هم‌قافیه با باران

۴۰ مطلب با موضوع «شاعران :: علی نیاکوئی لنگرودی» ثبت شده است

تا تو الهام منی، حادثه‌ ی یک غزلم 
تو پر از قافیه و من فعلاتن فعلم

 من و لب های تو نه، نیشکری طعم عسل 
من همان راوی شیرینی طعم عسلم

 تو پر از جاذبه ی شعر اهورایی و من
 من که در شاعری و از تو نوشتن مثلم 

گفتم از طعم عسل، خاطره ها مثل قدیم..
 کاش می شد که اگر باز بیایی بغلم 

علی نیاکوئی لنگرودی

۰ نظر ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۲۶
هم قافیه با باران

به تو تقدیم ای عشقی که زخمت زخم کاری بود
و بعد از سال ها هر شب برایم یادگاری بود

به تو تقدیم این شعر پر از احساس تنهایی
همین حسّی که می دانی مساوی با خماری بود

اگر از حال من می پرسی آرام است احوالم
فقط در خاطرت باشد میان ما قراری بود

نمی دانم که یادت هست می بستم نگاهت را
برایت شعر می خواندم برایم افتخاری بود

به چشم تلخ قاجاریت و احساس خودم سوگند 
بدون بوسه ات هر شب مرور احتضاری بود

نمی دانم چه نفرینی به جان عشق ما افتاد 
به چشم شور بد لعنت که آخر نابکاری بود

هزاران بار می مردم که تا هر شب غزل باشم
به بیتا بیت هر شعری که شرحش سوگواری بود

و اکنون این منم تنها غزل نخ می کنم هر شب
همان ماهی کوچک که دچارت روزگاری بود

تو رفتی مانده ام اینجا به یادت شعر می بافم
ولی هرگز نفهمیدم چرا رفتی..چه کاری بود..؟

علی نیاکوئی لنگرودی

۰ نظر ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۲۳
هم قافیه با باران

به من گفتی از این احساس بی اندیشه بیزاری
همین حسّ پریشانی که در ذهن غزل داری

به من گفتی غریبم با نگاه عاشقت شاعر
نمی فهمم چه می گویی نمی فهمی وفاداری

غزل می گفت در چشمم نمی دانست بیمارم
نمی خواند از نگاه خسته ام او بود بیماری

نمی دانست می لرزید قلبم زیر هر حرف و
شماتت های دلگیر نگاهی سرد و بازاری

دلم می خواست می گفتم حواست هست دلبندم..؟

قراری را که یادت رفت از تقویم دیواری

گناه من نگاهی بود در چشمان زیبایت 
و باور کن به قدر من تو هم اینجا گنهکاری

نگو از تو فقط شعری میان دفترم مانده
ببر از خاطرت این خاطرات گنگ اجباری

نمی خواهم بخوانی شعر های شاعری را که
قلم را شسته است از آزمودن های تکراری

علی نیاکوئی لنگرودی

۰ نظر ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۲۳
هم قافیه با باران

بی تو بام خانه ای بودم که ویران می شدم
ازدحام ناله ای بودم که گریان می شدم

بی تو همچون کوچه ی اختر میان کوچه ها
یادگار کاوه ای بودم که زندان می شدم

همچو شمعی تا سحر بیدار می ماندم دریغ
تا طلوع صبح نو بی وقفه سوزان می شدم

مثل بیت آخر یک شاعر دیوانه که
قبل از اتمام غزل تسلیم نسیان می شدم

آه ای پیغمبر شب های این شعر و شعور
کاش در دستان تو تفسیر ایمان می شدم

مثل ابر تیره ای در حسرت بارندگی
خالی از دلواپسی ها کاش باران می شدم

لابه لای موج موهای خروشان تو کاش
قایقی بودم که در امواج پنهان می شدم

ای تمام بغض های کودکی قربان تو
با نوازش های تو ای کاش درمان می شدم

ای خیال شاعران از رودکی تا منزوی!
در فروغ قصّه ات ای کاش عصیان می شدم

علی نیاکوئی لنگرودی

۰ نظر ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۲۳
هم قافیه با باران

آمدی بغض گلو قسمت باران بکنی
بارش ابر غمی سهم بیابان بکنی

آمدی تنگ تر از پیش دلم تنگ شود
خانه ی دنج دلم کُنج خیابان بکنی

آمدی تلخ ترین قصّه شود قصّه ی من
غصه ها در دل این غم زده مهمان بکنی

آمدی آمدنت لذّت دیدار نداشت
نیتّت زلزله ای بود پریشان بکنی

اینکه با آمدنت کفر من ایمان بشود
اینکه شمشیر بگیری و مسلمان بکنی

اینکه ساز دل ناکوک ببینی بروی
زخمه از حنجره ی عاطفه پنهان بکنی

بی خداحافظی آماده ی رفتن بشوی
کاخ رویایی این سلسله ویران بکنی

شاعری درد بدی بود چه می فهمیدی
آمدی شعر شدی یکسره عصیان بکنی


علی نیاکوئی لنگرودی

۰ نظر ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۴۷
هم قافیه با باران
دختر سعدی بیا آیینه بندان کرده ام
این غزل را آب و جارو طاق بستان کرده ام

سهم من هستی، خیالت..شانه ات..افسانه ات
با خیالت مرغ عاشق را سخندان کرده ام

فال خود را دیده ام در قهوه ی چشم تو با
شوق تعبیرِ دل انگیزی که پنهان کرده ام  

خواب دیدم خرمنت افشان به روی صورتم
ابن سیرین را خراب موی افشان کرده ام

آه ای پیغمبر شب های این شعر و شعور
کافران را با شعار تو مسلمان کرده ام

هر چه دارم آرزو، قربانی یک تار موت 
من به هر تارت هزاران بوسه قربان کرده ام 

ضرب و تقسیم نگاهت در نگاهم این شده
این غزل هایی که با حسّ تو گریان کرده ام 

آنقدر حسّت غزل تاب است بر احساس من
در غزل هایم ببین ترسیم باران کرده ام

تو غزالی تیز چنگال و منم ببری اسیر
شک نکن آهو نگاهت را غزل خوان کرده ام

علی نیاکوئی لنگرودی
۰ نظر ۰۶ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۱۱
هم قافیه با باران
ﺑﻪ ﺩﺷﺖ ﭼﺸﻢ ﺳﺒﺰ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺁﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﻧﻮﺑﻬﺎﺭ
ﻏﺰﻝ ﻏﺰﻝ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﺍﻡ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﺷﻤﺎﺭ

ﻏﺒﺎﺭ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﻭ ﻣﻦ ﺳﻪ ﺗﺎﺭ ﮔﻮﺷﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯼ
ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺯﺧﻤﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﻏﺒﺎﺭ

ﻧﻮﺍﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍﺯ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﻦ ﻋﺒﻮﺭ ﻛﻦ
ﻏﺮﯾﺐ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺷﻌﺮ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺁﺳﺘﺎﻧﻪ ﯼ ﺑﻬﺎﺭ

ﺑﺰﻥ ﺑﻪ ﻟﮑﻨﺖ ﺯﺑﺎﻥ ﻟﮕﺪ ﮐﻪ ﺑﺨﺖ ﺧﻔﺘﻪ ﺍﻡ
ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮ ﻧﻤﯽ ﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﭘﯿﺸﻮﺍﺯ ﺳﺒﺰﻩ ﺯﺍﺭ

ﮐﺠﺎﯾﯽ ﺍﯼ ﻓﺮﻭﻍ ﺁﻥ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺁﺗﺸﯿﻦ
ﮐﻪ ﺣﺲ ﺩﻟﻨﺸﯿﻦ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ

ﻧﻪ ﺟﺮﺍﺕ ﮔﺮﯾﺰِ ﺍﺯ ﺣﺼﺎﺭ ﻫﺎﯼ ﺗﻠﺦ ﺗﻮ
ﻧﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺷﮑﺎﯾﺘﯽ ﻧﻪ ﺻﺒﺮ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻧﻪ ﻗﺮﺍﺭ

ﻏﺰﻝ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻐﺾ ﻣﻦ ﺭﺩﯾﻔﯽ ﺍﺯ ﺧﯿﺎﻝ ﺗﻮ
ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮔﺮﻩ ﻧﻤﯽ ﺭﻭﺩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮔﻠﻮ ﺑﻪ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ

ﻣﻘﻠّﺪ ﻧﮕﺎﻩ ﺗﻮ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺧﯿﺲ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ
ﺑﻪ ﺁﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﻗﺴﻢ ﺑﻪ ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯼ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ

ﻋﻠﯽ ﻧﯿﺎﮐﻮﺋﯽ ﻟﻨﮕﺮﻭﺩﯼ
۰ نظر ۰۵ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۰۸
هم قافیه با باران
آمدم تنهایی ات را  پر کنم امّا نشد
در نگاهت ذرّه ای افسوس «من» پیدا نشد

آمدم تا عشق را با چشم تو معنا کنم
جز زمستان در نگاه تیره ات معنا نشد 

وامقی ماندم میان آرزوهایم غریب
قسمت لب های سردم بوسه ی عذرا نشد

هر چه کردم عاشقم باشی بخوانی عشق را
با غزل ..با شاعری ..با قهر.. با دعوا نشد

از تو تا من آسمان تا آسمان ابری و حیف
سردی تعبیرت از «من» گرمی یک «ما» نشد

حسّ مجنون بود و لیلا گفتنش طعم جنون
خط به خط در شعر و شورم غیر تو لیلا نشد

شاعری ماندم که با هر یک غزل دیوانه تر
از دَم دیوانه اش افسانه ی عیسی نشد

علی نیاکوئی لنگرودی
۰ نظر ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۱۰
هم قافیه با باران
گاه باید فقط آرام از آنجا بروی
بِگذاری دل و دل واپس فردا بروی

سیل اندوه بیاید همه امواج بلا
ببری قایق و تا آخر دریا بروی

بروی چَشم ببندی به خودت، خاطره هات
مرد باشی و بسوزی، تک و تنها بروی

اشک را بغض کنی رعشه بگیرد بدنت 
لب بدوزی و ولی غرق تمنّا بروی

او غزل باشد و لبریز تو هر قافیه اش
شاعرش باشی و با این همه حالا بروی

حس مجنون ببری با دل پُر پیشکش و
خالی از عاطفه ی سنگی لیلا بروی

در سکوت نفس سرد دلش، از سر درد
حسّ فریاد شوی لال و شکیبا بروی

عاشقی درد قشنگی ست ولی مجبوری
پا گُذاری به دلت آخر و رسوا بروی

علی نیاکوئی لنگرودی
۱ نظر ۰۳ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۱۰
هم قافیه با باران
مضراب بزن بر تن این ساز برقصد 
در معجزه ی پنجه ی شهناز برقصد

با زخمه بکش رعشه بر احساس نگارم
افسون بشود سر دهد آواز برقصد 

"خوش باد شب و مستی و بزمی که درآن بزم
معشوقه به پا خیزد و با ناز برقصد"

پیمانه بزن پر بکن از آتش این شور
تا زلزله بر پا بکند .. باز برقصد 

پیمانه بزن عربده با نیّت تکبیر
هر رکعت از این قافیه پرداز برقصد

یک جرعه بخوان از غزل خواجه شیراز 
تا غنچه ی افسون شده طنّاز برقصد

مطرب نفس قافیه ام سوخت کجایی
مضراب بزن بر تن این ساز برقصد 

علی نیاکوئی لنگرودی 
۰ نظر ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۰۴
هم قافیه با باران
می روم از سر راهت گله ای نیست که نیست
گر چه سخت است ولی مسئله ای نیست که نیست 

می روم طعنه نزن بر سر قولم به خدا
هی نگو زود برو حوصله ای نیست که نیست 

تو نباشی چه کنم واجب من رفته به باد
مستحب ها به درک نافله ای نیست که نیست 

تازه می فهمم از این خنده ی تلخم که عجب 
بین لبخند و جنون فاصله ای نیست که نیست 

بی خود از قسمت و از جور زمان هیچ نگو 
در جوابت چه بگویم بله ای نیست که نیست 

دو سه دیوان همه از سوز تو در دل دارم
خفه از دردِ دلم قابله ای نیست که نیست 

می روم از سر راهت تو فقط اخم نکن
در سرم غیر همین مشغله ای نیست که نیست 

علی نیاکوئی لنگرودی
۰ نظر ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۰۴
هم قافیه با باران
قلم به دست می برم تو را نشانه می کنم
چه بی بهانه ماه من تو را بهانه می کنم 

نوا شدی برای من چه دل فریب شد تنت
ببین چه عاشقانه من تو را ترانه می کنم

غزل غزل دویده ام به اعتماد بودنت
و خط به خط برای تو غزل جوانه می کنم

تویی تمام حادثه به عاشقی به گل قسم  
به حرف حرف دفتری که جاودانه می کنم

نیاز من و ناز تو همیشه مبتلای توست
نکن از آتشم گریز اگر زبانه می کنم

خلوص من به قدمت تمام شاعرانه هاست
سفر به عمق حسّ تو کبوترانه می کنم

بیا فقط ببین که من نگاه عاشقانه را
برای گریه کردنت چگونه شانه می کنم 

علی نیاکوئی لنگرودی
۰ نظر ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۰۴
هم قافیه با باران
در بهمن چشمش انقلاب است دوباره
امشب شب اعدام و طناب است دوباره

از تلخی انگور نگاهی شده ام مست
حکمش به خدا حدّ شراب است دوباره

هم کاغذ و هم کهنه قلم هم دل بی تاب
آغشته ی این سوزش ناب است دوباره

آبستن یک حادثه ام امشب و پلکم
در حسرت یک جرعه ی خواب است دوباره

باران و شب و شانه ی لرزان..چه بگویم
پای دل و طوفان عذاب است دوباره

دست من و کوتاهی آن دامن پُرچین
یادآور مجهول و جواب است دوباره

تفسیر غزل بخش نگاهی گُم و کوتاه
تعبیر نفس گیر سراب است دوباره

امشب شب پرپر شدن ثانیه ها شد...
حال دل بیچاره خراب است دوباره...

علی نیاکوئی لنگرودی
۰ نظر ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۰۴
هم قافیه با باران
کی ام؟ بغضی که در بطن گلو مانده..
هزاران من درونم مانده زندانی
فقط یک سایه ی جامانده ی متروک
خراب آوار قصری رو به ویرانی

ته بن بست تاریکی به راهی کور
گرفتار اگرها.. شاید و.. امّاست
غزل هایی همه با نطفه ای مسموم
که از آغازشان تدفین شان پیداست

کی ام من؟ شاعری بی سرزمین چون باد
نفس هام از نفس های تو آکنده است
تو رفتی تیرگی کابوس شد در من
منی که بی تو اینجا بی خدا مانده است

هنوز از رفتنت افسوس می بارد
خیالی را که در تابوت می گیرم
تو رفتی بی تو مردابی شدم از درد
خلیجم بی حضور موج می میرم

تو رفتی فاصله زنجیرِ داری شد
از آن شب کار من ترسیم یک گور است
تهوع دارد از هر لحظه می بارد
نفس هایم تمامش طعم کافور است

تمام قصّه بی تو رنگ تنهایی ست
غزل هایی که من را گاز می گیرد
تمام حس شاعر بودنم افسوس...
بدون تو تمامم آه! ... می میرد

علی نیاکوئی لنگرودی
۰ نظر ۰۱ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۰۳
هم قافیه با باران
دوستت دارم گُلم، این حس زیبا مال تو
آرزو دارم تمام بهترین ها مال تو

هر غزل یک باغ گل هر بیت یک طرح لطیف
باغ کاشی کاری گل های مینا مال تو 

جلوه ی زیبایی یک آسمان اشعار ناب
آبی افسانه ی دنیای نیما مال تو

یک بغل آغوش گرم اندازه ی تن پوش تو
مایه ی آرامشم! پنهان و پیدا مال تو

در نگاهت دور از هر ساحلی تا رفت و رفت
قایق احساس من بر موج دریا مال تو

یوسفی ماندم به دور از وسوسه اما گُلم
شاکلید قفل آغوش زلیخا مال تو

باد مجنون می کند هر بند من را گل نشان
در نفس هایم نشان مشق لیلا مال تو

شمس من صد مثنوی می ریزد از هر خنده ات
شاعر دیوانه ات لبریز و شیدا مال تو

گرچه چیزی لایق چشمت ندارم چاره چیست 
"دوستت دارم گُلم" تنهای تنها مال تو...

علی نیاکوئی لنگرودی
۱ نظر ۰۱ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۰۴
هم قافیه با باران
ترسم این است نیایی نفسم تنگ شود
نقش رویایی تو هی کم و کم رنگ شود

ثانیه گُم بشود عقربه ها گیج شود
دل خوش باورم آواره و دلتنگ شود

ترسم این است از این خانه دلت قهر کند
قصّه ها کَم بشود فاصله فرسنگ شود

نکند بوسه بمیرد خبرش گم بشود
دل شکستن نکند مایه ی فرهنگ شود

نکند فاحشه گی معنی لبخند دهد
بوسه ای گُل بدهد ترجمه اش ننگ شود

نکند شاخه ی لرزان بشود شانه ی من
هق هق گریه ی بندآمده آهنگ شود

تلخی قهوه ی لب های تو زجرم بدهد
لب بچیند دل و با گریه هماهنگ شود

وای اگر در دل مرداد زمستان بشود
قلب بی عاطفه ات یک سره از سنگ شود

سینه را آه! دل سنگ تو آزار دهد
وای اگر سادگی ام..مایه ی نیرنگ شود

علی نیاکوئی لنگرودی
۰ نظر ۰۱ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۰۲
هم قافیه با باران

ای عسل بانو چرا من را ز سر وا می کنی؟
شعر من می خوانی اما باز حاشا می کنی؟

بوسه می خواهم ولی گفتی خجالت می کشی
پس زکات عاشقی را با چه ایفا می کنی؟

جان من در حسرت لب های تو بر لب رسید
بوسه می خواهم چرا این پا و آن پا می کنی؟

هر زمان گفتم به تو نجوای مهر و عاشقی
صحبت از آب و هوا، حالا و امّا می کنی...

این من و تکرار من با تو معمایی شده
جدولی خط خورده ام حل معما می کنی؟

هر طرف دنبال تو گشتم ولی پیدا نشد
جستجو می بینی و اینجا و آنجا می کنی

من نمی دانم چه جادویی است در چشمان تو
هر طرف رو می کنی مفتون و شیدا می کنی

من در آن چشمان معصوم سیاهت گم شدم
تا ابد سر گشته ام من را تو پیدا می کنی؟

در خودم مخروبه ام گیجم خرابم، خالی ام
التماست می کنم تا کی تماشا می کنی؟

من به دور از هرم آن لطف نگاهت مرده ام
لحظه ای با گوشه چشمی کار عیسا می کنی؟

اینهمه گفتم به تو با این زبان الکنم
در کنار شعر من یک جمله « مانا » می کنی

مانده ام در حسرت دیدار روی ماه تو
کی عیادت از دل تنهای رسوا می کنی؟

علی نیاکویی لنگرودی

۰ نظر ۲۹ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۳۸
هم قافیه با باران

ساده دل تر تو از این شاعر عاشق دیدی؟

وعده هی وعده و..همّیشه موافق دیدی؟

 

لطفا این دفعه فقط از ته دل راست بگو

مثل من در همه ی عمر تو صادق دیدی؟


این منم ساده ترین شکل غزل در تن رود

زرنگار شب مهتابی و قایق دیدی؟

 

وصف طنّاز گل از قُمری عاشق در باغ

طرح یک بوسه به لب های شقایق دیدی؟


ناز نیلوفر عذرا شده در برکه ی آب

خوابِ گل دیدن یک بلبل وامق دیدی؟

 

این منم راوی تنهایی یک کهنه غزل

مثل من عاشق و از غیر تو فارغ دیدی؟


علی نیاکوئی لنگرودی

۲ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۴۰
هم قافیه با باران

من که در آبی چشمان تو فریاد شدم

نقش قایق که به دریای تو افتاد شدم


حالت مردمکت بین شدن یا نشدن

ضرب مجهول نگاه تو و اعداد شدم

 

خط به خط نقش تو بودم همه با طعم غزل

در خم خاطره هایم به تو معتاد شدم

 

همه جا شعر فروش لب شیرین و ولی

وارث تیشه ی زنگاری فرهاد شدم

 

شهرزادی شده بودم همه جا قصّه بدوش

تا هزار و مثلا یک شب بغداد شدم

 

قصه ات حال خوشی بود در این بیم و امید

سردی بهمن و دل گرمی خرداد شدم

 

خالی از وسوسه ی بوی تو و حسرت آه

جمع ناممکنی از جلوه ی اضداد شدم

 

زیر وا کردن هر بند تو از دام گلو

آب دیدم به خودم سختی فولاد شدم

 

عاشقت ماندم و در حلقه ی زنجیر تو تا

سهمی از عاطفه ی سنگ تو صیّاد شدم

 

علی نیاکوئی لنگرودی 

۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۴۰
هم قافیه با باران

داستان من و چشم تو شنیدن دارد

خواب این فاصله تعبیر رسیدن دارد


پیچک خاطره ی موی تو در دامن باد

نقش این پرتره در سینه کشیدن دارد


گفتی از ساعت دیدار و ببین عقربه را 

در پی ثانیه ها شوق دویدن دارد


گرچه یک باغ پر از وسوسه ی بوی گلی

بوسه از غنچه ی لب های تو چیدن دارد


لب به لب گفتم و ای کاش که قسمت بشود

طعم لب های اناری که چشیدن دارد


ناز معشوقه ی ما گر چه گران است ولی

هر چه این عشوه گران تر که خریدن دارد


عاشقت هستم و ای کاش تو هم می بودی

گفتن این خبر و چشم تو دیدن دارد


علی نیاکوئی لنگرودی

۱ نظر ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۱۰
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران