هم‌قافیه با باران

۹۰ مطلب با موضوع «بهــــــــــارانه» ثبت شده است

من چون بهارانم ولیکن بی گلستانم
سیلی روان از چشمه هایم، ابر غُرّانم

فصلم، به معنای فراق و دوری و هجران
چون یوسفم، شاهی اسیر دست زندانم

چونانِ ظهرِ داغِ مردادِ بیابان ها
در مجمر قلبم مثال یک سِپَندانم

دارم نشانی از خزان زرد است سیمایم
تاک غروب آلوده ای در چنگ ایوانم

مویم سپید از برف دوران است و سردم من
در حسرت گرمیّ عشقم، رو به پایانم

چون کوه صبری که به پای عشق استاده
نه!!.... مثل یک کوبه.... مثال پُتک و سِندانم

نیکوخصالی خوش شمایل قبله ی دل شد
در وصفش عاجز مانده ام، بهتر بِنَتوانم

از در درآمد عشوه کرد و رفت با ناز
برد از کفم صبر و قرارم، دین و ایمانم

وز طعنه ها مشهور گردیدم به شیدایی
وین طعنه ها افزود بر دردش دوچندانم

«هذا فراقٌ بینَنا...» بود آخرین حرفش
با آخرین حرفش یقین محکوم نسیانم

من التماسش کرده ام تا با شکرخندی
این هِجر را در هم شکن... حتی بگریانم

«حیّ علی خَیرالعمل» را پیشه ی خود ساز
باور بفرمایید هجران نیست تاوانم!!

فرسنگ ها فرسنگ بین ما فراق است
فرهنگ او مصری ست، من از اهل کنعانم!

من خط به خط گردیده ام کنوانسیون ها را
تا خطی اثباتش کند من نیز انسانم

تا آخر عمرم به دل امّید خواهم داشت
با وصل او پایان پذیرد کار دیوانم

من غرق یاد او بدم، اصلاً نفهمیدم
حتّی زمانی که از آه افتاد قلیانم


ابوعلی (هادی حسینی)

۰ نظر ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۱۲
هم قافیه با باران

برگریزان دلم را نوبهاری آرزوست
شاخه ی خشک تنم را برگ و باری آرزوست

پایمال یک تنم عمری چو فرش خوابگاه
چون چمن هر لحظه دل را رهگذاری آرزوست

شمع جمع خفتگانم، آتشم را کس ندید
خاطرم را مونس شب زنده داری آرزوست

شوره زار انتظارم درخور گل ها نبود
گو برویاند که دل را نیش خاری آرزوست

تا به کی آهسته نالم در نهان چون چشمه سار ؟
همچو موجم نعره ی دیوانه واری آرزوست

نور ماه آسمانم ، بسته ی زندان ابر
هر دمم زین بستگی راه فراری آرزوست

مخمل زلف مرا غم نقره دوزی کرد و باز
بازیش با پنجه ی زربخش یاری آرزوست

بی قرارم همچو گـُل در گلشن از جور نسیم
دست گلچین کو ؟ که در بزمم قراری آرزوست

داغ ننگی بر جبین روشن ِ سیمین بزن
زان که او را از تو عمری یادگاری آرزوست ..


سیمین بهبهانی

۰ نظر ۰۹ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۰۸
هم قافیه با باران

وقتی بهار می رسد و شور و حال نیست

یعنی که در نظام زمین اعتدال نیست

بلبل کجاست تا به کلاغان خبر دهد

روح بهار تشنه ی این قیل و قال نیست

حالا که فاطمیه دل عید را شکست

دیگر برای خنده ی گلها مجال نیست

غم دامن ملائکه را هم گرفته است -

در بارگاه قدس که جای ملال نیست

آه ای بهار خسته که از راه می رسی

آیا دلت شکسته تر از پارسال نیست؟


سیده تکتم حسینی

۰ نظر ۰۵ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۰۱
هم قافیه با باران

مرا به باغ و بهاران چه کار، دور از تو ؟
مرا چه کار به باغ و بهار، دور از تو ؟

بهار آمده اما نه سوی من که نسیم
زند به خرمن عمرم شرار، دور از تو

به سرو و گل نگراید دل شکسته‌ی من
که سر به سینه زند سوگوار، دور از تو

هم از بهار مگر عشق، عذر من خواهد
اگر ز گل شده‌ام شرمسار، دور از تو

به غنچه ماند و لاله، بهار خاطر من
شکفته تنگ‌دل و داغدار، دور از تو

نسیمی از نفست سوی من فرست که باز
گرفته آینه‌ام را غبار، دور از تو

گلم خزان‌زده آید به دیدگان که بهار
خزانی آمده در این دیار، دور از تو

دلم گرفت، اگر نیستی برم باری
کجاست جام می خوش‌گوار، دور از تو؟

چه جای صحبت سال و مه و بهار و خزان؟
که دل گرفته‌ام از روزگار، دور از تو
 

حسین منزوی  

۰ نظر ۰۲ تیر ۹۴ ، ۰۹:۳۰
هم قافیه با باران

بهار است و گل وبلبل
زمین سبز و زمان زیبا
دلم
اما خزان زرد پاییزی
دلم پردرد و طوفانی
دراین دنیای سبزی که
دل بعضی زغم خون است
میان کیسه بعضی
طلایین سکه ها زرد است
پدرهایی
نصیبشان فقط درد وفقط درد است
پدر با دستهایی پینه بسته کودک خود را
درآغوشش نوازش کرد
اما
از درون قلب کودک
ناسزاهایی نثار مهر بابا شد
وناگه
بغض کودک منفجر شد گفت با بابا
که ای بابا
در کلاس درس نقاشی فقط من سایه روشن میکشم اما
مگر برگ درختان سبز و دریا رنگش آبی نیست
مگر خورشید در هنگامه رفتن
غروبش سرخ و غمگین نیست
چرا پس کودک دردانه ات بابا
زمانی هم که طاووسی کشیده بود
معلم گفت به به زاغکت زیباست
چرا بابا چرابابا
بهار است و گل وبلبل
زمین سبز و زمان زیبا
دلم اما خزان زرد پاییزی
دلم پردرد و طوفانی
چراپس سفره بعضی
چنین زیبا و رنگین است
وآن بابا زکودک شرم دارد زار و غمگین است


حسین مرادی

۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۱۰
هم قافیه با باران
بهار من که تویی نوبهار تو که منم
بهار آمد و من مرغ خارج از وطنم

چگونه بی قفس و بی نفس بخوانم شعر
چگونه اوج بگیرم, چگونه پر بزنم؟

هوا تمیز و فرح بخش ...من ملول وغریب
هوا گرفته و دلگیر...بغض می شکنم

بهار من که تویی عطر دلنواز عزیز
مرا ببر به تماشای خانه ام،چمنم
#
نوشته ای که قوی باش ،می شود؟ سخت است
چه قدر اشک نریزم،چگونه دم نزنم؟

نغمه مستشارنظامی
۰ نظر ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۱۸
هم قافیه با باران
کنار پنجره بوی بهار می‌آید
بهار با دل عاشق کنار می‌آید

چمن حکایت اردیبهشت می‌گوید
شمیم نرگس و آوای سار می‌آید

برای باغ و چمن نه, برای این دل تنگ
بهار با دو سه تا گل به بار می‌آید

به موج‌های فروخفته مژده خواهم داد
که ماه بر سر قول و قرار می‌آید

نسیم جامه دران می‌رسد ز هر طرفی
صلای عشق و صدای سه تار می‌آید

تفالی زدم و حافظ عزیزم گفت
زهی خجسته زمانی که یار می‌آید

جویا معروفی
۰ نظر ۰۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۴۳
هم قافیه با باران

دیده بوسی ها که پیغام بهاری می دهند
یک دقیقه حال، ساعت ها خماری می دهند

عید، اینطوری بدون تو محرم می شود
روزها بوی غریب سوگواری می دهند

شهر، منهای تو _ قبرستان بگویم بهتر است_
کوچه هایش حس آدم را فراری می دهند

زنگ پشت زنگ، هفده ساله ها سر می رسند
دور از چشم تو عکس یادگاری می دهند

عید، عید باب طبعم نیست وقتیکه به من
جای سبز چشم های تو هزاری می دهند


مهدی فرجی

۰ نظر ۲۴ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۰۹
هم قافیه با باران
آمدی طبعم شکوفا شد، بهارانی مگر؟
صورتم شد خیس خیس ازشوق، بارانی مگر؟

آمدی با دیدنت برخاست در من مرده ای
روح رستاخیزی من! در تنم جانی مگر؟

آمدی و هر خیال دیگری غیر از تو را
پیش پایت سر بریدم عید قربانی مگر؟

تا ابد دیوانه ی زنجیری موی تواَم
نیست امّید رهایی از تو، زندانی مگر؟

خواستی عشق زلالم را بسنجی با قسم
ای تو تنها بر لبم سوگند، قرآنی مگر؟

خواستی گرد فراموشی نگیرد قلب من
لحظه ای از چشم این آئینه پنهانی مگر؟

شرط کردی خالی از یادت نباشد خاطرم
خود که صاحب‌خانه ای ،ای خوب! مهمانی مگر؟

شرط کردی جز تو درمن گام نگذارد کسی
قلعه ای متروک و گمنامم، نمیدانی مگر؟

آنقدَر رفتی و برگشتی که ویران شد دلم
حسّ صحرا گردِ شهرآشوب! توفانی مگر؟

گردباد دامن موّاجت آتش زد مرا
رقص مشعلهای روشن در زمستانی مگر؟
۰ نظر ۱۰ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۴۸
هم قافیه با باران

بهار آمد و بر طبقِ رسمِ دیرینم
همیشه موقعِ سالِ جدید غمگینم 

تکانده ام همه یِ خانه را، نرفت اما-
غبارِ عشقِ تو از تار و پودِ بالینم

کدام ماهیِ دریا به تُنگ عادت کرد؟
به غیرِ دوریِ تو چاره ای نمی بینم

پس از تو هیچ بهاری برای من خوش نیست
تمام شد همه یِ لحظه هایِ شیرینم

به شعر می کشمت، هرزمان به یک شکلی
مرا نگاه کن از صفحه هایِ تمرینم

بیا که بعدِ تو هرگز خوشی نخواهم دید
به روزگار، پس از تو عجیب بدبینم

به یادِ سبزیِ آن خاطراتِ توست اگر-
کنارِ سفره یِ هر عید، سبزه می چینم

برایِ لحظه یِ دیدارمان دعا کردی
گمان کنم که به گوشَت رسیده آمینم

۰ نظر ۰۹ فروردين ۹۴ ، ۰۹:۳۶
هم قافیه با باران
نوروز شد، غلطید روی سفره‌ام سیبت
عیدی بده ‌ای برکت یک سال در جیبت!

تو: نسخه‌ای کم‌یاب با خطّ خود حافظ
کردند با خورشید صبح عید، تذهیبت

خورشید فروردین نه! مستِ استکانی از
جوشانده‌ی بابونه، لیمو، سنبل الطیبت

کج کرده بودی راه و بی یک بوسه می‌رفتی
لب هـــای لجبــازم ولــی کردند ترغیبت...

روز ازل یک آن ملائک ذوقشان گل کرد
کــردند با شــهد و گلاب ناب ترکیبت

گفتی :" بیا و کفترک! بر بام من بنشین"
پرواز را برد از سرم آن کاف ِ تحبیبت

آرش شفاعی
۰ نظر ۰۸ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۵۰
هم قافیه با باران
قصد جان می کند این عید و بهارم بی تو
این چه عیدی و بهاری است که دارم بی تو

گیرم این باغ ، گُلاگُل بشکوفد رنگین
به چه کار آیدم ای گل ! به چه کارم بی تو ؟

با تو ترسم به جنونم بکشد کار ، ای یار
من که در عشق چنین شیفته وارم بی تو

به گل روی تواش در بگشایم ورنه
نکند رخنه بهاری به حصارم بی تو

گیرم از هیمه زمرد به نفس رویانده است
بازهم باز بهارش نشمارم بی تو

با غمت صبر سپردم به قراری که اگر
هم به دادم نرسی ، جان بسپارم بی تو

بی بهار است مرا شعر بهاری ،‌آری
نه همین نقش گل و مرغ نیارم بی تو

دل تنگم نگذارد که به الهام لبت
غنچه ای نیز به دفتر بنگارم بی تو

حسین منزوی
۰ نظر ۰۷ فروردين ۹۴ ، ۰۷:۴۲
هم قافیه با باران
دوستان وقت بهارست به میخانه شوید
همنوا با من و هم صحبت پروانه شوید

باده ی وصل از آن نرگس خمار خورید
مست و لایعقل از آن لاله ی مستانه شوید

هله ای باده خوران ، خرم و خندان چو نسیم
به تماشای من و زلف وی و شانه شوید

هرکه در خانه بماند به سرش سنگ زنید
هرکه با ما نبود یکسره بیگانه شوید

همه زنبورصفت بوسه به گلها بزنید
همه بیخود ز می ساقی فتانه شوید

پرده از راز دل غنچه گشایید به اشک
با من سوخته دل ،محرم کاشانه شوید

پا شو ای دل که تورا واقف اسرار کنم
عاشقان واقف ازین عاشق دیوانه شوید

با ابوحامد شوریده بنالید چو نی
وانگهش چنگ زنان بر در میخانه شوید
۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۰۸
هم قافیه با باران
چه فرقی می کند،نوروز باشد یا عزای تو؟
جهان گیج است چون دستاس ِ زیر دستهای تو

بهار این بار می آید دو زانو بشکند در باغ
 به یاد بارش هجده بهار از چشمهای تو

 غروب از پلکهایت می چکد بر گونه ی تقویم
زمین ماتم گرفته چون دل زینب برای تو

 من امّا خوب می دانم که گلها سخت مشتاقند
 بیفتند ازشکفتن چون حسن در پیش پای تو

ومیشد از نگاه آسمان سال نو فهمید
که زاری کرده همراه حسین دلربای تو

 جهان تنهاست،مانند علی درشام تشییعت
 شکسته آسمان چون پهلوی زخم آشنای تو

 همان ابری که با تابوت باران دفن شد در آب
حکایت میکند از شام دفن بی صدای تو

 توروح حیدری،روح خدایی،جسم پاکت را
 کجا پنهان کند جز روی عرش خود ،خدای تو

مرتضی حیدری آل کثیر
۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۲۷
هم قافیه با باران
نو بهار آمد و گل سرزده، چون عارض یار
ای گل تازه، مبارک به تو این تازه بهار

با نگاری چو گل تازه، روان شو به چمن
که چمن شد ز گل تازه، چو رخسار نگار

لاله وش باده به گلزار بزن با دلبر
کز گل و لاله بود چون رخ دلبر گلزار

زلف سنبل، شده از باد بهاری درهم
چشم نرگس، شده از خواب زمستان بیدار

چمن از لالهٔ نو رسته بود، چون رخ دوست
گلبن از غنچهٔ سیراب بود، چون لب یار

روز عید آمد و هنگام بهار است امروز
بوسه ده‌ای گل نورسته، که عید است و بهار

گل و بلبل، همه در بوس و کنارند ز عشق
گل من، سر مکش از عاشقی و بوس و کنار

گر دل خلق بود خوش، که بهار آمد و گل
نو بهار منی ای لاله رخ گل رخسار

خلق گیرند ز هم عیدی اگر موقع عید
جای عیدی، تو به من بوسه ده‌ای لاله عذار

رهی معیری
۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۰۰
هم قافیه با باران
کدام عید و کدامین بهار ؟ با چه امید ؟
 که با نبود تو نومیدم از رسیدن عید

تو نرگس و گل سرخ و بنفشه ای ورنه
 اگر تو باغ نباشی گلی نخواهم چید

به زینت سر گیسوی تو نباشد اگر
 شکوفه ای ز سر شاخه ای نخواهم چید

نفس مبادم اگر در شلال گیسوی تو
 کم از نسیم بود در خلال گیسوی بید

 به آتش تو زمان نیز پاک شد ورنه
بهار اگر تو نبودی پلشت بود و پلید

نه هر مخاطب و هر حرف و هر حدیث خوش است
 که جز تو با دگرم نیست ذوق گفت و شنید

 ز رمز و راز شکفتن اشارتی نگفت
کسی که از دهنت طعم بوسه ای نچشید

چه کس کشید ز تو دست و سر نکوفت به سنگ ؟
 چه کس لبت نگزید و به غبن لب نگزید ؟

چگونه دست رسد با زمان به فرصت وصل
 مرا به مهلت اندک تو را به عهد بعید ؟

حسین منزوی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۱۰
هم قافیه با باران
دختر ِ شیخ! بهار آمده غم جایز نیست
به دو ابروی ِ کجت اینهمه خم جایز نیست

مهربان باش و در ِ خانه به رویم بگشا
میهمانت شده ام ظلم و ستم جایز نیست

بوسه می چسبد اگر قوری و منقل باشد
چون لب ِ قند تو بی چایی ِ دم جایز نیست

مادرت کاش نمی رفت زیارت، دم ِ عید
گریه و نوحه و رفتن به حرم جایز نیست

پس بزن ابر ِ سیاهی که حجابت شده است
بیشتر چهره برافروز که کم جایز نیست

بیشتر باز کن آن چاک ِ گریبان گرچه
هرویین بیشتر از چند گرم جایز نیست

به من "استغفرالله" نگو دختر ِ خوب !
عربی حرف زدن های ِ عجم جایز نیست

تار ِ مویت بده بنوازم و خود مست برقص
غیر از این موسم ِ نوروزی ِ جم جایز نیست

آسمان رقص و زمین رقص، چه کس گفته حرام؟!
خرده بر حضرت ِ بابای ِ کرم جایز نیست

عشق بی معنی و تو سنگدل و من دلسرد
شده است و شده ای و شده ام جایز نیست

هرچه گفتم بپذیر و دل ِ من را نشکن
نه و نه گفتن پشت ِ سر ِ هم جایز نیست

آمدم خاستگاری، غزلم مهر ِ تو باد
جز جواب "بله" با اهل ِ قلم جایز نیست
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۱۰
هم قافیه با باران
بعد یک سال بهار آمده می بینی که
باز تکرار به بار آمده می بینی که

سبزی سجده ما را به لبی سرخ فروخت
عقل با عشق کنار آمده می بینی که

آنکه عمری به کمین بود به دام افتاده
چشم آهو به شکار آمده می بینی که

حمد هم از لب سرخ تو شنیدن دارد
گل سرخی به مزار آمده می بینی که

غنچه ای مژده پژمردن خود را آورد
بعد یک سال بهار آمده می بینی که

فاضل نظری
۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۰۰
هم قافیه با باران
بزن باران بهاری کن فضا را
بزن باران و تر کن قصه ها را

بزن باران که از عهد اساطیر
کسی خواب زمین را کرده تعبیر

بشارت داده این آغاز راه است
نباریدن دلیل یک گناه است

بزن باران به سقف دل که خون است
کمی آنسوتر از مرز جنون است

بزن باران که گویی در کویرم
به زنجیر سکوت خود اسیرم

بزن باران سکوتم را به هم زن
و فردا را به کام ما رقم زن

بزن باران به شعرم تا نمیرد
در آغوش طبیعت جان بگیرد

بزن باران بزن بر پیکر شب
بر ایمانی که می سوزد در این تب
۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۲۳
هم قافیه با باران
بهار شد در میخانه باز باید کرد
به سوی قبله عاشق نماز باید کرد

نسیم قدس به عشاق باغ مژده دهد
که دل ز هردو جهان بی نیاز باید کرد

کنون که دست به دامان سرو می نرسد
به بید عاشق مجنون، نیاز باید کرد

غمی که در دلم از عشق گلعذاران است
دوا به جام می چاره ساز باید کرد

کنون که دست به دامان بوستان نرسد
نظر به سرو قدی سرفراز باید کرد

امام خمینی(ره)
۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۵۱
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران