﯼ "ﺷﻬﻨﺎﺯ" ﻫﻢ


ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺳُﮑﺮ ﺗﻤﻨﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﺯﻧﺪ

ﺍﺯ ﺧُﻢ ﺳﺮﺑﺴﺘﻪ ﻭ ﺍﺯ ﺷﯿﺸﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ


ﺷﺐ ﻛﻪ ﺷﺪ، ﺁﻭﺍﺯﯼ ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﻥ ﺷﻤﺲﺍﻟﺪﯾﻦ ﺧﻮشست

ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﯾﺎﺭﯼ ﻛﻨﺪ، ﺭﻗﺼﯽ ﺷﻠﻨﮓ ﺍﻧﺪﺍﺯ ﻫﻢ


ﺑﺎﯾﺪ ﺍﻣﺸﺐ ﺍﺯ ﺣﺼﺎﺭ ﺗَﻨﮓ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﻭﺍﺭﻫﯽ

ﻧﺸﺌﻪﯼ ﻗﻮﻧﯿﻪ ﺑﺎﺷﯽ، ﺗﺸﻨﻪﯼ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﻫﻢ


ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺁﺧﺮ ﺍﺳﻔﻨﺪ ﻣﺴﺘﻢ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ

ﮔﺮﭼﻪ ﻣﻦ ﻋﺎﻗﻞ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺁﻏﺎﺯ ﻫﻢ


ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﯾﻚ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﺑﮕﺮﯾﺰﻡ، ﻭﻟﯽ

ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﺗﻜﺮﺍﺭ ﻣﯽﺷﺪ، ﺩﺭ ﺻﺪﺍﯼ ﺳﺎﺯ ﻫﻢ


ﻣﺴﺘﯽ ﻧﺎﻣﺖ ﭼﻨﺎﻥ ﻋﻘﻞ ﺍﺯ ﺳﺮﻡ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ

ﮐﻪ ﻫﺮﺍﺳﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﭘﺮ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﻫﻢ


ﺻﺒﺢ ﺁﻣﺪ، ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺑﺮﺧﯿﺰﻡ ﺑﺒﺨﺶ

ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺁﻣﺪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﮕﯿﺮﺩ، ﺑﺎﺯ ﻫﻢ


آرش شفاعی

۰ نظر ۲۴ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۰۹
هم قافیه با باران

مردی که چون جان دوست می دارم مرامش را

سرشار عطری ناب می یابم سلامش را


مردی که هرگز شرمگین لهجه ی خود نیست

مردی که هرگز خط نزد پسوند نامش را


بوی شگفت خاک باران خورده می پیچد

وقتی ببخشد بوسه های احترامش را


می پرسم و می گوید او ناگاه می یابم

آکنده از اشراق و حکمت هر کلامش را


از آن شیار ژرف پیشانی چه می خوانی؟

دنیا به نامردی گرفته انتقامش را


گرچه مذاقش مثل شرح حال ما تلخ است

ذکری ز مولایم علی شهد است کامش را


آن چهره ی خورشید خورده مثل گل خندید

وقتی شنید از شعر من نام امامش را


آرش شفاعی

۱ نظر ۱۵ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۰۵
هم قافیه با باران

عاقبت بعد از هزاران زنگ و پیغام آمدی

خانه‌ام را موزه کردند و سرانجام آمدی 


آمدی تشریف بردی بی سلام و بوسه‌ای 

مثل ماموران تشریفات اعدام آمدی


احتمال سکته‌ام را پیش بینی کرده‌ای

یا که از ناز تو بود آرام آرام آمدی


روی و موی و دکمۀ پیراهنت باز است و باز

نازکردی در پی تبلیغ اسلام آمدی


ماه را دیدم لبش لرزید حرف اما نزد

چارده شب بعد از آن شب که لب بام آمدی


دل به دستت دادم و گفتی که سیرم، می‌روم 

روزی‌ات بوده، بیا بنشین سرشام آمدی


ریسمانها دور دست و پای من پیچیده بود

آمدی اما برای دیدن دام آمدی


در خودم پیچیده بودم ناگهان برخاستم

با دوای قطعی درمان سرسام آمدی


آرش شفاعی

۰ نظر ۱۷ دی ۹۳ ، ۲۱:۴۷
هم قافیه با باران

باز تابستانه ی آن تن کبابــم کرده است

تشنه ام، شهریور لبهات آبم کرده است


من همان انگـــور بد مستم کـــه بوی موی تو

در مشام این شب وحشی شرابم کرده است


من همـــان مستم کـــه جای سیب آتش گاز زد

عاصی ام آن گونه که شیطان جوابم کرده است


شاعری بودم که شعر بی وضو هرگز نگفت

لذت ِ لامذهب ِ تـــو لاکتابم کرده است


شهرزاد قصــه ی من قصه گـــوی بهتری است

لای لای این شب خوشبخت خوابم کرده است


آه از ناز عرق بر گونــه های آتشین

گفت: گل بودم ، هوای تو گلابم کرده است


گفت: گل بودم ، فروپوشیده در گلبرگ هام

این زمستان زاده اما بی حجابم کرده است


خسته از این خاک شور و آب تلخ و باد سرخ

گشته بین چار عنصـــر انتخابـــم کرده است


گفتم: آدم برفی ام با چشم هایی از زغال

آتش آغــوش تـــو آدم حسابم کرده است


برف روی موی من مانده است گیرم سال هاست

دست بازیگوش تابستــان خرابــــم کرده است


آرش شفاعی

۰ نظر ۲۶ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۲۳
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران